دوباره کابوس

سلوووووم!

جدی جدی عید داره میادا!

یه کم ذهنم اشفته س چراشو نمیدونم,چرا میدونم.....

به خودم الکی تلقین میکنم که خوبم ولی خب چندروزه خوب نیستم

تو اون سفر بدبخت تر از خودم زیاد دیدم ولی هنوز دلم اروم نیست,همش خواب اون عمومو میبینم

که شب نامزدیم باهاش دعواکردیم همش خواب میبینم بهم تو خواب فحش میده

چندبارم دیدم که محکم گردنمو گرفته.....

بهنامم دیگه هیچ خبری ازش نیست...

یعنی الان تو اون خونه خوشحاله؟؟؟؟

مثل من نیست وقتی اون خونه رو داشتم؟

دلش واسم تنگ نشده؟

دل من تنگ نشده.....

۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

خاطرات سفر!!!

سلوووووم

من اومدم!!!!!

اقا جای همتون خالی خییییلی خوووش گذشت!!!!

واسه همتون دعا کردم دوجا اولین جا سرقبر شهدای گمنام دومین جاهم شلمچه وقتی داشتیم

زیارت عاشورا میخوندیم!

ساعت4 ونیم صبح جمعه حرکت کردیم و اول مارو بردن شهدای گمنام پارک چیتگر

بعد اتوبوسامونو عوض کردیم و همه هم محلیا افتادیم تو یه اتوبوس من و معصومه هم کنارهم

نشستیم,تو اتوبوس با خیلیا اشنا شدیم

یکیشون مریم بود که بعدا فهمیدم دوست دختر پسرعمم بوده یکیشون دوتا خواهر بودن الهام و

رقیه بچه های مثبت و مذهبی ولی شیطون!یه معصومه دیگه که یه بچه داشت و قبلا نامزدیش

بهم خورده بود ودوباره ازدواج کرده بود.

دوتا خواهر دیگه هم بودن که اسمشون مهسا و مریم بود مهسا طلاق گرفته بود ودوتا بچه داشت

مریم عقد کرده بود وجداشده بود

معصومه دوست خودمم که بعداز یه سال طلاق گرفته بود و الان 20 روز بود عقد کرده بود

منم که اینطوری!!!!

باهرکی هم تو شلمچه اشنا شدیم یه نامزدیش بهم خورده بود یه بعداز یکی دوسال زندگی

بایه بچه طلاق گرفته بود!!!!!

اصن نمیدونم چرا این سفر اینجوری بود!باید اسم کاروانارو میذاشتن کاروان بدبختا!

خلاصه که اقا مارو هرجا برن بایه مطلقه اشنا شدیم!یه دختره بود اینقدر ناز

بود 22 سالش بود اسمش مهتاب بود باهاش که حرف زدیم فهمیدیم میلیاردرن

ازاون پولدارای مذهبی!

14 سالگی با یه نظامی ازدواج کرده بود و یه بچه 5 ساله داشت پارسال جدا شده بود و

بعداز عید عقدش بود با یه پسر مداح که اونم میلیاردر بود!

خیلی غصه تو دلش بود یه سال بود که نمیذاشتن بچه شو ببینه میگفت 5 سال از شوهر و

مادرشوهر و برادرشوهرش کتک خورده میگفت وقتی فهمیدن میخوام طلاق بگیرم منو

ازخونه بابام دزدیدن و بهم قرص روانگردان دادن ومنو بردن دکتر و نامه گرفتن که دادگاه بهم

صلاحیت نده بچه رو بگیرم.

میگفت شوهرو خانواده شوهرش ازاون کله گنده ها بودن پدرشوهرش سرهنگ بود

میگفت هرچی شکایت کردیم دستمون به هیچ جا بند نشد.حالا خداروشکر بعداز عید عقدشه.

اقا ما تو کاروان اینقدر شیطونی کردیم و خندیدیم که که نگو

شبا خوابیدنی داستان داشتیم به خدا!

شب اول رفتیم یه اردوگاه که تختاش دوطبقه بود و جیر جیر میکرد دخترای اتوبوس ماهم رفتیم

یه ردیف کامل طبقه های بالا رو گرفتیم

خیلی اتوبوس از جاهای مختلف اومده بودن پیرزنا  همه رفتن تختای زیر!!!

شب اینقدر این  پیرزنا غر غر کردن که ما مرده بودیم از خنده!!!!

صبح که معصومه ادای خرو پفشونو واسه خودشون دراورد همه  ازخنده غش کردن!!!

یکی بود که اینقدر غر غر کرد اسمشو توکل سفر گذاشته بودیم خانم غرغرو!!!!

شب دوم رفتیم یه اردوگاه که باید رو زمین میخوابیدیم اونم همگی تو یه ردیف خوابیدیم

که بازم از غرغرای پیرزنا بی نصیب نموندیم!!البته پیرزنای باحالم بود اونجا!

یه پیرزنه هم بود که ما داشتیم تو دستشویی ضدافتاب میزدیم اومد سرمون دادو بیداد کرد!!!!

اسم اونم تو کل سفر گذاشتیم خانم ارایشی!!!!!!!

خلاصه که خیلی خوش گذشت بین همه جاهایی که رفتیم فتح المبین بیشتر حال منو

دگرگون کرد اصن غم موج میزد تواونجا

قدم به قدم پسرای جوون خادم وایساده بودن و خوش اومد میگفتن از کنار یکیشون رد شدیم

کلا بهش 21 یا 22 میخورد خیس عرق بود تو اون گرما

بهمون گفت مهمونای شهدا خوش اومدیدببخشید صاحبخونه ها زیرگلن نمیتونن پاشن پذیرایی کنن

ازتون....

وای اصن حال همه خراب شد ....

نهر خین هم خیلی خوب بود جایی که غواصا رو پیدا کردن...

اینور نهر ایران بود اونور نهر عراق ,اونجا 100 تا صلوات واسه براورده شدن حاجت همه فرستادم.

هویزه هم که رفتیم خرید و جامومندیم از اتوبوس!!!!!!

بنده خندا صاحب کاروان با راننده ی یکی از نظامیا اومد دنبالمون خییییییلی حال داد!!!!!

توراه کلی صاحب کاروانو خندوندیم که دعوامون نکنه!

شوش هم که رفتیم مقبره ی دانیال نبی اونقدر توراه بهمون سفارش کردن که اون شهر

ادماش خطرناکن مواظب باشیدکه ما با استرس از اتوبوس پیاده شدیم!

بنده خدذا عکاس باشی کاروانمون پشت سرما سه تا که تنها اومده بودیم راه افتاده بود

.من و معصومه و مریم.

توهویزه هم ما سه تا جا مونده بودیم!

کلی هم خرید کردم سوغاتی گرفتم واسه اهل خونه!واسه ارزو هم یه دفتر خاطرات و یه بسته

شکلات گرفتم.

خلاصه که این سفر هم بار معنوی داشت هم اینکه خیلی بهمون خوش گذشت!!

خدا قسمت کنه یه بار برید ببینید ادم چه حالی میشه!

 

 


 

۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

چهارشنبه سوری!

اقا چهارشنبه سوریتون مباااااااااااااااارک!

۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

به امید دیدار شلمچه

سلووم

اقا من دارم برمیگردم!خییییییییییییییییییلی خوش گذشت!

احتمالا نصفه شب میرسیم!

برسیم مثل جنازه میفتم از خستگی!

احتمالا فردا غروب از خواب بیدار میشم پست میذارم!

۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

خداحافظی!

سلوووووم

اقا خوبی،بدی دیدید حلال کنید من دارم میرم شلمچه!!!!!!!

ساعت۴ونیم صبح حرکته !

اگه زنده برگشتم حتما همونروز پست میذارم!

واسه همتونم اونجا دعا میکنم!!!

خداحافظ

۷ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

داداش کوچولو

داداشمو راهی کردیم 

خدایا پشت و پناه همه ی داداشای سرباز باش!

۸ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

مامی مهربون!

صبح داشتم میرفتم مهد دیدم مامام بیداره داره چای میخوره واسه شایانم ناراحته،

گفتم حرف تو حرف بندازم ناراحتیش یادش بره گفتم مثلا منم دارم میرم شلمچه فقط واسه شایان دلت تنگ 

میشه منو اصلا دوست نداری!

برگشته میگه 

خفه شو ....نخور

خنگول!!!!

@____@

بهش میگم داری فحش میدی که ثابت کنی دوستم داری؟؟

نمیخوام اصن دوستم نداشته باش!

۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

تتلوخواننده ی با شخصیت!!!!!!

سلوووم

امروز جشن نوروز داشتیم تومهد!!!!

کلی خوش گذشت یه هفت سین خوشگلم چیدیم تومهد!!!

خونه هم که همه چی خوبه خداروشکر!داریم خورده کاریا و تعمیرات خونه رو انجام میدیم !

شایانم که پس فردا میره  :(

خب خیلی ناراحتم .....

ای کاش اصن سربازی اجباری نبود!!!

واسه اش پشت پاشم که من نیستم خاله هام قراره بیان.

راستی کلاس خیاطی هم امروز تموم شد خداروشکر!!!!!!

بعداز عید شاید دوباره کلاس بذارم .امروز جز جشن کلا اتفاق خاصی نیوفتاد اومدم خونه

خوابیدم بعدشم شام.

چندروز پیش تو اینستا پستی که تتلو به خاطر اینکه تو نظر سنجی سالومه مجری من و تو

اهنگ انرژی هستی افتضاح ترین اهنگ سال انتخاب شده گذاشته رو خوندم,

کاری به شبکه من و تو و سالومه ندارم تتلو رو هم ازته دل تا قبل از اهنگ انرژی هستی دوست

داشتم الانم بعضی از اهنگاشو گوش میدم ولی واقعا با پستی که گذاشته

نشون داده چقدر بی ادب و بی شخصیته!

خب یه عده این اهنگو دوست داشتن یه عده هم مثل من دوست نداشتن حالا دلیل

نمیشه چون یه عده اهنگتو دوست نداشتن که بری فحش بدی!!!

پستشو بخونین خودتون متوجه میشین چی میگم!

اینکارا از یه خواننده بعیده!

عکس هفت سین مهدو میذارم ادامه مطلب

ادامه مطلب ۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

یه داداش خل وچل!

سلوووم

شلمچه رفتنم صد در صد شد بیستو یکم میرم!!!!!

خونه تکونی هم تقریبا تمومه اتاق من که تموم شده الان فقط مونده مبلا که اونم

تمیز کنیم تموم میشه کلا,امسال واقعا خونه تکونی کمر شکنی بود دستم که خوب شد

گردنم گرفت!الان نمیتونم  سرمو بالا بگیرم به سمت راستم نمیتونم سرموبچرخونم!!

اهان راستی بازم همون دندون خرابه باد کرده1!!!!

ازبس مسکن خوردم واسه اروم شدن دردش معدمم درد میکنه!!!!

اصن نابود کردم خودمو تو این چندروز!!!

یه خبر جدید اینه که داداشم نوزدهم میره سربازی! دیروز رفته بود بپرسه کجا افتاده بهش

گفته بودن نیرو هوایی دزفول!مامانم اینقدر گریه کرد !!!! بعدشم کلی عکس انداختیم وسط

خونه تکونی!بعد رفت ارایشگاه کچل کرد اصن خیلی بامزه شده!

امروز مامان رفته بود که مدارک مریضی قلب بابا رو بده بذارن رو پرونده ش که حداقل بعداز

اموزشی تهران بیوفته زده بودن کامپیوتر دیده بودن شایان اصن مهراباد جنوبی تهران

افتاده نه دزفول!!! خلاصه که دیروز الکی مامان گریه کرده بود!

قرعه کشی هم که دراومد دیگه کلا روح هممون شاد شد!چون قبلش به مامان گفته بودم اگه

دربیاد قرض میدم بهت .

نمیگم من ادم خوبیم چون پولمو دادم بدهی مامانم خب عمل من واجب نبود ولی بدهی

مامان واجب بود دیگه اینقدر تو این چندروز مامان حالش بد بود میگفتم خدایی نکرده سکته

میکنه پول و  دادم بهش ولی خب دوست دارم مامان مثلا بگه بیا 300تومن بذار جیب خودت

حالا هنوز پولو تحویل نگرفته از خانومه شاید تحویل گرفت بهم بگه!!!

اخه دوستم یه لپ تاپ داره 350 میفروشه اگه مامان خودش بهم بگه بیا فلان قدر بگیر

میرم لپتاپه رو میخرم اگه خودش نگه من چیزی نمیگم بازم لپ تاپ واجب نیست!

همسفرای شلمچه هم مشخص شدن یکیش همون دوستمه  که خودش مسئوله

ثبت نامه با مامانش یکی دیگه هم یه دختره س که دورادور میشناختمش

اسمش معصومه س 23 سالشه 2 ساله طلاق گرفته و تازگیا با یه پسره نامزد کرده!!!

خب اون یه زندگی سخت و تجربه کرده میگن شوهرش کتکش میزده معتاد بوده

بد دل بود ه حتی نذاشته دختره عروسی داداشش بره!الان نامزده ایشالا که خوشبخت شه.

باهاش تو تلگرام صحبت کردم و بیشتر اشنا شدم  به نظر دختر خوبی میاد حالا باید

تو سفر ببینم کسی هست که دوست داشته باشم باهاش دوست باشم یانه!

خب یکی از اخلاقایی که دارم و خیلی هم ازش ناراضیم اینه که نمیتونم باهمه زود

صمیمی شم مثلا تو مدرسه باهمه کلاس دوست بودم ولی باکسی جز ارزو صمیمی نبودم!

الانم جز ارزو وفاطی دوست صمیمی یا حتی یه دوست که ارتباطم بیشتر از یه

احوالپرسی تلگرامی باشه ندارم!دوست دارم که این اخلاق و بذارم کنار وچندتا دوست

جدید پیدا کنم با ادمایی به جز ادمای دورم ارتباط برقرار کنم!با معصومه هم که

صحبت میکنم دارم هی به خودم میگم باید سعی کنی

اینبار دیگه حق نداری یه ایرادی از طرف بگیری و حذفش کنی !

خلاصه که دارم واسه تغییر سعی میکنم!

تومهدم فردا جشن هفت سین داریم تولد یکی از بچه ها هم هست که رفتم براش یه

چراغ قوه ابی یه کتاب قصه و یه مداد خریدم فردا بدم بهش!

۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

خدارو شکر

خدارو صدهزار بار شکر!

قرعه کشیم دراومد!

دیگه  مامان یه نفس راحت میکشه!

۶ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

خونه تکونی خر است

اقا سلوووووووم!!

خوفید؟؟؟؟

ما خونه تکونیمون تموم نشده هنوز  (ایکون گریه)

دوتا سطل رنگ خریدیم و داداشمو دوستش دارن هال و رنگ میکنن منم دارم اتاقمو خالی میکنم

که بیان اینجارم امروز بزنن:)

گفتم وسط کار یه پست بذارم!کاملا در جریان قرارتون بدم!

فرداهم باید فرش و موکتای اتاقمو بشورم چون کف اتاق خوابو موکت کردیم روشم فرش انداختیم

حالا خداروشکر هال موکت نداره و فقط سرامیکارو بخارشو میزنم تموم میشه 

ودراخر اینکه به خانومتون و یا خواهر و مادرتون تو خونه تکونی کمک کنید گناه دارن تنهایی 

خونه تکونی کنن! *____*

۶ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بغلم کن که من از دنیا بریدم.....

سلوووم

خوفید؟؟؟؟

منم تقریبا خوفم!

دیروز رفتم پول شلمچه رو دادم ولی 1 درصد احتمال داره رفتنم کنسل شه چون

همه ی اونایی که اسم نوشتم از محلای اطراف و شهریار هستن و هنوز کسی از محل

خودمون اسم ننوشته اون دوستمم که تو بسیجه وکلا اون مسئوله ثبت نامه

گفته میام منم پول و دادم بهش گفتم پولو تحویل نده اگه خودش خواست بره اسممو بنویسه

اگه نخواست بره که منم نمیرم,بلاخره یه نفر و اونجا باید بشناسم غریب رفتن

خیلی سخته.

 

راجع به پول جشنم با مامان صحبت کردم ,خیلی ناراحت شد و

گفت ما وظیفمون بوده واسه تو یه جشن بگیریم الانم

که نامزدیت بهم خورده فدای سرت بازم وظیفمون بوده

ما اونروز داشتیم صحبت میکردیم راجع به اینکه بهنام لیاقت تورو نداشت لیاقت جشنی که گرفتیم و نداشت.....

نمیدونم چی بگم,دلم واسه مامان میسوزه خیلی تو تنگناس از نظرمالی اگه 15 قرعه کشیم

دربیاد میدمش به مامان حالا بعدا هم میشه دماغ عمل کرد...

شما دعا کنید قرعه کشی دربیاد.

تومهدم خیلی مدیر داره اذیتم میکنه خیلی منو تحت فشار میذاره بهشم که گفتم از 21 اسفند

دیگه نمیام و میخوام برم شلمچه که بدترم شده!

حقوقمم هنوز نداده,اینقدرم رفتارش با بچه ها بده که ادم دلش واسه بچه ها میسوزه

یهو یه داد سر بچه ها میزنه که گوش ادم سوت میزنه...

امروز عرفان داشت با فاطمه بحث میکرد یهو خیلی جدی به فاطمه گفت ببین دارم

بهت میگما من خاله شادی نیستم من خانم مدیرم داد میزنم سرت بترکه ها!!!

بازم سلووم تا اینجای پستمو سه روز پیش نوشتم وچون کامل نشده بود تاییدش نکردم

تا امروزم سرم گرم کار بود نتونستم بقیه شو بنویسم.

تا اونجا گفتم که مدیر مهد داره اذیتم میکنه دیروز یهو گفت چهارشنبه و شنبه رو نیا

مهد من میخوام از بچه ها تست روانشناسی بگیرم بچه ها از از حضور دونفر موقع تست

سواستفاده میکنن!!!!خندم گرفت!گفتم هرجور راحتید من مشکلی ندارم!

احتمالا قرار بوده بازرس بیاد واسه همین میترسیده من اونجا باشم و به بازرس بگم

حقوقم چقدره و اونو جریمه کنن!!!اخه حقوق من خیلی کمه در صورتی که بهزیستی

دستور داده بود واسه مربی مهد یه شیفت باید دوبرابر حقوق الانمو بده!

خلاصه که امروز نرفتم مهد و دیشبم با شایان و سونیا رفتیم رو پشت بوم فرشارو شستیم

و منم که نازک نارنجی دستم اندازه یه بالش باد کرده!دیشب با گریه خوابیدم به خدا!

چند روزه جو خونه خیلی متشنجه!

بازم داستان همیشگی!

انگار تو خونه ما جای مرد و زن عوض شده!مامان کارمیکنه ,مامان خرج میکنه,ماهمه خواسته

هامونو به مامان میگیم و اونوقت بابا هرچندوقت یه بار سر غذا سر چای سر هزار

کوفت و زهرمار دیگه دعوا راه میندازه و اعصاب همه رو بهم میریزه ....

خجالتم نمیکشه والا...

واقعا دلم واسه مامان میسوزه....

دیشب خطمو روشن کردم :/

پیامش اومد که بهنام از هرشب یه تماس گرفته بود ازهشتم تا دیشب...

راستش چند روز پیشم روشن کردم ببینم زنگ زده یا نه که دیدم نزده,خب دروغ چرا

خیلی ناراحت شدم گریه هم کردم...

ارزو میگه اون الان داغه نمیفهمه سرد که شه میفهمه چه بلای سرش اومده و راحت زندگیشو

از دست داده.....

من قبول کردم که قضیه من و بهنام دیگه تموم شده س اگه زمین به اسمون بیادم

ما باهم خوشبخت نمیشیم ولی یه چیز داره ازارم میده ,

بهنام سرخونه خیلی به من تهمت زد گفت خانواده م حق داشتن تو از اولم

میخواستی اون خونه رو بالا بکشی....

صدای خوشحالش اونشب که میخواستم خونه رو بزنم به نامش مغزمو مثل مته سوراخ میکنه..

خیلیابهم میگن اون خطو بسوزون که دیگه هیچوقت روشنش نکنی ولی من

منتظرم اونروز که شرایطم تغییر کنه و همون خطو روشن کنم وصدای گریه هاشو

بشنوم و بخندم همونجور که اون به گریه های من میخندید!

 


 

۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

استیج

سهرااااااااب!!

واقعا سر لجبازی سهراب حذف شد.....

۸ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

چرک کف دست!!!!!!!!

سلووووم

اقا شلمچه رفتن قطعی شد!

اینقدر زنگ زدم به دوستام تو بسیج که با پارتی بازی قبول کردن که عضو نشم ولی

ببرنم!

70 تومن 5 روزه!21 اسفندم میرم!!!!

چهارشنبه سوری نیستم!!!!!

البته بابامم خیلی خانواده ی درست و حسابیی داره!واسه همین به خاطر عزادار بودن اونا

به ما گفته بود امسال نباید اتیش روشن کنیم!

خداروشکر که نیستم!

اصن ای کاش یه اتفاقی بیوفته واسم اونجا دیگه برنگردم راحت شم ازاینهمه فکر و خیال!

والا بوووخدا!!!1

فرداهم روهم میخوام فقط بخوابم!

راستی یه کار جدیدم واسه خونه پیداکردیم دوخت عروسک ازاین شاسخین گنده ها!

میخواییم کاربیاریم بدوزیم پولش کمه ولی خب کارشم کمه واسه ماها اسونم هست

دستم راه بیوفته میتونم در روز10 تا 15 تا بدوزم!

من از روزی که جداشدم اجازه ندادم خانواده م بهم پول توجیبی بدن 

ازشون چیزی نمیخواستم هرچی خریدن خودشون واسم خریدن که بازم من اگه باهاشون

بودم و خواستن بخرن نذاشتم ,

شده چیزی شدیدا لازم داشتم ولی بهشون نگفتم و منتظر موندم تا اخر ماه تا حقوقمو

بگیرم,خودشونم اینو میدونن گاهی بهشون برم خورده

ولی خب منم دیگه اون دختربچه که بهم پول توجیبی بدن نیستم اون دختربچه که تو

13 سالگی واسه ترسوندش دو روز نذاشتن بره مدرسه و به زور چادریش کردن نیستم...

من900تومنی که میخواستم  لب تاپ بخرمو قرض دادم مامان

1میلیون و 300تومنی که ازپولی که بهنام واسه خونه دادم مال من بود 2600 هم واسه

مامان بود اون1300هم به مامان قرض دادم  ,خب احتیاجم ندارم بهش فعلا

ولی دعوای اونروز یه دعوای ساده بود که مامان ربطش داد به این پول...

گفت تو به خاطراین پوله داری فلان حرف و میزنی!نترس پولتو پس میدم...

خیلی ناراحتم....

خیییلی..

واسه همین این دعوارو اینقدر بزرگ کردم که تا دوروز سردرد داشتم....

الان انگارهمه چی عادیه باهم حرفم میزنیم ولی حرفای اونروز از ذهنم پاک نمیشه.

دوروزه دارم به یه موضوعی فکر میکنم...

اینجاباهاتون درمیون میذارم که تو تصمیم گیری بهم کمک کنید

واسه جشن نامزدی من خانواده م دوسال پیش 4میلیون خرج کردن مارسم داریم جشن

نامزدی رو خانواده دختر میگیرن

الان این شده پتک رو سرمن....

مستقیم چیزی نمیگن ولی توحرفاشون اسم این پولایی که خرج شده رو شنیدم....

 2200که دستش دارمو میخواستم  بگیرم و روشم پول بذارم

بینیمو عمل کنم ,

دارم به این فکرمیکنم که بینیمو عمل نکنم و پولی که دارمو باقیشم بذارم روش و پول جشنی

که واسم گرفتنو بدم...

90 درصدم تصمیمم همینه ولی خب بازم دارم روش فکر میکنم...

واسه دانشگاهمم خوب اگه این کار عروسک دوزی رو ادامه بدم میتونم شهریه رو خودم بدم

پرسیدم از دونفر که رشته شون حسابداریه گفتن تقریبا ترمی 800 درمیاد

اگه کارم نداشته باشم دانشگاه نمیرم....

الانم مدیرمهد که از بی انصافیش هرچی بگم کم گفتم هنوز حقوقمو نداده

گفته پونزدهم با حقوق اسفندت بهت میدم,شهریه خیاطی روهم همه دادن جز دونفر

که اون پولم خرج شده...

اون دونفرم که یکیشون گفته شنبه میارم  اون یکی هم که ارزوئه!

پول شهریه ش زیاد نیست ولی خب ارزو شرایط منو خوب میدونه ,میدونه که که دیگه

من همه زندگیمو با این پولایی که خودم درمیارم برنامه ریزی کردم و اگه بمیرمم از خانواده م

پول نمیگیرم ولی خب داره تواین مورد از اینکه من چیزی بهش نمیگم سو استفاده

میکنه,ناراحتم که این حرفارو دارم درمورد دوستم میگم ولی خب من واقعا تحت فشارم

و بیشترازهمه دوستم درک نمکنه...

امیدوارم مدیر بدجنس حقوقمو تواین چندروز بده که برم پول شلمچه رو بدم که الان یه قرونم

ندارم.

 

۷ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

خاله شادی اشپز میشود!

سلووووووم!!!!

امروز کلی خوش گذشت بهم خسته شدم ولی کلی خوش گذشت!!

گفته بودم تو مهد به بچه ها ناهار میدیم,برنامه غذایی هم اش و سوپ و عدسی و ماکارانی بود

همیشه هم مدیر مهد غذا میپخت,

چندروز بود بچه ها هی میگفتن استامبولی بپزید!!مدیر مهد گفت من بلد نیستم بپزم,خاله شادی 

واستون میپزه! : )

خلاصه امروز من اشپزی کردم و واسشون استامبلی پختم, حالا یه غذای معمولی با یه دستپخت

معمولی ولی خوب بچه ها چون منو خییلی دوست دارن غذایی که واسشون پختمم به نظرشون

خیلی خوشمزه میومد!!!

اینقدر گفتن خاله مرررررسی خیلی خوشمزه شده که اصن دلم واسشون رفت!!!!

بعد که مامانا اومدنن بچه ها شروع کردن پیش ماماناشون تعریف کردن از من!!تازه اونجا مامانا

گفتن بچه ها یه هفته س تو خونه ذوق دارن که خاله شادی قراره واسمون با دستپخت خودش غذابپزه!

الهی!!!!!!!!!

دیگه خودتون تصور کنید من چه جای پراز احساسی کار میکنم!!!!!!

اومدم که خونه شاگردام اومدن درس دادم و گرفتم خوابیدم بسیجم هنوز نرفتم واسه ثبت نام,

تنبلیم میاد,هم این که احساس میکنم اگه خلاف اعتقادم عمل کنم به خودم توهین کردم!!!

شاید نرم!!!!

۹ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

چله!

سلوووم!!!!

خوبید؟؟؟اقا من خوب نیستم,نمیدونم چرا امسال اینقدر سرما خوردم من سالی یه بار بیشتر

سرما نمیخوردم امسال نمیدونم چم شده,والا بوووو خدا!

دیروز یه دعوای خیلی بزرگ با شایان و مامان داشتم که وارد جزییات نمیشم ولی الان باهاشون حرف نمیزنم.

واسه همین از اعصاب خورد دیشب تا صبح نخوابیدم دقیقا تا خود صبح.

منم وقتی کم خوابی داشته باشم سفیدی چشام کلا میشه خون!امروز همه تومهد میگفن چشات

چرا اینجوری شده,اومدم خونه هم کلاس داشتم دیگه زنگ زدم شاگردا گفتم فردا بیان ,ولی هرکاری

کردم مگه خوابم میبرد,باسردرد مثل دیوونه ها با چشمای قرمز خیره شده بودم به افق!

دیگه فک کنم ساعت۵بود خوابیدم تا۱۱!!!الانم باز خوابم میاد وسایل فردامو بذارم میخوابم

دوباره مثل امروز نشه حالم!

یه نذری هم کردم که فقط راج بهش شنیدم ,چلهل شب میخوام دعای معراج بخونم ,میگن این نذریه

که رد خور نداره!

میدونید من ادم مذهبی نیستم اصلا حتی از طرف مخالف گاهی افراط گراهم هستم ولی

یه چیزی ته دلم هست که هربار به مشکل مییخورم میام سراغ این چیزا!

حاالا تا چهل شب میخونم شاید نذرم بر اورده شد!

۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

اعصاب داغون....

سلوم

دارم به این فکر میکنم این همه وبلاگ نیمه کاره مونده

صاحباشون کجان؟خوشبخت شدن؟زندگیشون چطور شد؟اصلا زنده ن یا مرده؟

چندتاشون خودکشی کردن؟

چندتا شون به همه چیزایی که میخواستن رسیدن؟

تکلیف فرشته که اسفند89 میخواست بره شناسنامه شو از عموش بگیره چی شد؟

یاتکلیف اون دختری که اسمش یادم نیست و میخواست بعدازاون طلاق تلخ

دوباره زندگی کنه چی شد؟

فردای اون روزی که میخواستن ازش دزدی کنن چرا دیگه نیومد چیزی بنویسه؟

چه جوری میشه یه روزی خونه مجازیت که خیلی شبا با بغض و گریه توش پست گذاشتی رو

فراموش کنی؟

دلم پرواز میخواد 

برم بالای بلندترین نقطه ای که میبینمو بعدش بپرم پایین

شاید مثلا چندسال دیگه یکی اتفاقی این وبو پیدا کنه و بگه حیف که اخر قصه شو نفهمیدم

مثل الان من که خیلی ناراحتم نفهمیدم فرشته چی کار کرد.

ولی من همیشه مینویسم....

مثلا اگه یه روز اومدی دیدی یه ساله پست نذاشتم مطمعن باش 100 درصد مردم...

ببخشید درهم و برهم نوشتم ...

  لازم بود

 


 

۱۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

رویای شیرین!

♥♥♥♥♥♥♥♥سلوووووووم!♥♥♥♥♥♥♥♥

خووفید؟؟؟

من که خوف خوفم!!!

اقا من فردا میرم بسیج!اسممو ثبت نام میکنم !اصلا اهل این برنامه ها نیستم کلا

مخالفم هستم ولی خب از طرف بسیج میخوان ببرن شلمچه

فقطم اعضای پایگاه بسیجو میبرن که منم میخوام برم واسه همین مجبورم

برم ثبت نام کنم!

تومهدم قراره یه روز بچه ها رو ببریم امامزاده ی محلمون سرقبر شهدا

خب مهدم فقط از شنبه تا چهارشنبه س دیگه حالا فردا

میخوام پیشنهاد بدم که همین پنجشنبه بچه هارو ببریم,اصلاهم فکرنکنید

واسه نیت دیگه ای میگم پنجشنبه بریما!!!!مدیونید اگه این فکر وبکنید!!

کلاس خیاطی هم دیگه اخراشه کلا هشت جلسه دیگه مونده ,این دوره تموم

شه من یه نفس راحت بکشم اینقدر که تواین دوره اذیت شدم

فکرکن من ساعت12 و نیم میومدم خونه تا یک که اصلا هیچی تا یه لیوان

اب بخورم و لباس عوض کنم میشد یک , یک تادو هم ناهارم بود بعد ساعت

دو میومدم بخوابم تا سه که اونم یا زود میومدن یااینقدر زنگ میزدن که

نمیشد بخوابم!کلاسم تا 4 ونیم 5 طول میکشید دیگه بعدازکلاس من مثل جنازه

بودم میومدم بالا میخوابیدم تا 11 شب!

ازهمه کارامم میوفتادم!

خداروشکر داره تموم میشه!!!

شاید یه دوره دیگه بعداز عید بذارم حالا فعلا تصمیم نگرفتم !

راجع به عمل بینی هم تصمیممو گرفتم میذارم واسه بعد عید همه میگن

نزدیکه عیده سر دکترا اینقدر شلوغه که در روز 10 تا 15 عمل دارن و دقت

کافی نمیکنن تو عملاشون البته من این حرف و تو اینستا زیر پیجای معرفی

جراحان زیبایی خوندم دخترخاله مم همینو گفت,پس گذاشتم واسه بعد ازعید

راجع به درس خوندنم قبلا اینجا  نوشته بودم

درس خوندنم که قطعیه راجع بهش تحقیق کردم و میخوام حسابداری تو دانشگاه 

ازاد بخونم.

بعداز عمل بینی هم باید وزنمو کم کنم خلاصه که یه تغییر اساسی تو ظاهر

ایجاد میکنم!

حالا ایشالا که همه چیز رو به راه شه و تا بتونم برنامه هامو عملی کنم

اصلی ترینشم درس خوندنه که اگه بخونم زندگیم عوض میشه.

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

استیج

سلووم

وااااای چقدر استیج امروز پراز هیجان بود

اصن خیییییلی ناراحت بودم سهراب جزو اون سه نفر بود , من طرفدار سهرابم

صداش خییلی خوبه ولی داره پاسوز اختلافات بین داورا میشه

شهرام اذر با اون همه سابقه داره تو این برنامه غرورش میشکنه ,

قبول دارم اخلاقش تنده ولی همه حرفاش حقیقته

ولی خب بقیه داورا مخصوصا رضا روحانی داره تمام سعیشو میکنه اونو زیر سوال ببره

البته این نظر شخصیه منه.

خلاصه که امروز وقت اعلام نتایج از استرس دستام یخ کرده بود,خداکنه سهراب

به فینال برسه!

امروز کلا استراحت کردم یاتو نت بودم یا خوابیدم ولی الان که دارم فکر میکنم فردا شنبه س

اصن حالم گرفته میشه!

واقعا شنبه خره!

 


 

۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان