پیرزن خسته!!!!!

سلوووم

 نزدیکای عیده و همه درحال خونه تکونی هستن,همه درحال بدو بدو واسه

خرید!

از بچگی از عید بدم میومد اصن کلا به فصل بهار حس خوبی ندارم از اون لحظه سال

تحویل که همه دور یه میز میشن و بعداز تحویل سال رو بوسی میکنن همیشه فراری بودم

اون لحظه به نظرم فضا خییییلی سنگینه!!!!

پارسال که بدترین عید ممکن بود واسم ,خرید عیدم که فقط یه جفت کفش و یه شال و

یه شلوار بود!!!مثلا تازه عروس بودم! به خاطر بهنام میگفتم اشکال نداره کم خرید میکنم تا

بهنام تو فشار نباشه!مانتومو خودم دوختم کیفم بهمن ماه خرید بودم همونو برداشتم!

روز اول عیدو که عموم زهرمارمون کرد 13 فروردینم که گردنبندمو دزدیدن

15 اردیبهشتم طلاق گرفتم....

همه این اتفاقا تو همین فصل نفرت انگیز افتاد...

ولی امسال از اومدن عید خوشحالم ازته دل!نه که بهارو دوست داشته باشم

فقط به خاطر اینکه این سال لعنتی داره تموم میشه امسال پراز اتفاقای بد بود واسه ما....

ایشالا که سال 95 سال خوبی برای همه باشه!

از فردا میخوام پتوهارو دونه دونه بندازم تو لباسشویی احتمالا فردا فقط 

پتوهارو بشوریم چون کارای اصلی رو قراره یه خانمه رو بیاریم واسمون انجام بده ,

میخواستیم فرشارو بدیم قالیشویی که دیشب شایان گفت ندید منو

ابجی (منو میگفت) میریم رو پشت بوم میشوریمش!!!!خب ما جا داریم  خودمون بشوریم ولی

هرسال یا میدیم قالیشویی یا یکی رو میاریم واسمون میشوره حالا امسال معلوم نیست

شاید خودمون شستیم!میخوام خونه تکونی اصلی رو بذارم واسه 10 روز مونده به عید

اخه الان اگه شروع کنیم بازم تا عید کثیف میشه و تو عید به دل ادم نمیچسبه

واسه سفره ی هفت سینم امسال میخوام خیلی روش کارکنم و خوشگل درستش کنم

پارسال 4روز مونده به عید با بهنام رفتیم سفالای کوچیک خریدیم و رنگ اکرلیک

فیروزه ای هم گرفتیم و باهم رنگشون کردیم و با اکلیل تزیینش کردیم !خوشگل شده بود

کلا 10 تومن هزینه ش شد ولی بیرون 40 تومن میفروختن!

امسال اگه خوشگل شد عکسشو میذارم اینجا!

راستی شما به این اعتقاد دارید که مثلا میگن سبزه درست کردن به ما نمیوفته؟

من از بچکی دوست داشتم سبزه درست کنم ولی مامان بزرگم (مامان بابام)

میگفت سبزه درست نکن به ما نمیوفته مامانمم واسه همین نمیذاشت من

سبزه درست کنم ولی امسال گفتم منو بکشیتمم خودم سبزه درست میکنم

به نظرمن که این حرفا خرافاته!!

تو اینترنت مدل سبزه با تخم شاهی دیدم که خیلی خوشگل بود احتمالا اونجوری درست میکنم

ماهی هم گفتم امسال خودم میرم میخرم!!!

اخه ماهی پارسالمون توهمون عید مرد ولی پیارسال و من خودم خریدم و بهش غذا

میدادم تا پاییز زنده بود!بعد یه مدت یادم رفت بهش غذا بدم مرد!!!اسمش لویی بود!

خلاصه که میخوام امسال مثل هرسال دختر اخمو نباشم و به استقبال بهار باروی

باز برم تا شاید بهارم بامن اشتی کنه!!!!

کلاس خیاطی امروزمو به خاطر سرما خوردگی کنسل کردمو فردا کلاس دارم!

امسال100 دفعه سرما خوردم اونم شدید!امروز سونیا واسم سوپ درست کرد یه کم

بهتر شدم!

خداکنه تا فردا بهترشم صدام بدجورگرفته!مثل صدای یه پیرزنه خسته!!!!

بووووخدا!!!

 

 

 

۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

اسمون آفتابیه......

سلووم

همه چی ارومه,اروم تر از حلزون....

دیروز کلاس خیاطی داشتیم ارزو  با خواهرش اومده بود,میگفت بهنامو

دیده بودن با لباس کار از کوچه ای که اون خونه توش  بود دراومده,حتما داره خونه رو درست میکنه...

خیالش راحت شد دیگه الان خونه رو داره....

دیگه از شرمن خلاص شد.....

ازاون شب به بعد خطم خاموشه,چندبار وسوسه شدم خط رو روشن کنن ببینم پیام داده

یانه,ولی روشن نکردم........

دیگه روشن نمیکنم......

بمیرن همشون.

میخوام واسه مادر یکی از بچه های مهد دعا کنید,مادرش جوونه,

فشارش رفته بوده بالا و سکته مغزی کرده چندوقت بود تو کما بود الان به هوش اومده

ولی لمسه....

نه حرف میزنه نه میتونه تکون بخوره,دیروز مثل اینکه به زور چندتا کلمه صحبت کرده,دخترش

امروز خیلی خوش حال بود که مامانش حرف زده

یه دختر۱۷ساله داره یه دختره۶ساله یه دختره۱ساله,

واسش دعاکنید ,خدا به بچه هاش رحم کنه و شفا بگیره. 

۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

درجستوجوی دکتر!!!

سلووووم

ایشالا که اونایی که عشقولی داشتن امروز روز پراز عشقی واسشون بوده باشه!!!

ما که نداشتیم!!!

زیاد پست نمیذارم چون اتفاق خاصی نیوفتاده ,همه چی ارومه و منم هر روز

میرم مهدو میام خونه روزای زوج که کلاس دارم روزای فردم میگیرم میخوابم!!!!

امروز تومهد با بچه ها کلاژ داشتیم!واسشون دکمه های رنگی وپارچه های گل گلی برده بودم

تا نصفه شب با مامان نشسته بودیم گلای پارچه هارو درمیاوردیم که بچه ها راحت باشن!

خلاصه که امروز تومهد بچه ها کلیییی ذوق کردن,اینقدرم که ذهناشون خلاقه!کلی چیزای

بامزه با پارچه و دکمه کشیدن!

منم همچنان دنبال یه دکترخوب میگیردم واسه عمل بینی,

نمیخوام عجله کنم و هول هولکی برم پیش یکی و بعدا پشیمون شم ,دختر خواهر شوهر

دوستم رفته پیش کامران اکرمی  توکرج .خیلی خوب شده!

دختره خیییییییلی بینیش بزرگو زشت بود الان اینقدر خوشگل شده!

واسه من بزرگ نیست ولی خب گوشتیه عمل کنم خیلی خوب میشه!

دخترخالمم رفته پیش دکتر عابدین تو کلینیک سینا اطهر تجریش عمل کرده اونم خوب شده ولی

من ازمدل بینی فامیل دوستم بیشتر خوشم اومده!

مشکل اینجاست که  تو سایت دکتر اکرمی اصلا نمونه کاری نیست اینستاگرامشم

عکسی نداره!

  به نظرم عادی نیست که دکتره سایت داشته باشه ولی هیچ نمونه ای از

عملایی که کرده تو سایتش نباشه!

من دوست ندارم بینیموخیلی قلمی کنه و خیلی عروسکی باشه ولی دوست دارم یه کم سربالاش

کنه!

حالا فردا زنگ میزنم مطبش بامنشیش صحبت میکنم!

اگه دکترخوب پیداکنم قبل عید عمل میکنم اگه نه که میذارم واسه بعدازعید عجله که ندارم!

اگه دکتر خوبی سراغ دارید لطفا بهم معرفی کنید!

 

 


 

۱۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

سوغاتی

سلووم

سووونیا اووووومد!!!!!

امروز ازمهدکه اومدم سونیا تازه اومده بود !

دلم واسش تنگ شده بودا!!!!

کلی سوغاتی اورده!

واسه من یه انگشترو یه جاکلیدی و یه شارژر همراه خریده!

واقعا ما ها ازدواج کنیم چه جوری میخواییم ازهم جداشیم؟؟

این عکس جینگولیایی که خریده

 

 

۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

قیمه بادمجووون!

سلوووم

احساس سبکی میکنم ,حس میکنم الان اون باری که رو دوش من بود رو دوشه

بهنامه,خوشحالم که اونم قراره اندازه من زجر بکشه...

دیشب خونه رو به نام بهنام کردم وبدهیمونو گرفتم.

اول از اتفاق تو مهد بگم

یه هفته پیش مدیر مهد اومد گفت یه لنگه گوشواره م و یه جفت گوشواره بچه گونه واسه بچگیای

دخترم تو کیفم بوده و نمیدونم کجا انداختمش یه نگاه تومهد بنداز شاید پیداش کردی

منم اونروز کل مهد و جارو برقی کشیدم و همه جارو گشتم ولی پیداش نکردم

اینم بگم که جز من و مدیر مهد و بچه ها هیچکس وارد اتاقی که کیفش اونجا بوده

نمیشه یعنی اصلا والدین بچه ها اجازه ورود به کلاسارو بدون هماهنگی ندارن

دیگه حرفی نزد تا روز شنبه که  تو مهد بودم و مدیرمهد داشت دفتر حضور غیابو چک میکرد

تلفن مهد زنگ خورد گوشی رو جواب دادم یه اقای گفت از اداره اگاهی تماس میگیرم

مثل اینکه اونجا یه سرقتی شده!

قیافه منو اون لحظه تصور کنید@____@

گوشی رو دادم مدیرو متوجه شدم که خانم رفته اگاهی اعلام سرقت کرده

کیفشو داده انگشت نگاری و بدون اینکه من خبر داشته باشم قفلی رو که من هر روز

باز میکنمم واسه برداشتن نمونه اثر انگشتم برده اگاهی وباز دوباره اورده گذشته

سرجاش تا من متوجه نشم!

گوشی رو که قطع کرد گفتم دیگه پامو اینجا نمیذارم شروع کرد به قسم و ایه دادن که

شوهرم لج کرده گفته باید شکایت کنی تا معلوم شه کی دست به کیفت زده

وگرنه به جون بچه هام من به تو اعتماد دارم خلاصه باهاش بحث کردم و اونم اونقدر منو

قسم داد که یه وقت به خانواده ت نگی!

من تا رفتم خونه یه راست رفتیم مدرسه سونیا و بدرقه ش کردیم بعد که اومدیم خونه

قضیه رو به مامان و بابا گفتم بابا گفت دیگه نمیخواد بری بعدشم شماره مدیرو ازمن گرفت و

مامانم بهش زنگ زد و گفت از فردا شادی دیگه نمیاد اگه لازم باشه خودم میارمش

اگاهی !خانمه شروع کرد به معذرت خواهی  اصرار که من از شادی شکایت

نکردم من فقط اعلام سرقت کردم  به چی قسم که من اگه به شادی

اعتماد نداشتم کلید مهدو دستش نمیدادم دیگه کلی حرف زد و اخرشم

گفت اگه شادی نیاد خودم میام درخونتون میارمش شادی یکی از بهترین مربیای منه.

من تصمیم گرفتم دیگه نرم واسه همین فرداش که میشد یکشنبه نرفتم مهد

دروبازکنم و بچه ها اومده بودن و مونده بودن پشت در و به مدیر زنگ زده بودن

اونم گفته بود من یادم رفته بود مربیم قراربود امروز نیاد شما صبرکنید تا خودمو برسونم

خلاصه به مهد که رسیده بود دوباره زنگ زد خونمون ودوباره اصرار و معذرت خواهی

که شادی باید بیاد بعد گوشی رو خودم گرفتم واونقدر اصرار کرد که دیگه گفتم میام

ولی مامانمم باهام اومد تا وارد مهد شدم همه ی بچه ها اومدن بغلم کردن و

گفتن خااااااااااااااله چرا نیومدی؟؟؟؟؟

مدیر مهد اینقدر ازمامانم عذر خواهی کرد وگفت من اصلا منظورم این نبوده و شادی مثل

دخترمنه و ازاین حرفا دیگه!

درصورتی که واقعا اون اثرانگشت منم واسه ازمایش داده بود ولی گردن نگرفت که

اینکارو کرده!

حالا خدارو شکر که من حتی اتفاقی هم دستم به کیفش نخورده بود!

خلاصه با کلی منت موندم!

حالا بریم سراغ قضیه بهنام

فقط همینو بگم که پولو جور کرده بود و پیغام داد که جور کرده

چون گوشیم خاموشه نتونسته بود به خودم زنگ بزنه ,گوشی رو روشن کردم و

گفتم بنگاهی رو بفرسته در مغازمون من پولو میگیرم و امضا میکنم

همینکارم کرد و بنگاهیو پسر خاله خودشو فرستاد در مغازه و اونم اونجا قولنامه رو نوشت

و پولو دادن به بابام و منم امضا کردم.

تموم.

قصیه خونه هم به سر رسید....

سونیا هم امشب راه افتادن ما فکرمیکردیم فردا شب راه میوفتن که نگو امروز بوده!

طفلک کلی واسمون سوغاتی خریده!

فردا که بیاد اینقدر میزنمش تا دیگه هوس اردو رفتن نکنه!!!

امروزم که خواب مونده بودم من هرروز ساعت8 ونیم ازخونه میرم بیرون تا سروقت به مهد برسم

یهو چشم باز کردم دیدم ساعت8 و بیست دقیقه س

دیگه گوشیمو نگاه نکردم ببینم پیام دارم یانه مثل خنگولا تند تند لباس پوشیدم و

راه افتادم به سمت مهد ,اینقدرم بیرون سرد بود که نگو ونپرس

رو زمین یه لایه ضخیم یخ بسته بود!رسیدم تومهد گوشیرو دراوردم و دیدم مدیر

مهد پیام داده امروز مهد تعطیله!!!

ای حرص خوردما!دوباره برگشتم خونه!

امروز کلاس خیاطی نداشتم قرار بود ارزو و فاطی دوستای صمیمیم

بیان خونمون !که اومدن وکلی حرفیدیم و خوش گذروندیم! ارزو هم واسم یه شیشه

کوچیک شراب قرمز اورده بود!!!!!!!!!!!!!

شوهرش باغ انگور داره این شراب و از انگورای خودشون درست کرده بود!!!

دیگه قایمش کردم  بابا نبینه پوستمو بکنه!!!!

اهان راستی یه مدت بود تو فکر عمل بینی بودم

مامان که میگه پول خودته اگه اگه دوست داری عمل کن!حالا هنوز تصمیمم قطعی نشده

فعلا دارم روش فکر میکنم و میخوام بگردم یه دکتر خوب پیدا کنم 

شاید عمل کنم!

۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

خواهرانه

اقا من دلم واسه ابجیم تنگ شده!!


۷ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

اردوی شلمچه

سلووم

جشن اونروز تومهد خوب بود تقریبا همه چی طبق برنامه پیش رفت

بهنامم ازهمون روزکه  پیام داد و هرچی دلش خواست گفت دیگه خبری ازش نبود

تادیروز که بهم پیام داد و گفت نمیتونم پولتو جورکنم خونه رو بزن به نامم اجاره ش بدم بعد پولتو

میدم,گفتم نه خیر ازاین خبرا نیست

بعدشم یه چیزی که بهش گفته بودم  همونروز که قضیه پس دادن خونه رو گفتم بهش

یه ماه بیشتر بهت وقت نمیدم اگه تا یه ماه جور کردی خونه رو میزنم به نامت اگه

نه که خودم خونه رو میذارم بنگاه میفروشم

دیشب دوباره شروع کرد منو مقصر جلوه دادن,وباره شروع کرد توهین کردن

واقعا احساس حماقت میکنم که چرا تاالان خطمو عوض نکرده بودم,همون لحظه اکانت

تلگرام لاین و واتس اپ و پاک کردم و خطمم خاموش کردم و اون خط جدیدی که گرفته بودم و

روشن کردم,

همین جا به همه قول میدم دیگه اون خطو روشن نمیکنم....

امروز سونیا ازطرف مدرسه رفت شلمچه!

اصن کلی دلم تنگ شده خانواده ما کلا یه شبم ازهم دور نبودیم واسه همین

اگه یکی چندروز خونه نباشه همه دلتنگ میشن ازنوع شدیدش!

به مدیر مهد گفتم میخوام بیست دقیقه زودتر برم که بتونم سونیارو جلو مدرسه

ببینم دیگه رفتیم بارو بندیلشو دادیم دستشو سوار ماشینش کردیم!

چهارشنبه شب راه میوفتن میان, ازهمین الان حس میکنیم یه طرفه خونه نیست!

مامان و بابا بهش پول دادن یه کارت عابربانکم دادیم دستش منم شهریه یکی از

شاگردای خیاطیمو دادم بهش!

ایشالا که بهش خوش بگذره!

تویه مهد یه اتفاق افتاده که منتظرم تکلیف همه چیز روشن شه بعد بیام واستون بنویسم

احتمالا فردا همه چیز روشن میشه.
 

۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

عکاس باشی!

سلووم

کلا برنامه خوابم عوض شده ساعت5 میخوابم تا9شب

بعداز 9شب تا6صبح بیدارم!!دوساعت میخوابم و 8 ونیمم میرم مهد!

اخه یکی نیست بگه تاصبح تو اینستا چرخیدنت چیه دختر!

والابوخدا!!!!

تومهد رابطه م با بچه ها خوبه کمیل بداخلاق و اخمو هم خیلی بهتر شده!

فردا قراره جشن بگیریم و بهشون کادو بدیم و کیک بگیریم عکاسم قراره بیاد عکسه

دسته جمعی بندازیم!اونوقت این بچه ها10سال دیگه عکساشونو میبینن و میگم هیییییی

یادش بخیر  این خاله شادیه !!!!!

میخوام مانتو مشکی بپوشم با شال صورتی!لاکامم الان پاک میکنم و صورتی میزنم

حمومم باید برم!!!خخخخ!!!!

والا من واسه این جشن بیشتر از بچه ها اسنرس دارم!!!!!!!!

۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

کاکتوس

سلوووم

ببخشیداینقدر دیر پست میذارم

این چندوقت روزای ارومی نبود همش استرس واسه پیدا کردن پول

دندون درد شدید من جشن عقدی که تو تاالار واسه خواهر بهنام گرفتن باعث بهم ریختن من شده

بود...

الان میگید خواهر بهنام به توچه؟

یا میگید از حسادته

اینجا چیزی راجع بهش نمینویسم چون میدونم کسی نمیتونه درکم کنه و بیشتر

کامنتای بد میگیرم .

من 21 سالمه چشماتونو ببندید وخودتونو جای من تصور کنید

توخانواده ای هستی که فامیلات از صدتا دشمن واست بدترن

باهزارتا ارزو نامزد میکنی از یه ماه بعد ازنامزدی سر اینکه چرا شرط گذاشتی

خونه ت باید مستقل باشه و نمیای طبقه پایین خونه مادر شوهرت زندگی کنی همشون

بشن دشمنت.....

نامزدتم عاشقت باشه ولی یه عاشق که اصلا واسه جایگاه زن ارزش قایل نیست,

دوستت داره ولی نمیتونه روحتو ارضا کنه...

یه ماه ونیم بعد از نامزدیت ,نامزدت از نظرمالی بشه زیر صفر و خانواده شم بگن

یا باید به حرف ما گوش کنی و هرچی ما میگیم بگی چشم یا به ما ربطی نداره کرایه

ماشینم تو جیبت نداری ,به ما ربطی نداره پول نداری یه جفت جوراب واسه تازه عروست

بخری....

اخ که با فکرکردن بهشم اشک تو چشمام حلقه میزنه..

نامزدت زیر فشار کم میاره و تورو تو فشار میذاره میگه تو باعث این وضعیتی

میگه به خاطر تو من به این وضع افتادم,وامیسته و به اشکات میخنده

به دردلات پوزخند میزنه....

اونقدر کنایه از دوست و فامیل میشنوی و اونقدر تو خانواده جدیدت ازار میبینی که میگی

دیگه نمیتونم یا نذار کسی تو زندگیمون دخالت کنه یا من میرم....

میگه  تو باعثشی.....

میگه توباید کوتاه بیای و به خاطرمن جواب حرفاشونو ندی و چیزی نگی...

با گریه طلاق میگیری....

فامیلای ازدشمن بدترت از غمت جشن میگیرن و هزارجور تیکه و متلک بهت میگن...

میخندی میگی زندگی ادامه داره ,همه بهت میگن افرین چه خوب روحیه تو نگه داشتی

چه خوب افسرده نشدی ولی کسی نمیدونه چه جوری به زور بغضتو قورت میدی

کسی نمیدونه چه جوری بی صدا زیر دوش حموم گریه میکنی....

خدا چشماشو رومن بسته نمیدونم چیکارکنم این بغض لعنتی تموم شه,به خدا دارم

سعی میکنم دوباره بشم ادم قبل ولی نمیشه....

من میدونم دیگه هیچ کس نمیتونه منو اندازه بهنام دوست داشته باشه ,بهنام

منو دیوانه وار دوست داره ولی اخلاقش خوب نیست زن و ادم نمیدونه....

چهارشنبه دوباره باهاش رفتم همون کافی شاپه ,بعداز ناهار

رفتیم واسم یه سارافون یه لنز طوسی یه لاک و یه ادکلن گرفت البته من نمیخواستم برم

ولی اینقدر اصرار میکنه که ادم نمیدونه چیکار کنه من واقعا از اصرارکردن بدم میاد

اونوقت بهنام اگه بهش بگی نه شروع میگه به اصرار وسطشم همش قسمت میده,

اوووف که چقدر از قسم دادن بدم میاد

جمعه هم جشن عقد خواهرش بود که ایشالا خدا مثل خودشونو جلوشون گذاشته باشه

جمعه خیلی اعصابم خراب بود ,خیلی...

بهنامم دیشب گفت باعٍث بانی این طلاق تو بودی همه اینا تقصیر توبود خانواده من

کاری نکردن...بعدشم گفتم تقصیره منه که بهت زنگ میزنه....

این زندگی منه دیگه.....

هرچی ازاین اعصاب خوردیا بگم که تمومی نداره.

گفته بودم چندوقته خیلی تو تنگنا هستیم و بدهی داریم ,هنوز نتونستیم پول جورکنیم

طفلک مامانم کمرش خم شده این چندوقت, بابا هم شاید پدر خوبی باشه ولی

هیچوقت شوهرخوبی نبود واسه مامانم همیشه خدا همه چی رو دوش مامانم بود

میشه گفت زندگی ما ثمره ی تلاشا و کار کردنای تا اخرشبه مامانمه,

اینقدر پشت چرخ نشست و اینقدر شبا تاصبح سوزن زد که الان تو 44سالگی

ارتروز پیشرفته داره.

بهداز عید فک نکنم مهد بچه ها بیان میخوام برم تو یه کارخونه کارکنم شاید یه کمکی به

مامان بشه.

امروز تومهد کلی کار داشتم مدیرمهدم که چیزی نگم بهتره,

سفره ی ناهار بچه ها پهن بود و داشتم غذاهاشونو میکشیدم که دیدم یه پسره تو حیاطه

مهده رفتم دیدم مرتضی!گفت این کمیل و میدید ما ببریم؟؟

منم همونطور جدی گفتم دارن غذا میخورن ده دقیقه صبرکنید وایساده بود تو حیاط و

از پنجره داشت تورو نگاه میکرد منم تند تند داشتم غذا میکشیدم

کمیل غذاشو خوردو اومدکیفشو برداشت میخواست بره هم یه بوس از لپم کرد و با عموش

رفت!!!

دیگه بچه ها که رفتن من تا رسیدم جلو در خونه مامان گفت بیا بریم یه

جا ادرس گرفتم کار بیاریم تو خونه بدوزیم که اونم رفتیم گفتن قبل از عید کارنمیدن

یعنی بدجور درمونده موندیم ...

برگشتنی یه کاکتوس خریدم که گل فروشه گفت اگه مواظبش باشی گل میده,

شاید وقتی گل داد همه چی تو زندگی منم درست شده باشه!

 

 

 

۶ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

الاو یو پی ام سی

سلووم

من شادی ام اینجا خونمون کنار بخاریه دندونم درد میکنه صورتم اندازه 

یه سیب زمینی باد کرده ,ای لاو یو پی ام سی

۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

wc

سلووم

خدا هیچ خونه ای رو بی دستشویی نکنه!

اقا لوله کف رختکن ما شکسته بودو اب طبقه پایین چیکه میکرد امروز مجبور

شدیم کارگر بگیریم بکنن درستش کنن از ساعت 9 صبح تا همین یه ساعت پیش

دستشویی داغون بود!من که تا 12 مهد بودم ولی از 12 تا الان نابود شدم واقعا!!

این چند روز واقعا روزای سختی بود واسه ما ,7میلیون بدهی داریم که باید تا نهایتا 6روزه

دیگه جورش کنیم 3 تومنشو باید پریروز میدادیم که خدا میدونه به چه مکافاتی جور شد

الان مونده 4 تومن که اونم باید تواین چندروز جور کنیم

ما به خاطر عمل باطری بابا  بیست تومن خرج بیمارستان کردیم وقسطامونم بدجور عقب

افتاد مخصوصا الان که بابا دیگه کارهم نمیتونه بکنه دیگه بدتر

پول طلاهامم من گذاشتم سپرده یک ساله هرچند اگه سپرده هم نبود محال بود

بابا و مامان اون پول و از من بگیرن,خلاصه که بدجور وضعیت بحرانیه واسمون

دعا کنید این روزای سختم بگذره.

بهنامم این چند روزه خیلی اذیتم کرد هر لحظه و هر ساعت زنگ میزد و

میگفت بیا ببینمت منم نمیتونستم برم اصلا نمیخواستم برم,نمیذاشت بخوابم

تا نصفه شب زنگ میزد تو مهد زنگ میزد ظهرام که سه ساعت میخوابیدم اینقدر زنگ میزد

که از بی خوابی تو مهد نمیتونستم اصلا سرپا وایسم اخرسرم وقتی

دید من نمیرم بیرون پیشش هرچی از دهنش دراومد گفت و دیگه هم پیام نداده.

 خیلی خسته م .....

پ ن:من نمیتونم واسه دیانا نظربذارم ,نمیدونم چرا .

دیانا بهت سرمیزنم واسه قمر خانمم خیلی ناراحت شدم خدا رحمتش کنه


 

۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بغلم کن......

همه چی ارومه,

زندگی داره میگذره,

سخت,تلخ

ولی میگذره.....

بهنام احساس خطر کرده فکر میکنه میخوام ازدواج کنم واسه همین خونه رو دارم پس میدم.

طلاهارو پریشب فهمید خیلی ناراحت شدبعدش گفت هیچی ازت نمیخوام جز خودتو ...

خواهرش نامزد کرده فقط واسشون ارزو کردم

همون کارایی که بامن کردن و همونقدر من اشک ریختم,سر دخترشون بیارن و

اونم مثل من همونقدر اشک بریزه که خودش یه پای تموم اختلافام بود.

حال و روزم خوش نیست

نمیتونم رو هیچی تمرکز کنم

معلوم نیس خدا کجاست....


۱۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان