شاهان...

من ادم سنگدلی نیستم

همیشه احساساتمو تو خودم خفه کردم که

حال بقیه رو خراب تر نکنم

اونموقع که نامزدیم بهم خورد تنهایی گریه میکردم

وقتی فهمیدیم بابا قلبش مشکل پیدا کرده و فقط

۱ سوم قلبش کار میکنه  و هر روز و هر روز امبولانس

جلو در خونه بود دکتر میگفت دوماه بیشتر زنده نمیمونه

من تو خونه نقش ادم قوی رو بازی میکردم

گریه هام تنهایی بود تا روحیه خانواده رو خراب تر نکنم

وقتی رفتم تو بهزیستی جسم و روحم هر روز داغون تر

میشد گریه هام تنهایی بود 

شایان سرطان گرفت دکتر جوابش کرد من قلبم داشت میترکید 

ولی گریه نمیکردم مامان و دلدادی میدادم که شایان خوب میشه

پیش شایانم یه جوری رفتار میکردم که تو هیچیت نیس و

قراره  همه چی به زودی درست شه

من تنهایی قلبم تو اتیش بود ....

درد الانمون خیلی بزرگه اونقدر بزرگه که تو ذهن نمیگنجه...

شایان و مریم یه طرف داستانن که دارن میسوزن

مامان که هیچ جوره سعی نمیکنه خودشو کنترل کنه و

گریه هاش تموم نمیشه یه طرف دیگه داستان

اون بچه ای که تو عذابه یه طرف دیگه

من دیگه نمیتونم نقش ادم قوی رو بازی کنم

طاقت ندارم شایان و مریم و ببینم

نمیتونم مامان و کنترل کنم 

بابا با اون وضع قلبش داره داغون میشه

من نمیدونم چیکار باید بکنم....

 

۳ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

شاهان...

دیگه کاملا بی حس شدم

اصن دیگه منتظر هیچ خبر خوبی نیستم

خونریزی مغزی پسر شایان به حدی رسید که بچه

کامل فلج مغزی شده...

الهی بمیرم براش که چقدر قشنگ بود...

دکتر  گفته اون دیگه فقط یه تیکه گوشته......

گفت این بچه زنده نمیمونه ...

چه اتفاقی قراره برای شایان ومریم بیوفته؟

چه جوری با این درد قراره کنار بیان؟

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

هیدروسفال...

پسر شایان 

از فردای روزی که به دنیا اومد خونریزی مغزی

پیدا کرد و این خونریزی گریدش بالاتر رفت

بچه هی بدتر و بدتر شد

الان ده روزه سر بچه داره بزرگ و بزرگتر میشه 

من تو بهزیستی خیلی بچه های این مدلی دیدم

که هیدروسفال شدن و مغزشون اسیب دیده

نمیدونم الان چه دعایی کنم 

فقط از خدا میخوام به شایان نگاه کنه.....

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان