Love🖤

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

شایان

واسه شایان رفتن خواستگاری و تقریبا همه چی اوکی شده

و باز منم که باید همه چیو فراموش کنم و نقش یه خواهر فداکار

و بازی کنم

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

مادر فداکار!

اقا سلااااااام 

یه چیز خیلی جالب فهمیدم الان!

اینقدر خوب و قشنگه که گفتم شمارم در جریان بزارم

مادر عزیزم چند ماه پیش ۶تاالنگو گرفته بود انداخته بود دستش 

میگفت بدله!

امروز به صورت کاملا اتفاقی فهمیدم النگوهاش طلان و تنها کسی که 

بهش الکی گفته بدلن

منم!

اخ که چه ساده بودم من

کاش ۴ سال پیش عقل الانمو داشتم🤦‍♀️

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

گریز از مرکز

 

 

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

روزای عااالی

اقا سلام علیکم

خوبید؟

منم خوبم!

تو رانندگی پیشرفت کردم و الان خیلی کمتر

از قبل میترسم! البته اینکه الان شهریار وضعیتش قرمزه و خیابونا خیلی

خلوت تر از قبله هم تو این پیشرفت بی تاثیر نیس

الان با حال خوبی رانندگی میکنم

و خوشحالم ازاینکه تو اون روزا که از ماشینم متنفر بودم نفروختمش

چون مامان دائم تو گوشم میخوند که بفروشش!

توخونه وضع خیلی خیلی خیلی بدتر از قبله

اونقدر بد که من چند روز پشت هم برای اینکه اعصابم اروم تر شه

از ساعت 11ظهرازخونه میرفتم بیرون و 7غروب برمیگشتم خونه

روز اولی که رفتم بیرون

بیشتر از 10 بار تمام کوچه ها و خیابونای خیابون ولیعصرشهریار  رو راه

رفتم بعدم از خستگی رفتم تو پارک روبرو امامزاده اسماعیل

نشستم و100 صفحه کتاب خوندم بعدم دوباره بلند شدم و راه رفتم و راه رفتم

تا 7

بعدشم سوار تاکسی شدم و اومدم خونه و یه راست خوابیدم تا فردا!

بچه ها خیلی حس بدی بود

بی هدف تو خیابون راه رفتن

راه میرفتم و هیچ جارو پیدا نمیکردم که برم

یعنی هیچ جارو نداشتم که برم!

این روزا خیلی بیشتر از قبل جدا شدن از خانواده تو ذهنمه!

 

۰ نظر ۲ موافق ۱ مخالف

love 2

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان