علی پنگوئن

زمان دبیرستانم یه پسره بود اسمش علی بود

بهش میگفتن علی پنگوئن 

پاهاش پرانتزی بود 

این علی پنگوئن باباش پولدار بود 

یه خانواده سرشناس بودن اینم بچه ی اخرشون بود

اقا این پسره روانی بود

اون زمان که ما ۱۵ ،۱۶ ساله بودیم  فک کنم اون ۲۲، ۲۳ساله بود

قشنگ علائم یه ادم که مشکل روانی دارن رو داشت

خوشش میومد دخترا ازش بترسن 

مثلا یکی از دوستام دوست پسر داشت

مدرسه که تعطیل میشد میخواست بره مثلا اون کوچه ای که

با دوست پسرش قرار داشت این علی پنگوئن میومد جلوشو میگرفت 

و میگفت حق نداری بری ،نمیزارم از این کوچه رد شی

الکی ها! کلا روانی بود

این شدیدا منو اذیت میکرد 

میدید من ازش نمیترسم حرصش میگرفت

مثلا با موتور یهو میومد سمتم که بترسم 

یا به همه میگفت من باهاش دوستم

از بی تفاوتیم بدجور حرص میخورد

بعداز یه مدتم سعی کرد واقعا باهام دوست بشه

حتی گفت میام خواستگاری من قصدم ازدواجه

اون زمان یه کم وسوسه شده بودم که برم و زنش بشم

ولی اخرش گفتم نچ!

اینم بیشتر از قبل بامن دشمن شد!

تا اینکه ۵ سال پیش علی پنگوئن زن گرفت،

با یه دختر دهه هشتادی خیلی خوشگل ازدواج کرد...

نمیدونمم گفته بودم یا نه سونیا تو کار پخش و بسته بندی 

لباس زنونه و مردونه س  و الان مغازه داره

چندتا هم کارگر داره و بر اساس تعداد کاری که انجام میدن بهشون 

حقوق میده ،بعضیا روزی  ۲۰۰ تومن در میارن

بعضیام دستشون کنده و روزی ۳۰ هزار تومن در میارن

ولی بازم میان سرکار،چون روزی ۳۰ هزار تومنم براشون کم نیس

یعنی من اینارو میبینم که اینقدر از نظر مالی ضعیفن

میگم بابا من ناشکری میکنم که همش فاز مرگ دارم،

اره اقا بعضیاشون با روزی ۳۰ تومن درامد بازم ادامه میدن،

تازگیا سونیا میگفت یه کارگر جدید داره که اسمش سارا،

 متولد هشتاده و یه بچه ۴ ساله داره

شوهرش معتاده و اینم از رو بدبختی میاد اینجا کار میکنه 

میگفت اینقدر از نظر مالی ضعیفه که با این ۳۰ تومن خرج روزانه زندگیشو میده،

از شوهرشم خیلی میترسه ،اونقدر میترسه که بچه ش وقتی میره جلودر مغازه

جرات نداره بره بچه رو بیاره  میگه شوهرم  ببینه اومدم جلو در دعوام میکنه

شوهرش هم تو یه کارخونه کار میکنه و حقوقشو خرج خودش میکنه

خیلی دلم واسش میسوخت ،اینقدر که سونیا از بدبختیای سارا گفته بود

دختره رو ندیده جیگرم واسش کباب بود...

امروز فهمیدم زن علی پنگوئنه......

اگه اون زمان بهش بله میگفتم الان من جای سارا بودم....

 

۴ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
RE GA
۰۱ ارديبهشت ۰۳:۲۲

هعی

 

خیلی شانس آوردی دختر 

پاسخ :

😁
Can Yaman
۰۱ ارديبهشت ۰۷:۳۰

دختر واقعا آخره پستت میخکوب شدم.

اولش گفتم چرا ماجرای علی پنگوئن رو تعریف کردی و بعدش در مورد سونیا حرف زدی،....

نگو اینکه ربط داشتن.

بیچاره دختره.

این پسره رو عوض اینکه خونوادش ببرنش روانپزشک درمانش کنن سریع زنش دادن تا به اصطلاح آدم شه.

بعضی وقتا اینارو می بینم از اینکه ناشکری میکنم مجردم از خودم لجم میگیره.

خیلی سخته با یه بچه دستت به جایی بند نباشه.

 

 

پاسخ :

اره دیگه با همین حرف زن بگیره ادم میشه،بچه دار شه ادم میشه  دونفر دیگه رو بدبخت کردن
تار و پود √
۰۱ ارديبهشت ۱۱:۴۹

خطر از بیخ گوشتون رد شد!

پاسخ :

🙃
سینا
۰۱ ارديبهشت ۱۲:۲۰

سلام

نه بابا اگه زنش شده بودی الان اون معتاد نشده بود ههه!

اگه اون سالها زنش شده بودی من معتاد می شدم اون معتاد نمی شد :)

مگه نگفتی باباش پولداره؟ پس چطور انقد بی پول شدن؟

باباش بهش پول نمیده؟

پس علی پنگوئن که میگن منظورشون این علیه!

الان بازاریابی یکی از شغلهای عالیه

بهت گفتم من nlp بلدم

توی شهر خودمون یه دوستی داشتم که کیف و کفش می فروخت

هرزگاهی عصرا میرفتم هواخوری چون همش پشت کامپیوتر بودم و برنامه نویسی می کردم

یه خرده هم می رفتم پیش این دوستم

وقتی می رفتم پیشش بهش می گفتم چیزی فروختی؟

می گفت به اون صورت نه!

یه نیم ساعت اونجا می موندم چند تا کیف و کفش براش می فروختم

چون واسه من فروختن اشیاء کاری نداره

خلاصه بهم چیزی نمی داد ههه

منم می گفتم پس برم!

می گفت بابا حالا بمون شب با هم برمی گردیم! خخخ

پسر خوبی بود خیلی سالهاست میشناسمش

خلاصه یه مدت می گفت بریم توی کار لباس زیر زنانه!

می گفت عصرا بیای اینجا کولاک می کنیم ههه

منم می گفتم بابا تو بهم چیزی نمیدی

برم پیش نادر (مغازه روبرویش بود که بدلیجات داشت) جنسهای اونو بفروشم یه چیزی کف دستم میذاره! تازه اونجا فقط دختر! میرن یه چیزی هم گیر من میاد!

کار خودمم فروشگاه اینترنتی دارم

درامد اکثرا از اوناست و خدا را شکد بد نیست!

توی سایتهای خودم الکی مثلا یه چیزی رو میذارم و چون بلدم چطوری بفروشم کلی ازش می فروشم!

پارسال تهران یه جا الکی رزومه فرستادم

زود بهم گفتن بیا واسه مصاحبه

منم فکر نمی کردم جدی باشه!

برنامه نویس می خواستن

خلاصه رفتم و وقتی نمونه کارهامو دیدن گفتن فردا بیا

بعد گفتن چقدر حقوق میخوای! منم گفتم حداقل ۷ میلیون!

گفتن باشه بیا

گفتم بابا حداقل ۷ تا!

گفتن یه چند وقت بیا برات بیشتر می کنیم

روز بعد زنگ زدن که چرا نیومدی!

گفتم با این حقوق نمیام

طرف گفت بابا دکتر گفت بهت بیشتر میده بیا

گفتم یه دوستی دارم اندازه من برنامه نویسی بلده

اون ۱۶ میلیون می گیره

من با ۷ میلیون واسه کسی کار نمی کنم!

خلاصه نرفتم و اینا هم چند بار زنگ زدن منم گفتم کار بیرون نمی کنم تا بی خیال شدن!

البته یه سری گفتن اصلا نیا شرکت همون خونه کارهای مارو انجام بده‌!

چون گفتم دوره حوصله ام نمیشه بیام 

این از داستان من

 

پاسخ :

😁
باباش پولداره هنوزم 
مامانش دوسال بعداز ازدواج علی فوت کرد 
باباشم رفت یه زن جوون گرفت،زن جدید نمیزاره باباعه 
به بچه هاش چیزی بده
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان