ثریا...

 تا حالا  فکر کردید بهترین دعایی که واسه خودتون

میتونید بکنید چیه؟

به نظر من بهترین دعا اینه که از خدا بخواییم اخر و عاقبتمونخوب باشه

یه چیزی میخوام براتون تعریف کنم که قلبمو مچاله کرده...

گفته بودم که موقت بخشم عوض شده و شیفتامم زیاد شده

این بخشی که من هستم اسمش قرنطینه س!

قرنطینه واسه مددجوهاییه که رفتن مرخصی،

حالا مرخصی چیه؟مرخصی یعنی خانواده ها میان  مددجو رو برای مدت زمان 

خاصی میبرن خونه و سر موعد مقرر برمیگردوننشون  همین جا.

قبلا که کرونا نبود بچه ها که از خونه برمیگشتن یه راست میرفتن بخش خودشون

ولی از وقتی کرونا شروع شد در بدو ورود بچه ها ازشون ازمایش میگیرن که کرونا

نداشته باشن ،اگه کرونا داشتن که اصلا مددجو رو تحویل نمیگیرن،و خانواده موظفه

مددجو رو ببره و بعد از بهبودی برگردونتش،حالا اگه  جواب ازمایش منفی بود و مددجو 

کرونا نداشت باید ۱۴ روز تو بخش قرنطینه بمونه بعداز اتمام ۱۴ روز دوباره ازش

ازمایش میگیرن و اگه هیچ مشکلی نبود میفرستنش بخش خودش

پس ما تو قرنطینه با بچه های بخشای دیگه کار میکنیم،

روز اولی که من رفتم قرنطینه یه مددجو اوردن به اسم ثریا

بهم گفتن این مددجو از نظر عقلی کاملا سالمه و فقط مشکل جسمی داره

گفتن بسیار محترمه و اصلا اذیتی نداره ،بدقلقی نمیکنه،

توام باهاش خوب رفتارکن

گفتم چشم

ثریا یه خانم فک کنم ۵۵ تهش ۵۶ ساله بود پوست سفید و موهای روشن

ازاون مدلا که معلوم بود جوونیش خیلی خوشگل بوده

تکلمش مشکل داشت و حرف زدنش واضح نبود ولی خب ما چون خیلی وقته

با این مدل بچه ها کار میکنیم میفهمیم که چی میگن

یه دست و یه پاشم تکون نمیخورد 

هر کاری که واسش انجام میدادم هزار بار تشکر میکرد 

پوشکشو عوض میکردم کلی دعا میکرد

پریروز دیدم ناخوناش لاک زده س گفتم ثریا چقد ناخونات خوشگله

کی واست لاک زده؟

گفت دخترم واسم لاک زده!گفتم مگه تو بچه داری؟گفت اره ۱ دختر دارم اسمش

مریم دوتا پسر دارم مهران و کامران یه نوه هم دارن اسمش کیانه

حالا اینارو با همون مشکل تکلم شدیدش میگفتا که اگه شماها بشنوید اصن

نمیفهمید چی میگه،

وقتی گفت بچه دارم با خودم گفتم این مسلما قبلا سالم بوده که بچه داره

پس اینکه الان تو این وضعیته مادر زادی نیس

ولی ازش چیزی نپرسیدم ،چون روحیه این بچه ها خیلی ضعیفه 

یاداوری هرچیزی باعث اژیته شدنشون میشه

صبح دیروز دیدم سرفه میکنه زنگ زدم پزشک مرکز بیاد ببینتش 

پزشک اومد و ویزیتش کرد و براش شربت نوشت 

اقا من اوردم شربتشو بهش بدم قیامتی راه انداخت که نگو و نپرس 

میگفت نمیخورم

دوست ندارم شربت بخورم  

بعدم شروع کرد خود زنی و جیغ زدن 

به سختی ارومش کردم که به خودش اسیب نزنه

گفتم باشه نخور من دیگه اصلا باتوکاری ندارم

یکی دوساعت بعد رفتم تواتاقش یه چیزی بردارم گفت خسته نباشید

گفتم بامن حرف نزن اصلا من دیگه جواب تورو نمیدم

گفت چرا؟گفتم به خاطر رفتار یه ساعت پیشت،به خاطر خود زنی کردنت

من باکسایی که سر هرچیزی الکی خود زنی میکنن حرف نمیزنم

دیدم شروع کرد گریه کردن 

باگریه میگفت خدا چرا داره بامن اینکارو میکنه همش از خدا 

میپرسم چرا داری منو اینجوری امتحان میکنی

میگفت من ترکیه رفتم کانادا رفتم المان رفتم ،توالمانم زندگی میکردم

اومدم ایران با شوهرم تصادف کردم اینجوری شدم

اونم منو ول کرد اینجا و برگشت المان....

میگفت من همه چی داشتم،زندگی خوب،پول ،شوهر،بچه،خونه،

ولی عاقبتم خوب نبود 

ازدست خدا عصبانیم،از دست شوهرم که ولم کرد و رفت عصبانیم....

خیلی حرفای دیگه زد...

دلم براش خیلی سوخت....

رفتم براش یه چای ریختم و ارومش کردم

یه کمم باهاش شوخی کردم که بخنده 

شبم شربتشو یواشکی ریختم تو غذاشو دادم خورد

ولی از وقتی فهمیدم که با یه تصادف به این روز افتاده و

همه چیشو از دست داده همش دارم بهش فکر میکنم....

خدا اخرعاقبت همه مون رو خوب کنه.....

 

 

 

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

علی پنگوئن

زمان دبیرستانم یه پسره بود اسمش علی بود

بهش میگفتن علی پنگوئن 

پاهاش پرانتزی بود 

این علی پنگوئن باباش پولدار بود 

یه خانواده سرشناس بودن اینم بچه ی اخرشون بود

اقا این پسره روانی بود

اون زمان که ما ۱۵ ،۱۶ ساله بودیم  فک کنم اون ۲۲، ۲۳ساله بود

قشنگ علائم یه ادم که مشکل روانی دارن رو داشت

خوشش میومد دخترا ازش بترسن 

مثلا یکی از دوستام دوست پسر داشت

مدرسه که تعطیل میشد میخواست بره مثلا اون کوچه ای که

با دوست پسرش قرار داشت این علی پنگوئن میومد جلوشو میگرفت 

و میگفت حق نداری بری ،نمیزارم از این کوچه رد شی

الکی ها! کلا روانی بود

این شدیدا منو اذیت میکرد 

میدید من ازش نمیترسم حرصش میگرفت

مثلا با موتور یهو میومد سمتم که بترسم 

یا به همه میگفت من باهاش دوستم

از بی تفاوتیم بدجور حرص میخورد

بعداز یه مدتم سعی کرد واقعا باهام دوست بشه

حتی گفت میام خواستگاری من قصدم ازدواجه

اون زمان یه کم وسوسه شده بودم که برم و زنش بشم

ولی اخرش گفتم نچ!

اینم بیشتر از قبل بامن دشمن شد!

تا اینکه ۵ سال پیش علی پنگوئن زن گرفت،

با یه دختر دهه هشتادی خیلی خوشگل ازدواج کرد...

نمیدونمم گفته بودم یا نه سونیا تو کار پخش و بسته بندی 

لباس زنونه و مردونه س  و الان مغازه داره

چندتا هم کارگر داره و بر اساس تعداد کاری که انجام میدن بهشون 

حقوق میده ،بعضیا روزی  ۲۰۰ تومن در میارن

بعضیام دستشون کنده و روزی ۳۰ هزار تومن در میارن

ولی بازم میان سرکار،چون روزی ۳۰ هزار تومنم براشون کم نیس

یعنی من اینارو میبینم که اینقدر از نظر مالی ضعیفن

میگم بابا من ناشکری میکنم که همش فاز مرگ دارم،

اره اقا بعضیاشون با روزی ۳۰ تومن درامد بازم ادامه میدن،

تازگیا سونیا میگفت یه کارگر جدید داره که اسمش سارا،

 متولد هشتاده و یه بچه ۴ ساله داره

شوهرش معتاده و اینم از رو بدبختی میاد اینجا کار میکنه 

میگفت اینقدر از نظر مالی ضعیفه که با این ۳۰ تومن خرج روزانه زندگیشو میده،

از شوهرشم خیلی میترسه ،اونقدر میترسه که بچه ش وقتی میره جلودر مغازه

جرات نداره بره بچه رو بیاره  میگه شوهرم  ببینه اومدم جلو در دعوام میکنه

شوهرش هم تو یه کارخونه کار میکنه و حقوقشو خرج خودش میکنه

خیلی دلم واسش میسوخت ،اینقدر که سونیا از بدبختیای سارا گفته بود

دختره رو ندیده جیگرم واسش کباب بود...

امروز فهمیدم زن علی پنگوئنه......

اگه اون زمان بهش بله میگفتم الان من جای سارا بودم....

 

۴ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

زندگی رویایی

امروز ساعت ۱۲ رفتم دندون پزشکی 

دوتا دندون اولی کارشون تموم شده بوده برای روکشم قالب گرفت و

گفت ۲۱ روز دیگه اماده میشه

امروزم دوتا دیگه از دندونامو عصب کشی کرد

اونم با روکششون شد ۴۱۰۰😑😑😑😑

از ۱۰ میلیونی که برای دندونام گذاشته بودم کنار تا الان ۷۹۹۰ تومنش

خرج ۴ تا دندون شده😑

این زندگی خیلی مسخره س😑

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

رضایی جنازه

نظافت روتین انجام شد!

نمیدونم چی شد یهو اینو نوشتم 

فکر کردم دارم گزارش هر روز بخشم رو مینویسم 

همیشه با این جمله شروع میکنم...

۵ ساله که دارم نظافت روتین رو انجام میدم 

هر روزم بدتر از دیروز میگذره

اقا بخش منو به طور موقت عوض کردن والان شیفت من به جای

۲۴ ساعت شیفت و ۴۸ ساعت اف

الان  شده ۴۸ ساعت شیفت و ۴۸ ساعت اف 

دیشب سرکار بودم امروزم اینجام،گوشیمم قایمکی اوردم

اقا ما شبا کلا ۳ ساعت تایم خواب داریم 

وبقیه تایم رو باید بیدار بشیم و زل بزنیم به در و دیوار

تا ساعت بشه ۵ صبح و دوباره کارمون شروع شه

تو ساعات بیداری حق کتاب خوندن ،مجله خوندن ،گوشی دست گرفتن،

نوشتن ،تسبیح دست گرفتن، قران خوندن و هیییییییییچ کار دیگه ای نداریم

اون ساعت بچه ها هم خوابن و ما هیچ کاری برای انجام نداریم و باید بیدار بمونیم

واگه مثلا یه لحظه هم چشامون رو صندلی بسته بشه ناظم شب ببینه گزارش مینوسه

و ما یک روز کسر از حقوق میخوریم!

هر شیفت یه ناظم شب داره اقای عزیزی،اقای پیراسته

و اقای رضایی ملقب به تمام صفات بد دنیا 

ازجمله :یارو،نکبت،خیر ندیده ،جنازه،مرتیکه و خیلی چیزای زشتی که

نمیتونم بگم

اره اقا این رضایی جنازه بدترین و خاله زنک ترین ادم دنیاس

و میاد شبا تو بخشا میچرخه که حتما یه چیزی برای  توبیخینوشتن پیدا کنه

از منم متنفرررررررررررره

دیشب من داشتم جدول حل میکردم در که زد گذاشتمش تو اتاق خوابم و در و باز کردم

یه راست رفت تو اتاق خواب از رو تختم مجله رو برداشت و گفت گزارشتو مینویسم داشتی

جدلول حل میکردی 

منم گفتم جدل و دستم دیدی؟ اون تو اتاق بود

گفت بلاخره تو داشتی حل میکردی 

در کمدمم باز بود وایساد به داخل کمدمم نگاه کرد بهش گفتم نباید به کمدم نگاه کنی

اقای رضایی جنازه گفت نباید در کمدتو باز بزاری کسی نگاه نکنه

بعدم رفت!

اقا من که گفتم این که میخواد گزارشو بنویسه بزار یه چی بگم برای اینم بد شه

امروز زنگ زدم کار گزینی گفتم اقای رضایی جنازه اومده در کمدم باز بوده

وایساده به کمدم نگاه گرده منم تو کمدم لوازم بهداشتی و روزنامه داشتم 

گیر داده روزنامه داری، میخوای بخونی منم برات گزارش مینویسم!

در صورتی که واقعا مجله بیرون رو تخت بود!😬

مسوول کار گزینی هم گفت با مدیریت صحبت میکنم ببینم  اقای رضایی اونا و رضایی جنازه ما

چی نوشته و موضوع چیه!

الان که این دورغو گفتم یه کم استرس دارم میگم اگه گندش در بیاد خیلی بد میشه!

به نظرتون چی میشه؟؟؟🙄

 

 

 

۶ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

سوالات دخترونه

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

شوگر ددی!

امروز رفتم دندونپزشکی تا بلاخره کارای اصلی دندونام  رو

شروع کنم

عصب کشی و روکش دوتا دندون شد ۳میلیون و نهصد و سی تومن

از امروز تو سر تا سر شهریار 

اگهی پخش میکنم (به یک شوگر ددی فوری نیازمندیم)😑😑😑😑😑😑😑

 

۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

مادر مهربان

بخاری اتاقمو از اواسط فروردین خاموش کرده بودم

ولی وقت نکرده بودم جمعش کنم 

دیروز بابا کولر رو راه انداخت منم بخاری رو جمع کردم

گفتم حالا که اتاقو بهم ریختم بزار دکورمم یه تغییر بدم

گوشه فرشی که زیر بخاری بود رو بلند کردم  یه تیکه کاغذ دیدم

که سه گوش تا شده بود بازش کردم دیدم یه دعاست 

پایینشم اسم من و مامان نوشته شده

اوردمش پایین گفتم این چیه زیر فرش اتاق من ؟

اول که گردن نگرفت بعد گفت حتما سونیا برات نوشته

سونیام که دید مامان داره اینو خراب میکنه

برگشت جلوی من و بابا گفت میخوای بهت بگم این چیه؟

این همون دعاییه که دادی واسه ابجی بنویسن که به حرفت گوش بده...

بعد دادی به من بزارم زیر فرش اتاقش

کی؟؟پارسال!

نصفه شبی قیامتی تو خونه راه انداختم که اون سرش نا پیدا بود

اخرش طلبکارم بود میگفت خوب کردم!

اخرشم طبق روتین همیشگی کارش کشید به گریه و مظلوم نمایی....

زنگ زدم همکارم شماره یه دعا نویس رو ازش گرفتم و عکس دعایی که پیدا 

کردم رو براش فرستادم صبح بهم جواب داد

د

 

بله من با همچین خانواده ای زندگی میکنم...

۸ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

کابوس

همش خواب اون لعنتی رو میبینم🖤

 

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

سونیا!

اقا سلام

خوبید؟

من خوبم

یعنی بد نیستم

این جند روزی که نبودم رفته بودیم مسافرت

میانه!

عمه م اونجا یه باغ داره گفت بیایید چند روز اینجا

ماهم از خدا خواسته رفتیم

جاتون خالی خیییلی خوش گذشت

تنها مشکل این بود که اون روستایی که ما بودیم اصلا

نت نداشت

روستا با خود میانه 10 دقیقه فاصله ش بود

تو خود میانه نت بود ولی روستاهای اطراف اصلا دکل انتن

اینترنت نداشتن!indecision

ماهم دم به دقیقه میریختیم تو یه ماشین میرفتیم میانه یه کم تو اینستاگرام

میچرخیدیم و برمیگشتیم!

با همه اینا اقا خوش گذشت !

الانم که خونه م و دوباره فاز افسردگی گرفتم!

یه زمانی اصلا این کلمه برای معنی نداشت!

وقتی یکی میگفت فلانی افسردگی داره میگفتم اینا همش الکیه

افسردگی چیه؟

ولی الان خودم میدونم که اگه برم دکتر حتما میگه تو افسردگی حاد داری!

دوباره از خودم بدم میاد دوباره حوصله خودمو ندارم

حقوقمم ته کشیده و تو مرحله ی فقر شدید قرار دارم!

حقوق اسفندرو نصفشو قبل از عید دادن نصف عیدی رو هم همونموقع دادن

بقیه ش مونده که هنوز ندادنsad

یه موضوع دیگه ای هم که پیش اومده اینه که

سونیا خواستگار داره وخواستگارشم خیلی خوبه

خیلی خوشحالم وامیدوارم که اگه به صلاحشه درست شه

از طرف دیگه اگه سونیا هم بره دوباره من میشم مرکز

حرفای مفت فک و فامیل و در و همسایه !!

اره دیگه اینم زندگی منه!

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

عشق چیز عجیبیه جدا

عشق خیلی چیز بدیه...

چه جوری میشه از یکی نزدیک یه سال باشه که جدا شده باشی

ولی هر روز بهش فک کنی

هر روز عکس اینستاگرامشو چک کنی...

هی بهش فکر کنی و فکر کنی..‌

هی باخودت سناریو بچینی که اگه یههههههه روزی که قرار نیس

هیچوقت اتفاق بیوفته ببینمش فلان میکنم و بیسار میکنم....

با ادمای مختلف حرف بزنی و تهش بگی نه

اون یه چیز دیگه بود....

هی استخاره بگیری که بهش پیام بدم  همه ی استخاره هاتم بد بیاد...

خلاصه که اقا عشق خیلی بده

خیلی بد....

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

سال نو مباااارک

اقا سلااام

سال نوتون مبارک باشه

امیدوارم امسال یه سال خیییییییلی خوب برای هممون باشه

این مدت که نبودم درگیر مراسم شایان بودم

اقا عروسی به خوبی برگزار شد و همه چی عالی پیش رفت

شب قبل عروسی عمه هام اومدن خونمون و حنابندون گرفتیم

تا ساعت 1 شب زدیم رقصیدم 

روز عروسی هم ساعت 6 صبح من باعروس رفتم ارایشگاه و ساعت 10 هم

شایان اومد دنبال عروس و رفتن

مریم خیلی خوشگل شده بود 

البته بماند که من پدر ارایشگر و سر ارایش مریم دراوردم

اینقدر که حساسیت به خرج دادم و سفارش میکردم که خوب درستش کنه

جوری بود که اخرش برگشت گفت خواهرشوهر مثل توندیدم 

که اینقدر رو عروسشون حساس باشه (:

ارایش ولباس من و مامان و سونیا هم عالی بود 

اولین بار بود اینقدر از ارایش و مدل موهام راضی بودم 

عروسی ساعت 7 شروع شد وتا ساعت 11 تو تالار ادامه داشت

بعدم فامیلای نزدیک اومدن جلوی در خونه یه مراسم اینجا داشتیم

یه ساعتم اینجا مراسم بود

بعدم مهمونا شایان و مریم و تا درخونه شون بدرقه کردن و رفتن

من زودتر رفتم توخونشون و براشون اسفند رو اماده کردم 

بعدم که اومدن ازشون چندتا فیلم گرفتم واسه چالشای اینستاگرامی

که مریم  میخواست درست کنه

اینکه زودتر رفتمم به درخواست خود مریم بود روز قبل ازم خواسته بود که

برم بالا و فیلمارو ازشون بگیرم اخه قرار نبود مهمونا توخونه بیان و قرار بود 

ازجلوی در برن

خلاصه مراسم تموم شد و فرداشم پاتختی بود 

بازم من زودتر رفتم خونه شایان و مریم و ارایش کردم وموهاشو درست کردم

واسه پاتختیشم یه ساعت دیواری بزرگ سفید خریدم

که به دکور خونه ش هم میومد

امروزم فقط خوابیدم هنوزم خستگیم در نیومده فک کنم باید یه هفته  دیگه هم بخوابم

دوتا خبرهم از سرکارم دارم که یکیش خوبه و یکیش بد

اول خبر خوب رو میگم 

اینه که اقا اون مسوول یزیدمون سر دروغایی که میگفته اخراج شد!

مث اینکه باید میداده دکترمون یه داروی مهم رو برای یکی از بچه های 

معلول اونجا که تازگیا فهمیدن سرطان سینه داره بنویسه که زودتر مرکز

تهیه کنه واسه مددجو اونوقت مسوولمون پیگیری نکرده بعداز یه هفته که

مدیریت فهمیده دارو هنوز تهیه نشده پیگیری کرده و موضوع رو فهمیده

مسوول ماهم برای اینکه خودش رو بی تقصیر نشون بده گفته من به

پزشک اونروز گفتم بنویسه دکتر گفته الان حال ندارم بنویسم!

بعد این فک نکرده زنگ میزنن از دکتر میپرسن و دروغش درمیاد!

حالا دکتر اونروز کی بوده؟ یکی از دکترای مرکز که خییییلی ادم حسابیه!

خلاااااصه اقا میفهمن دروغ گفته و یه داروی حیاتی برای مددجو بدحال 

سرطانی رو پیگیری نکرده که تهیه کنن ازهمه بدتر به جای عذر خواهی

و پیگیری باز شروع کرده به داستان گفتن و دروغ گفتن! 

اصن برام باور کردنی نیس که به این زودی ازدستش

نجات پیدا کردیم از بس که ادم بدی بود

دورو, دروغگو, بدجنس

خلاصه که اقا رررررفت

خبر بدم اینه که اقای ف هم اخراج شد

سر چی؟

سر اینکه یکی از مسوولا میخواسته با ماشین وارد مرکز شه

و اقای ف درب اصلی رو یک دقیقه دیر باز کرده!

اره اقا اون بنده خدا سر همچین چیز مسخره ای اخراج شد

باهاش که بعداز رفتنش تلفنی صحبت کردم متوجه شدم 

عمران خونده بوده و تصمیم داره دوباره کار خودشو شروع کنه

امیدوارم هرجاهس موفق باشه!

 

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

منشور

من با خوندنش فقط یاد یه نفر افتادم...

شاید دلیل ناراحتیای بی دلیل 

و گریه های یهویی من 

همون یه نفره.....

۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

اقای ف ۵

دیشب با اقای ف حرف میزدم 

یه موضوع کاری بود دیگه ادامه پیدا کرد و نزدیک

۱ساعت و نیم حرف زدیم

از وقتی باهام در مورد طلاقش صحبت کرده 

دیگه روش باز شده و بیشتر حرف میزنه از گذشته ش

از اینکه چند ماه بعد از طلاقش دختره ازدواج میکنه

و تازگیافهمیده دختره  طلاق گرفته 

از اینکه عذاب وجدان داره و ناراحته و فکر میکنه به خاطر اونه که

برای دختره این اتفاق افتاده....

از اینکه همش به گذشته ش فک میکنه...

 

 

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

موتورسواری

به یک دوست پسر مهربون که موتور داشته باشه جهت

یاد گرفتن موتور سواری نیازمندیم

کاش شرایطش بود اینو تو کل شهریار اگهی میکردم

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

کابوس

یعنی یه خوابی دیدم که الان که بیدار شدم هزار بار

خداروشکر کردم که واقعیت نداره

خواب دیدم خواهر نامزد سابقم اومده تو مرکز ما و شده 

مسوول ما 

 

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

سال رویایی من

داشتم کلیپای قدیمی تو لپ تاپمو نگاه میکردم

دیدم سونیا چند وقت پیش یه پوشه از فیلمای

شخصیش ریخته تو لپ تاپ که حافظه گوشیشو خالی کنه

مال پارسال بود

دقیقا همون تایمی که کل خانواده منو تنها ول کرده بودن

هیچکس جز بابا،بامن حرف نمیزد ....

خودم تو اتاق ۲۰ متریم غذا درست میکردم واسه خودم

تنهای تنها...

از ابان ماه تا اردیبهشت به همین منوال گذشت

اونروزا که برای من خیلی سخت میگذشت 

مامان و شایان و سونیا هر کاری کردن که بیشتر منو ازار بدن

بابا هم طرف من بود چون از نظر مالی حمایتش میکردم

این داستانا تا اردیبهشت ادامه داشت 

حتی سیزده بدر که من سرکار بودم سه نفری با شایان و سونیا رفته بودن بیرون  و کلی 

عکس و استوری گذاشتن...

و چون مامان احتیاج داشت برای نامزدی شایان ویترین خانوادش رو 

حفظ کنه و الکی بگه که ماخانواده ی خیلی خوبی هستیم  تو خونه صلح

برقرار کرد!یه صلح الکی فقط برای نمایش...

خلاصه گذشت اقا ولی خیلی به من سخت گذشت تا گذشت

توضیح دادنش حتی نمیتونه ۱ هزارم درصد از چیزی که برای من اتفاق 

افتاده بود رو براتون به تصویر بکشه

بعداز مراسمات شایان من سعی کردم فراموش کنم 

نه به خاطر اونا

به خاطر خودم ،دوست داشتم فراموش کنم که مامانم که فکرشم نمیکردم

تو بدترین شرایط زندگیمم منو تنها بزاره اونجوری منو ترد کرده بود 

و ۶ ماه اصلا نمیدونست من غذا خوردم یانه

۶ ماه تمام من تک و تنها ول کرده بود

بگذریم من دیگه بهش فکر نمیکردم

تا امروز که پوشه ی فیلمای سونیا رو دیدم دقیقا واسه همون تایمی بود 

که من ابعضی شبا که یادم میرفت خرید کنم شامم نداشتم 

تمام مدت باهم در حال گردش و تفریح و بیرون رفتن بودن 

اونوقت من بعضی روزا به خاطر اینکه خونه برام جهنم بود از ساعت ۱۱ ظهر

میرفتم مینشستم توپارک هوا که تاریک میشد برمیگشتم خونه

اووف 

اره کلیپای سونیارو که دیدم حالم بده اعصابم بهم ریخته 

دوباره یاد حماقتام افتادم

هی باخودم حرف میزنم 

میگم تو احمقی؟

همه چیو فراموش کردی؟

دوباره مث یه احمق داری جونتم واسه ادمایی که براشون مهم نبود

زنده ای یا نه میدی؟

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

زندگی نکبتی

وقتی مسائل مالی بهم فشار میاره 

هی با خودم  میگم کاش این زندگی نکبتی تموم شه

الان به خاطر عروسی شایان اینم نمیتونم بگم

میگم نه فعلا تموم نشه تا عروسی شایان برگزار شه 

بعد این زندگی نکبتی منم تموم شه

الان تو شرایطیم که روزی ۵ الی ۱۰ بار این جمله رو باید بگم ولی

خب فعلا به خاطر عروسی شایان دست و بالم بسته س..

هی بدو بدو اخرشم هیچی 

هیچی به معنای واقعی ها...

 

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

فتل

دلم میخواد بزنم تو دهن مسوول بخشمون 

اخه یه ادم چقدر میتونه عقده ای باشه

۴ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

خونه ی شایان

تمام این چند روز رو که خونه بودم استراحت کردم 

واسه خونه تکونی هم مامان دونفرو گرفت کارای شستوشو رو انجام دادن

اونوقت امروز شایان اومد به من گفت ابجییییی میایی با مریم بریم

خونه منو تمیز کنیم؟مبلام بعداز ظهر میاد

گفتم باشه 😑

خونه خالی بود ،زمینشم سرامیک بود 

اول کابینتارو تمیز کردیمو دستمال کشیدیم ،بعد اشغالای

اشپزخونه رو جمع کردیم

بعدم کل سالن و اتاق خوابارو جارو زدیم و طی کشیدیم 

پدر منو مریم در اومد قشنگ!

الانم ساعت ۵ صبح و من از دست درد بیدار شدم 

و هرکاری میکنم درد دستم کم نمیشه

 

 

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

ازمایش کرونا

اقا من بازم یه کار بد کردم

ولی بازم خوشحالم از اینکه این کار بد و انجام دادم

گفتم بهتون خودمو زدم به مریضی و دوشیفت نرفتم سرکار 

دیروز زنگ زدن بهم و گفتن باید ازمایش کرونا ویه cbc و crp

بدی اگه جوابات منفی بود بعد بیای 

خب این ازمایشا حدودا ۴۰۰ تومن میشد 

گفتم باشه ،رقتم یه ازمایشگاه و گفتم من هزینه ازمایش رو میدم ولی نمیخوام 

ازمایش بدم فقط بهم تست منفی بدید،گفتن چرا؟گفتم میترسم از تست کرونا

معاینه م کردن و دیدن علائمی ندارم بهم یه جواب ازمایش منفی دادن 

تاااازه پولشم نگرفتن😁😁😁😁😁😁

ببخشید دیگه،کار بدی بود ازمایش ندادم

ولی شرمنده هنوزم خوشحالم از اینکار🙈

 

۳ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان