ثریا...

 تا حالا  فکر کردید بهترین دعایی که واسه خودتون

میتونید بکنید چیه؟

به نظر من بهترین دعا اینه که از خدا بخواییم اخر و عاقبتمونخوب باشه

یه چیزی میخوام براتون تعریف کنم که قلبمو مچاله کرده...

گفته بودم که موقت بخشم عوض شده و شیفتامم زیاد شده

این بخشی که من هستم اسمش قرنطینه س!

قرنطینه واسه مددجوهاییه که رفتن مرخصی،

حالا مرخصی چیه؟مرخصی یعنی خانواده ها میان  مددجو رو برای مدت زمان 

خاصی میبرن خونه و سر موعد مقرر برمیگردوننشون  همین جا.

قبلا که کرونا نبود بچه ها که از خونه برمیگشتن یه راست میرفتن بخش خودشون

ولی از وقتی کرونا شروع شد در بدو ورود بچه ها ازشون ازمایش میگیرن که کرونا

نداشته باشن ،اگه کرونا داشتن که اصلا مددجو رو تحویل نمیگیرن،و خانواده موظفه

مددجو رو ببره و بعد از بهبودی برگردونتش،حالا اگه  جواب ازمایش منفی بود و مددجو 

کرونا نداشت باید ۱۴ روز تو بخش قرنطینه بمونه بعداز اتمام ۱۴ روز دوباره ازش

ازمایش میگیرن و اگه هیچ مشکلی نبود میفرستنش بخش خودش

پس ما تو قرنطینه با بچه های بخشای دیگه کار میکنیم،

روز اولی که من رفتم قرنطینه یه مددجو اوردن به اسم ثریا

بهم گفتن این مددجو از نظر عقلی کاملا سالمه و فقط مشکل جسمی داره

گفتن بسیار محترمه و اصلا اذیتی نداره ،بدقلقی نمیکنه،

توام باهاش خوب رفتارکن

گفتم چشم

ثریا یه خانم فک کنم ۵۵ تهش ۵۶ ساله بود پوست سفید و موهای روشن

ازاون مدلا که معلوم بود جوونیش خیلی خوشگل بوده

تکلمش مشکل داشت و حرف زدنش واضح نبود ولی خب ما چون خیلی وقته

با این مدل بچه ها کار میکنیم میفهمیم که چی میگن

یه دست و یه پاشم تکون نمیخورد 

هر کاری که واسش انجام میدادم هزار بار تشکر میکرد 

پوشکشو عوض میکردم کلی دعا میکرد

پریروز دیدم ناخوناش لاک زده س گفتم ثریا چقد ناخونات خوشگله

کی واست لاک زده؟

گفت دخترم واسم لاک زده!گفتم مگه تو بچه داری؟گفت اره ۱ دختر دارم اسمش

مریم دوتا پسر دارم مهران و کامران یه نوه هم دارن اسمش کیانه

حالا اینارو با همون مشکل تکلم شدیدش میگفتا که اگه شماها بشنوید اصن

نمیفهمید چی میگه،

وقتی گفت بچه دارم با خودم گفتم این مسلما قبلا سالم بوده که بچه داره

پس اینکه الان تو این وضعیته مادر زادی نیس

ولی ازش چیزی نپرسیدم ،چون روحیه این بچه ها خیلی ضعیفه 

یاداوری هرچیزی باعث اژیته شدنشون میشه

صبح دیروز دیدم سرفه میکنه زنگ زدم پزشک مرکز بیاد ببینتش 

پزشک اومد و ویزیتش کرد و براش شربت نوشت 

اقا من اوردم شربتشو بهش بدم قیامتی راه انداخت که نگو و نپرس 

میگفت نمیخورم

دوست ندارم شربت بخورم  

بعدم شروع کرد خود زنی و جیغ زدن 

به سختی ارومش کردم که به خودش اسیب نزنه

گفتم باشه نخور من دیگه اصلا باتوکاری ندارم

یکی دوساعت بعد رفتم تواتاقش یه چیزی بردارم گفت خسته نباشید

گفتم بامن حرف نزن اصلا من دیگه جواب تورو نمیدم

گفت چرا؟گفتم به خاطر رفتار یه ساعت پیشت،به خاطر خود زنی کردنت

من باکسایی که سر هرچیزی الکی خود زنی میکنن حرف نمیزنم

دیدم شروع کرد گریه کردن 

باگریه میگفت خدا چرا داره بامن اینکارو میکنه همش از خدا 

میپرسم چرا داری منو اینجوری امتحان میکنی

میگفت من ترکیه رفتم کانادا رفتم المان رفتم ،توالمانم زندگی میکردم

اومدم ایران با شوهرم تصادف کردم اینجوری شدم

اونم منو ول کرد اینجا و برگشت المان....

میگفت من همه چی داشتم،زندگی خوب،پول ،شوهر،بچه،خونه،

ولی عاقبتم خوب نبود 

ازدست خدا عصبانیم،از دست شوهرم که ولم کرد و رفت عصبانیم....

خیلی حرفای دیگه زد...

دلم براش خیلی سوخت....

رفتم براش یه چای ریختم و ارومش کردم

یه کمم باهاش شوخی کردم که بخنده 

شبم شربتشو یواشکی ریختم تو غذاشو دادم خورد

ولی از وقتی فهمیدم که با یه تصادف به این روز افتاده و

همه چیشو از دست داده همش دارم بهش فکر میکنم....

خدا اخرعاقبت همه مون رو خوب کنه.....

 

 

 

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان