تنهایی

اقا سلام

چطورید؟

من۹۰ درصد خوبم

همه چیز داره طبق روتین پیش میره و

میشه گفت تقریبا مشکلی نیس

جز اینکه من تنهام و حوصله م از تنهایی سر رفته

روزای اول که وارد بیمارستان شدم

همه رو زیر نظر گرفتم پرستارا،کمکا،خدمات

اقایون خدمات پسرای جوون  ،خوشتیپ و امروزی بودن که

درس نخونده بودن مدرک کمک پرستاری هم

نداشتن و کاری بهتر از این کار پیدا نکرده بودن

اومده بودن اونجا ،ولی وقتی بیرون میدیدیشون اصلا

باورت نمیشد  که اینا خدماتن

حتی یکیشون یه خواننده نسبتا معروفه که شاید خیلیاتون

اهنگاش رو شنیده باشید(من روزای اول رو اون کراش داشتم

ولی فهمیدم متاهل)

کمکا بیشترشون مردای جوون و متاهلن که برای 

خرج زن و بچه این مدرک رو گرفتن و اومدن

کمک پرستار شدن،معمولا مجرد توشون خیلی 

کمه ،یا متاهلن یا تازه جدا شدن 

پرستارای اقا هم ۸۰ درصد پسرایی هستن که

به خاطر این شغل اومدن تهران و دور از شهرشون 

تو اینجا یا چند نفری خونه گرفتن یا تو 

پانسیون زندگی میکنن

یعنی از همه ی شهرا هستن

همین بخش ما ،از همدان،مغان،گرگان ،سیستان بلوچستان

پرستار اقا داره که همشون هم تنها زندگی میکنن

زندگیشونم خلاصه شده تو کار و خواب

یه جورین که ادم دلش به حالشون میسوزه

خلاصه که اقا هیچکدوم از این سه گروه

مورد پسند واقع نشدن

خدماتیا نچ چون خیلی دورشون شلوغه

کمکا هم نچ چون توشون مجرد نیس اصن 

اونایی که هستن هم خوب نیستن

پرستاراهم کلا سعی میکنم بهشون نزدیک نشم

چون بلاخره بالادست ما حساب میشن 

و تمایلی به اینکه با بالادست خودم وارد رابطه شم

ندارم

پس فردا باهاش کات میکنی بعد تو بخش بهت میگه

اینکارو کن ،اونکارو کن توام مجبوری تحملش کنی

و اینجوری شده که من حوصله م از تنهایی سر رفته:(

(وی همچنان  هر روز حداقل یک بار به م.ن  فکر میکند)

 

 

 

 

 

 

 

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

happy

اقا سلام

خوبید؟

من خوبم

یعنی 90 درصد خوبم

این بار اومدم خبرای خوب بدم

اولیش اینه که من از کارم راضیم

شرایطم از بهزیستی  خیلی بهتره

کارم بیشتره ها ولی اعصابم راحت تره

اینجوری نیست که همه چی گل و بلبل باشه

یه روزایی خیلی خسته و عصبانیم

ولی بیشتر روزا خوبم

ده پونزده روز اول داغون بودم

از خستگی داشتم میمردم,پاهام درد میکرد

وشدیدا هم بیخواب بودم

اونقدر ناراحت بودم که دلم میخواست بمیرم

همش به خودم میگفتم که این همهههه تلاش کردی که

بشه این؟

حتی روز سوم موقع برگشت به خونه تمام مسیر رو گریه کردم

گفتم دیگه نمیرم

اومدم خونه و خوابیدم,چند ساعت بعد که از خواب بیدار شدم

گفتم نه من این همه تلاش نکردم

که الان جا بزنم

هیچی دیگه ادامه دادم

تو همون روزای اول جواب مصاحبه م تو بیمارستان خمینی هم اومد

قبول شده بودم زنگ زدن گفتن بیا ادامه ی پروسه رو انجام بده

درموردش تحقیق کردم و دیدم اینجا بهتره وموندم :)

من بخش ای سی یو هستم

هد نرسمون دیوونه س یه روز خوبه و یه روز بد

یه دیوونه ی به تمام معناس  اینو کل بیمارستان میگن

 وفعلا تو 90 درصد مواقع بامن خوب بوده

الان فقط مشکل دوری راهه

که اونم فعلا دارم میسازم

ساعت 4 و نیم بیدار میشم و ساعت 5 از خونه میام بیرون

ساعت 6 جلو در بیمارستانم

چون نیروی جدیدم فعلا پارکینگ ندارم

درخواست دادم که بهم بدن ولی فعلا باید بیرون پارک کنم

چون اونجا طرحه باید قبل از 6 ونیم ماشین رو پارک کنم

که جریمه نشم

بعدش تا هفت تو ماشین جلو بیمارستان میخوابم

ساعت 7 و ربعم میرم کارت میزنم

دومین خبرم اینه که من

بلاااخره اون پراید لعنتی رو عوض کردم:)))

این چندماه اخر منو اذیت نکرد هر روز این همه راه رو میرفتم و

میومدم اخ نگفت

ولی دیگه باید عوض میشد

خیلی وقت بود داشتم پولامو جمع میکردم

فروختمش و یه تیبا دو 95 گرفتم

عاشقشم

خیلی براش کار کردم و زحمت کشیدم

خبر سومم اینه که من یه گربه گرفتم

میمیرم براش

از ته دل میمیرم براش

یه گربه ی سیاه با چشمای زرد

از همونا که وقتی بچه بودیم بهمون میگفتن

اینا گربه نیستن جنن

اسمش رو گذاشتم happy

هپی وقتی 2 ماهه بوده تصادف میکنه

یه دختر مهربون پبداش میکنه و میبرتش دکتر و

درمانش میکنه بعدم  دنبال یکی میگرده

که نگهش داره

منم چند وقت بود داشتم فکر میکردم یه گربه بگیرم

از اولم میخواستم گربه م سیاه باشه

تو دیوار میگشتم که اگهیش رو دیدم

خودشون برام اوردنش

از لحظه ای که هپی وارد زندگی من شده من

حسی رو تجربه کرد که تاحالا به هیچ حیوونی نداشتم

دلم میخواد هرکاری از دستم برمیاد

بکنم تا راحت باشه

توماه اول سونیا که قول داده بود وقتی من نیستم

مواظب هپی باشه سر لجبازی جا زد

و من هپی رو بردم تو اتاقم

یک ماه هر روز قبل رفتن چند تا ظرف اب و غذا براش

میذاشتم تا برگردم .

دیدم داره تنهایی اذیت میشه

تصمیم گرفتم یکی رو پیدا کنم و بزارم ببرتش

اقا من یکی رو پیدا کردم

یه ربع قبل از رسیدن اونا من

گریههههه میکردم

گریه در حد مرگا

یه جوری بودم که فکر میکردم واقعا دارم

بچه م رو از دست میدم

تو خونه منو تو اون وضعیت دیدن دلشون به حالم سوخت

و گفتن بگو نیان ما کمکت میکنیم نگهش داری

و هپی موند:))

الانم تو بغلم لم داده

عکسشو بعدا براتون میزارم

خبر چهارمم

اینه که من کار چاپم رو را انداختم و کم کم دارم مشتری جمع میکنم

و امیدوارم در اینده  بهترم بشه

همین دیگه خداروشکر این چند وقت همه چی خوب پیش رفته

این وسط مسطا یه اتفاقایی هم افتاد که همش تجربه شد

بعدا هرکدوم رو جدا براتون تعریف میکنم

دیگه برم که سفارش چاپ یه پازل و یه تابلو فرش دارم

فعلا بچه ها

۱ نظر ۴ موافق ۰ مخالف
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان