ای لعنت بهتون...

مرد گنده اومده بود فروشگاه واسه ۱۰ تومن قند

پیرمردی که نمیتونست قیمتای روجنسارو بخونه کنار قفسه 

روغن وایساده بود میگفت میشه برام قیمت  روشونو بخونی بگی

کدومش ارزونتر از بقیه س اونو بردارم....

کاش بمیرید همتون ...

من مردم اونجا از خجالت وقتی مرد ۶۰ ساله ۱۰ تومن

قند خواست، بهش خندیدن و گفتن کمتر از ۳۰ تومن نمیشه ...

فقط میتونم بگم خدا لعنت کنه همتون رو...

۱ نظر ۵ موافق ۰ مخالف

راه بی پایان

من خیلی سال هس که تلوزیون نگاه نمیکنم

اخرین باری که یه سریال رو تو تلوزیون دنبال میکردم

یه سریال بود به اسم راه بی پایان،خیلی سال پیش

هممون سریالی که ازاده صمدی و همون سیدی توش باهم

اشنا شدن و اخرش ازدواج کردن،اون سال اینقدر از اینکه

اون دوتا باهم ازدواج کردن خوشحال بودم که همه ی مصاحبه هاشون

رو نگاه میکردم ،چقدر عاشقانه درمورد هم حرف میزدن،چقدر رومانتیک

باهم ازدواج کردن،یادمه میگفتن عروسی هم نگرفتن

بعد از یه مدتم خبرش اومد که جدا شدن 

چقققدر ناراحت شدم...

الان من سرکار گاهی وقتا تلوزیون نگاه میکنم،

چرا؟چون تلوزیون رو برای بچه ها روشن میکنم که نگاه کنن 

خودمم کنارشون میشینم که یه وقت دعواشون نشه

بیشترم شبکه ی ای فیلم رو براشون میزارم

الان دوباره سریال راه بی پایان رو نشون میده

اصن نمیخوام نگاش کنم 

من همچین طرفدار ازاده صمدی یا هومن سیدی نیستم

ولی هربار که این سریال شروع میشه من کلی  غصه میخورم

که چرا این دوتا که اون زمان اینقدر عاشق بودن،ازهم جداشدن.....

نمیدونم شاید اینا که گفتم به نظر مسخره باشه

شاید من دیوونه ام

ولی دلم نمیخواد هیچ عشقی به انتها برسه....

 

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

منشور

۶ روز دیگه میشه ۱ سال که اون از مرکز ما رفته

و من دیگه ندیدمش...

ولی من هنوزم بیشتر شبا با فکرش میخوابم...

عشق خیلی چیز بدیِ....

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

روزمرگی

اقا سلام 

خوبید؟

من خوبم

یعنی خیلی بهترم 

گلو درد و بدن دردم خوب شده 

ولی سرفه هام خوب نشده

یه کمم احساس نفس تنگی دارم

یهو اینقدر سرفه میکنم که میخوام خفه شم

ولی باز خداروشکر بهترم

همه چی مث قبل داره پیش میره

گفته بودم این ماه شیفتام زیاد شده

فک کنم ماه دیگه هم همینطور باشه

با رضایی جنازه همچنان مشکل دارم ولی خب فعلا

نتونسته چیزی پیدا کنه و برام گزارش بنویسه و

همینم باعث شده بیشتر بهم گیر بده

کار دندونام خیلیش انجام شده

و پولی که برای دندونام گذاشته بودم هم تموم شده

فک کنم یه ۴ تومن دیگه ای خرج داشته باشه

که من فعلا ندارم

ولی نگفتم وسط این بی پولی گوشیمو عوض کردم😶

من ۵ سال پیش بعداز چندماه کار کردن یه گوشی

خریدم ،هنوزم مث روز اولش کار می‌کرد 

آخه من خیلی مواظبش بودم 

ولی خب قدیمی شده بود دیگه

شایان اومده بود خونمون گفت آبجی یه

گوشی واسم اومده طرف دوسه ماه بیشتر

دستش نبوده زیر قیمت میفروشه 

میخوای تو بگیریش؟

نمیدونم گفته بودم یانه که شایان مغازه 

تعمیرات موبایل داره

گفتم گوشی خودمو میتونی بفروشی؟

گفت آره برو کارتنشو بیار بده ببرم

هممون لحظه گوشی جدیده رو گرفتم و پولشو 

دادم،چند روز بعدم شایان گوشیمو با 

قیمت خوب فروخت 

من کلا رو گوشی جدیده یه تومن پول گذاشتم

خلاصه که اقا بعداز ۵ سال گوشیمو عوض کردم.

دیگه همین ، اتفاق جدیدی هم نیوفتاده

جز اینکه چند باری با آقای ف حرف زدم 

حالش خوبه خداروشکر!

 

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

من هنوز زنده ام!

سلام 

۱۲ روزی میشه که نبودم

بدجور مریضم ،

روز اول یه راست از سرکار رفتم

 دکتر,کلی دارو داد

تست کرونا هم دیگه نمیگیرن 

تا ببینیم کروناس یا نه

دکتر گفت احتمالا کروناس

الان ۱۰ روزی هست 

ولی هنوز خوب نشدم  سرفه های شدید

و تنگی نفس و بدن درد دارم

سرکارم نگفتم 

همونجوری دارم میرم سرکار 

روزایی که شیفتم خیلی سخت میگذره

دراز میکشم رو تختم و از بدن درد دلم 

میخواد فقط ناله کنم...

راستی یه خبر تکراری هم بدم!

دوباره با مامان دعوام شد!

طبق معمول هم سر شایان!

همین الان از یه جنگ سخت بیرون اومدم،

بعداز هر دعوا و اعصاب خوردی یاد 

دیالوگ آخر پاپیون میوفتم 

که وقتی از جزیره نجات پیدا کرد گفت

من هنوز زنده ام!

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

ما مادریارا.....

دنیای ما مادریارا دنیای عجیبیه!

چرا؟

میگم بهتون...

در مورد ماها دوجور حرف میزنن

یه عده میگن خدا لعنتتون کنه شما بچه هارو تو اسایشگاه ها اذیت میکنید

کلا فکر میکنن ماها مسوول عذاب بچه هاییم

یه عده دیگه هم میگن خدا خیرتون بده شماها به این بچه ها لطف میکنید،

هیچکدوم از این حرفا درست نیست 

ما واسه کاری که میکنیم پول میگیرم و به خاطر حقوقی که میگیریم وظیفه

داریم به این بچه ها رسیدگی کنیم

مورد اولم درست نیس چون ما بچه هارو عذاب نمیدیم 

درسته که این مدل اسایشگاه ها کلا جای خوبی برای زندگی نیستن ولی

ماهم مسوول عذاب دادن بچه ها نیستیم

ما سر بچه ها داد میزنیم ،دعواشون میکنیم ،بهشون محبت میکنیم،باهاشون

بازی میکنیم گاهی باهاشون قهر میکنیم ،چون همه ی اینا کنار هم براشون لازمه،

این وسطا با بعضیاشونم رابطه ی احساسی شدیدی برقرار میکنیم،

اونقدر شدید که وقتی مریض میشن انگار خودمون مریض شدیم...

منم مثل همه ی مادریارا بعضی بچه ها بیشتر رفتن تو قلبم

اسم یکی از اون بچه ها نازنین بود 

دختر غرغرو و بانمکی که ۱سال و نیم مادریارش بودم 

اوووونقدر دوسش داشتم که اون اخرا که تو اون بخش بودم وقتی حال نازنین

بد میشد میشستم بالا سرش گریه میکردم

۲ سال و ۳ ماه بودم که بخشم عوض شده بود و ازهمونموقع دیگه ندیدمش

چراندیدم؟

چون بخشم عوض شده بود و اگه کسی بخشش عوض شه دیگه نمیتونه به بخش 

قبلی سر بزنه....

دیروز ساعت ۱۲ ظهر یکی از همکارا زنگ زد و گفت نازنین عزیزم فوت کرده...

تموم لحظاتی که بهم میگفت مامان یادم افتاد...

طفلک بچه م...

این بار چهارمه که حس میکنم یه تیکه دیگه از قلبم کنده شده...

فاطمه ،یاسی،بی بی و دیروزم نازنین....

اره اقا گاهی وقتا قلب ما مادریارا بر خلاف قانونی که میگه نباید به بچه ها وابسته شیم

عمل میکنه....

 

۴ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

آندیا

اقا سلام علیکوم

خوبید؟

من امروز خوبم

چندوقت پیش عمه م به مامانم گفته بود که چندساله که

حامی دوتا پسر بچه شده

مامانمم شماره اون مرکز و گرفته بود که با بابام حامی بشن

دیروز مامان گفت زنگ بزن ببین جه جوریه

زنگ زدم بچه ها ،بچه هایی هستن که تحت پوشش کمیته امدادن

بی سرپرست و بد سرپرست

اینکه مامانینا چیکار‌کردن بماند ،

منم تصمیم گرفتم حامی یه بچه بشم

به مددکار گفتم پیشنهاد خودت چیه؟

گفت من بهت میگم بهتره  بچه ی بد سرپرست انتخاب کنی

چون بچه های بی سرپرست معمولا زود حامی میگیرن

ولی بچه های بد سرپرست خیلی سخت حامی پیدا میکنن

گفتم باشه یکیو بهم معرفی کن 

گفت یه مورد داریم که مادرش از پدرش جدا شده

مادرش سرطان سینه داره و سرطان پیشرفت کرده 

گفت خیلی نیازمندن 

گفتم همین بچه رو میخوام 

امروز کاراش انجام شد

عکس بچه رو برام فرستادن اسمش اندیاس و متولد ۵ اردیبهشت

سال ۹۲

فردا تولدشه☹

از وقتی عکسشو دیدم یه حسی خوبی گرفتم که نگو

من اینجا به خودم قول میدم تا روزی که زنده م و این بچه نیاز

داشته باشه ازش حمایت میکنم

شاید اندیا باعث شه که امید منم به زندگی بیشتر شه......

۲ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

ثریا...

 تا حالا  فکر کردید بهترین دعایی که واسه خودتون

میتونید بکنید چیه؟

به نظر من بهترین دعا اینه که از خدا بخواییم اخر و عاقبتمونخوب باشه

یه چیزی میخوام براتون تعریف کنم که قلبمو مچاله کرده...

گفته بودم که موقت بخشم عوض شده و شیفتامم زیاد شده

این بخشی که من هستم اسمش قرنطینه س!

قرنطینه واسه مددجوهاییه که رفتن مرخصی،

حالا مرخصی چیه؟مرخصی یعنی خانواده ها میان  مددجو رو برای مدت زمان 

خاصی میبرن خونه و سر موعد مقرر برمیگردوننشون  همین جا.

قبلا که کرونا نبود بچه ها که از خونه برمیگشتن یه راست میرفتن بخش خودشون

ولی از وقتی کرونا شروع شد در بدو ورود بچه ها ازشون ازمایش میگیرن که کرونا

نداشته باشن ،اگه کرونا داشتن که اصلا مددجو رو تحویل نمیگیرن،و خانواده موظفه

مددجو رو ببره و بعد از بهبودی برگردونتش،حالا اگه  جواب ازمایش منفی بود و مددجو 

کرونا نداشت باید ۱۴ روز تو بخش قرنطینه بمونه بعداز اتمام ۱۴ روز دوباره ازش

ازمایش میگیرن و اگه هیچ مشکلی نبود میفرستنش بخش خودش

پس ما تو قرنطینه با بچه های بخشای دیگه کار میکنیم،

روز اولی که من رفتم قرنطینه یه مددجو اوردن به اسم ثریا

بهم گفتن این مددجو از نظر عقلی کاملا سالمه و فقط مشکل جسمی داره

گفتن بسیار محترمه و اصلا اذیتی نداره ،بدقلقی نمیکنه،

توام باهاش خوب رفتارکن

گفتم چشم

ثریا یه خانم فک کنم ۵۵ تهش ۵۶ ساله بود پوست سفید و موهای روشن

ازاون مدلا که معلوم بود جوونیش خیلی خوشگل بوده

تکلمش مشکل داشت و حرف زدنش واضح نبود ولی خب ما چون خیلی وقته

با این مدل بچه ها کار میکنیم میفهمیم که چی میگن

یه دست و یه پاشم تکون نمیخورد 

هر کاری که واسش انجام میدادم هزار بار تشکر میکرد 

پوشکشو عوض میکردم کلی دعا میکرد

پریروز دیدم ناخوناش لاک زده س گفتم ثریا چقد ناخونات خوشگله

کی واست لاک زده؟

گفت دخترم واسم لاک زده!گفتم مگه تو بچه داری؟گفت اره ۱ دختر دارم اسمش

مریم دوتا پسر دارم مهران و کامران یه نوه هم دارن اسمش کیانه

حالا اینارو با همون مشکل تکلم شدیدش میگفتا که اگه شماها بشنوید اصن

نمیفهمید چی میگه،

وقتی گفت بچه دارم با خودم گفتم این مسلما قبلا سالم بوده که بچه داره

پس اینکه الان تو این وضعیته مادر زادی نیس

ولی ازش چیزی نپرسیدم ،چون روحیه این بچه ها خیلی ضعیفه 

یاداوری هرچیزی باعث اژیته شدنشون میشه

صبح دیروز دیدم سرفه میکنه زنگ زدم پزشک مرکز بیاد ببینتش 

پزشک اومد و ویزیتش کرد و براش شربت نوشت 

اقا من اوردم شربتشو بهش بدم قیامتی راه انداخت که نگو و نپرس 

میگفت نمیخورم

دوست ندارم شربت بخورم  

بعدم شروع کرد خود زنی و جیغ زدن 

به سختی ارومش کردم که به خودش اسیب نزنه

گفتم باشه نخور من دیگه اصلا باتوکاری ندارم

یکی دوساعت بعد رفتم تواتاقش یه چیزی بردارم گفت خسته نباشید

گفتم بامن حرف نزن اصلا من دیگه جواب تورو نمیدم

گفت چرا؟گفتم به خاطر رفتار یه ساعت پیشت،به خاطر خود زنی کردنت

من باکسایی که سر هرچیزی الکی خود زنی میکنن حرف نمیزنم

دیدم شروع کرد گریه کردن 

باگریه میگفت خدا چرا داره بامن اینکارو میکنه همش از خدا 

میپرسم چرا داری منو اینجوری امتحان میکنی

میگفت من ترکیه رفتم کانادا رفتم المان رفتم ،توالمانم زندگی میکردم

اومدم ایران با شوهرم تصادف کردم اینجوری شدم

اونم منو ول کرد اینجا و برگشت المان....

میگفت من همه چی داشتم،زندگی خوب،پول ،شوهر،بچه،خونه،

ولی عاقبتم خوب نبود 

ازدست خدا عصبانیم،از دست شوهرم که ولم کرد و رفت عصبانیم....

خیلی حرفای دیگه زد...

دلم براش خیلی سوخت....

رفتم براش یه چای ریختم و ارومش کردم

یه کمم باهاش شوخی کردم که بخنده 

شبم شربتشو یواشکی ریختم تو غذاشو دادم خورد

ولی از وقتی فهمیدم که با یه تصادف به این روز افتاده و

همه چیشو از دست داده همش دارم بهش فکر میکنم....

خدا اخرعاقبت همه مون رو خوب کنه.....

 

 

 

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

علی پنگوئن

زمان دبیرستانم یه پسره بود اسمش علی بود

بهش میگفتن علی پنگوئن 

پاهاش پرانتزی بود 

این علی پنگوئن باباش پولدار بود 

یه خانواده سرشناس بودن اینم بچه ی اخرشون بود

اقا این پسره روانی بود

اون زمان که ما ۱۵ ،۱۶ ساله بودیم  فک کنم اون ۲۲، ۲۳ساله بود

قشنگ علائم یه ادم که مشکل روانی دارن رو داشت

خوشش میومد دخترا ازش بترسن 

مثلا یکی از دوستام دوست پسر داشت

مدرسه که تعطیل میشد میخواست بره مثلا اون کوچه ای که

با دوست پسرش قرار داشت این علی پنگوئن میومد جلوشو میگرفت 

و میگفت حق نداری بری ،نمیزارم از این کوچه رد شی

الکی ها! کلا روانی بود

این شدیدا منو اذیت میکرد 

میدید من ازش نمیترسم حرصش میگرفت

مثلا با موتور یهو میومد سمتم که بترسم 

یا به همه میگفت من باهاش دوستم

از بی تفاوتیم بدجور حرص میخورد

بعداز یه مدتم سعی کرد واقعا باهام دوست بشه

حتی گفت میام خواستگاری من قصدم ازدواجه

اون زمان یه کم وسوسه شده بودم که برم و زنش بشم

ولی اخرش گفتم نچ!

اینم بیشتر از قبل بامن دشمن شد!

تا اینکه ۵ سال پیش علی پنگوئن زن گرفت،

با یه دختر دهه هشتادی خیلی خوشگل ازدواج کرد...

نمیدونمم گفته بودم یا نه سونیا تو کار پخش و بسته بندی 

لباس زنونه و مردونه س  و الان مغازه داره

چندتا هم کارگر داره و بر اساس تعداد کاری که انجام میدن بهشون 

حقوق میده ،بعضیا روزی  ۲۰۰ تومن در میارن

بعضیام دستشون کنده و روزی ۳۰ هزار تومن در میارن

ولی بازم میان سرکار،چون روزی ۳۰ هزار تومنم براشون کم نیس

یعنی من اینارو میبینم که اینقدر از نظر مالی ضعیفن

میگم بابا من ناشکری میکنم که همش فاز مرگ دارم،

اره اقا بعضیاشون با روزی ۳۰ تومن درامد بازم ادامه میدن،

تازگیا سونیا میگفت یه کارگر جدید داره که اسمش سارا،

 متولد هشتاده و یه بچه ۴ ساله داره

شوهرش معتاده و اینم از رو بدبختی میاد اینجا کار میکنه 

میگفت اینقدر از نظر مالی ضعیفه که با این ۳۰ تومن خرج روزانه زندگیشو میده،

از شوهرشم خیلی میترسه ،اونقدر میترسه که بچه ش وقتی میره جلودر مغازه

جرات نداره بره بچه رو بیاره  میگه شوهرم  ببینه اومدم جلو در دعوام میکنه

شوهرش هم تو یه کارخونه کار میکنه و حقوقشو خرج خودش میکنه

خیلی دلم واسش میسوخت ،اینقدر که سونیا از بدبختیای سارا گفته بود

دختره رو ندیده جیگرم واسش کباب بود...

امروز فهمیدم زن علی پنگوئنه......

اگه اون زمان بهش بله میگفتم الان من جای سارا بودم....

 

۴ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان