تو را هیچ گاه آرزو نخواهم کرد ! تو را لحظه ای خواهم پذیرفت که خودت بیایی نه با آرزوی من …


سلام

اقا من عارف و به طور خیلی وحشتناکی ناراحت کردم ولی

خب راستش هنوزم یه کم شک دارم که کارم درست بوده یانه

در دوصورت این رابطه خراب شده ولی خب فقط

میتونم امیدوار باشم که حداقل حق بامن باشه!

 عارف روز جمعه ساعت 12 به من پیام داد که دارم وسایلامو جمع میکنم برگردم

تهران گفت برسم تهران قبلا از اینکه برم فرودگاه بهت پیام میدم

من میدونستم که پروازش ساعت 6 صبح شنبه س

  شنبه هم شیفت بودم یعنی ساعت 6 باید از خونه میرفتم

بیرون که 7 و نیم سرکار باشم

اینقدر جمعه شب به من سخت گذشت که نگو از طرفی هم

یه حس بد اومده بود سراغم که باید مطمعم شم اصن همچین سفری

از طرف بیمارستان وجود داره یانه

واسه همین به یکی از پرسنل بخش مردان بیمارستان که

از طرف بهزیستی باهاش اشنا شده بودم زنگ زدم و ازش خواستم

بره ببینه همچین چیزی واقعیت داره یانه  که بعداز دوروز

دقیقا روز شنبه ساعت1 ظهر که من تو ناهار خوری اداره بودم بهم

پیام داد و گفت تا اونجا که من پرسیدم  از پرستارای بخش پیوند کبد

گفتن کسیو واسه هیچ کنفرانسی نفرستادن المان!اونم اگه بفرستن

تهش 1هفته س نه 45 روز!

اقا منو میگی اینقدر عصبانی شدم که اصن ناهارم نخوردم

سرکارم واسه یکی از بچه های اتاقم مشکل پیش اومده بود  و کلا اونروز

بهم ریخته بودم

چند ساعت بعد به عارف که مثلا قراربود المان باشه یه

پیام دادم و با عصبانیت واسش یه چیزایی نوشتم  و تهشم خداحافظی کردم!

راستش الان حس میکنم خیلی زیاده روی کردم

کاش یه کم اروم تر میبودم!

عارف تا فردا انلاین نشد و فرداش یه عکس از خودش تو بیمارستان که

ایرانم نبود فرستاد با یه نگاه پراز تاسف وسرزنش!

زیرشم نوشت متاسفم بهم اعتماد نداشتی...

اقا من ازاین نگاهه اینقدر خجالت کشیدم که نگو ...

ازاونروزم دیگه هیچ پیامی نداده !

نتیجه ی اخلاقیش اینه که اقا یه کم بیشتر صبور باشید و

تو عصبانیت به مردم حمله نکنید!



۵ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

اشتباهات بی پایان من...

بزرگترین اشتباه عمرمو کردم...

یه کاری کردم که ۵۰ درصد امکان داره حق بامن باشه

و ۵۰ درصد امکان داره اشتباه کرده باشم

اگه اشتباه باشه که بزرگترین اشتباه عمرم میشه واگه 

حق بامن باشه هم باز من باختم...

در هر دو صورت بازنده ی این بازی منم

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

برزخ!

اقای سبز فردا ساعت ۶ صبح میره!

اگه رفت و نیومد که خدا پشت و پناهش

ولی اگه برگشت خودم‌سنگین و رنگین تموم

میکنم این رابطه رو...

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

من نمیخوام ارژنگ باشم


سبز امروز رفت شیراز

شنبه هم میره المان

یکی از دوستام میگفت

داره بازیت میده اصن شاید داره واسه همیشه میره...

ولی اخه جه لزومی داره به من بخواد دروغ بگه؟من که فقط یه دوستم...

میدونید حس کیو دارم؟

حس ارژنگ تو نهنگ عنبر

 


۲ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

پسره ی عشق خارج...


اقا سلام

من باز این بیماریم عود کرده که

میدونم فردا سرکارم و فقط قراره 4 ساعت بخوابم و خیییلی اذیت شم

باز ساعت 3 نصفه شبه و به زور خودمو بیدار نگه داشتم که بیشتر شکنجه شم!

اقا بخشم سرکار عوض شده

رفتم بخش بزرگسالان یعنی معلولای جسمی و ذهنی با سنای بالا

از متولد 40 تا 69

درصد معلولیت ذهنیشونم کمتر از بخش قبلیه یعنی 80 درصدشون حرف میزنن و خواسته هاشونو میگن

نو بخش جدید 9تا بچه دارم که هم هیکلاشون هم سنشون دوبرابر خودمه بعد بامزه

اینه که حرف میزنن و بهم میگن مامان!

مثلا معصومه متولد50 بهم میگه مامان جون واسم چای میاری؟؟

خیلی بامزه س که من مامان بچه های بزرگم!

کارم راستش سخت تر شده بچه ها سنگینن سخته بلند کردنشون

کمرم از شیفت قبل خیلی درد میکنه ولی خب با انرژِی مثبت رفتم و الکی غر نمیزنم!

شایان همونجوریه و داره قرصاشو میخوره روحیه ش ضعیف تر وخیلی پرخاشگر تر شده

خیلی داریم زور میزنیم که خودمونو خوب جلوه بدیم تا بدتر نشه

منم هستم دیگه یه خورده فکرم درگیره!

یه چیزی هس که من تاحالا درموردش چیزی ننوشتم:)

یکی 6 ماهه تو زندگیم هس که ادم بدی نیس مافقط باهم دوستیم

اون ازمن خیلی بهتره اصن به نظرم خیلی خنگوله که بامن دوسته!

هم شرایط شغلیش هم شرایط خانوادگی و اجتماعیش خیلی ازمن بهتره

شیرازیه و تو یکی از بیمارستانای تهران کمک جراح پیوند کبده

خانوادش شیرازن و با پسر عموش تو مارلیک یه خونه گرفتن که اونم ابان تصمیم داره بیاد شهریار

یا اندیشه تنها خونه بگیره که به من نزدیک تر باشه

اسمش عارف!من تو ذهنم اسمشو گذاشتم اقای سبز!

تازه نمیدونید که من تو ذهنم خودم نارنجیم!!!!

اره این اقای سبز پسر خوبیه درکم میکنه و باهاش حالم خوبه

ولییییی

اقای سبز عشق خارجه و دوست داره خارج از ایران زندگی کنه

حتی پیارسال میره ترکیه و یه سالم میمونه و دنبال کاراش میره که اقامت امریکا بگیره

که نمیتونه و برمیگرده...

الان میگه نه دیگه فکر خارج رفتن تو سرم نیس ولی میبینم که چه جوری با اشتیاق از

زندگی اونایی که میشناستشون و رفتن امریکا صحبت میکنه :(

ما فقط دوستیم ولی خب همش ناراحتم نکنه من یه وقت دوسش داشته باشم بعد

اون دوباره بیوفته دنبال کارای اقامت گرفتن

الانم که قراره شنبه واسه گذروندن یه دوره 45 روزه 

درمورد پیوند کبد با جراحای اون بیمارستانی که توش کار میکنه  و رییس دانشگاه علوم پزشکی برن

المان :(

خیییییلی ناراحتم

ویزاشون 4 ماهه س ولی 45 روز بیشتر هتل نگرفتن وقراره زود برگردن

ولی خب همش فکرم درگیره که نکنه بره و باز فکر رفتن واسه همیشه بیوفته توسرش...

امروز رفتم خونه ش کلی اول غر زدم و هی خندید و هی خندید

همش میگفت بابا 45 روزه فقط زود برمیگردم منم میگفتم نمیخواد اصن برگردی  پسره ی عشق خارج....

اصن انگار خدا نمیخواد یه ادم عادی بزاره سر راه من

میگه فقط  ادمای دیوونه رو دوست داشته باش و هی غصه بخور و هی اذیت شو :(



۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

امنیت شغلی....

نداشتن امینت شغلی
یعنی روز اخر ماه از استرس خوابت نبره و همش چشمت به
گوشیت نباشه که  همکارا زنگ بزنن و بهت خبر بدن
این ماه تولیست اخراجیا هستی یانه؟
اخرشم زنگ بزنن بگن بخشت عوض شده و کارت قراره سخت ترشه....
۰ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان