بهنام.....

سلوووم

امروزم گذشت ....

بهنام از پریروز دوباره زنگ میزنه...

خسته شدم دیگه, دیگه تحمل این همه فشار و ندارم

میگه غلط کردم میگه بدون تو نمیتونم ولی الان نمیتونم بیام ...

میدونم دارم دوباره  اشتباه  میکنم که باهاش حرف میزنم میدونم

دیگه هیچی درست نمیشه....

ولی نمیدونم باید چیکارکنم.....

تاالان که با بهنام حرف میزدم مامان در جریان بود ولی اینبار سفت و سخت میگه

دیگه فایده نداره,میگه دیگه به هیچ وجه جوابشو نده

نمیدونه من دوروزه دوباره باهاش حرف میزنم....

خدایا خودت کمک کن ....





۹ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

بهشت زهرا

سلووم

الان از بهشت زهرا برگشتیم,اصلا نمیتونم باور کنم علی رفته زیر خاک....

ساعت2 ونیم بابا گفت میخوام برم بهشت زهرا اگه تو و سونیا میخوایید,بیایید بریم

دیگه من و سونیاهم سریع حاضر شدیم وقتی رسیدیم اونجا قبر علی رو که پیدا کردیم

وقتی نشستم بالا قبرش نمیتونستم باورکنم علی اینجا خوابیده اصلا نمیتونستم باور کنم اینجا

خونه ی پسر عممه که همیشه تو بچگی باهم بازی میکردیم...

اونموقع ها بیژن مرتضوی یه یه کلیپ داده بود بیرون اسمشو یادم نیست

ولی یادمه یه دختر سیاهپوست با تاپ و شلوار سفید توش میرقصید,

علی همیشه مسخره م میکرد و میگفت تو شبیه اینی!!!!

منم همیشه اخرش گریه میکردم!

خدارحمتش کنه.

قطعه هنرمندانم رفتیم  سرخاک مرتضی پاشایی,خسرو شکیبایی,

نیکو خردمند...

بعدشم رفتیم اون قطعه ای که واسه اعدامیای سیاسی سال 63 بود,

توضیح نمیدم اونجا چه جوریه فقط اگه رفتید بهشت زهرا به اونجاهم سر بزنید

دلتون واسه غریبی و بی نام و نشونیشون میسوزه...

حال خودمم خوب نیست ,میترسم از تنهایی

از اینکه تا اخر عمرم تنها باشم میترسم یا اینکه یکی بیاد تو زندگیم که

باخودم بگم کاش بهنام و تحمل میکردم....

دیگه دنبال یه زندگی عاالی نیستم میدونم چیزایی که واسم خیلی

مهم بودن و باید بذارم کنار,دیگه نباید دنبال این باشم که طرق مقابلم قبلا

چیکارا کرده ...

چون هرکسی پیدا نمیشه که یکی مثل منو دوست داشته باشه...

اخ بهنام.....

زندگیم نابود شد از خدا میخوام زنده بمونم تا نابودی تک تکتونو ببینم...

۱۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

علی......


سلووم

خدا همه ی اموات رو بیامرزه گناه های پسر عمه ی منم ببخشه...

ساعت 6 غروب همون روز عمه کوچیکم که باهاش ارتباط داریم زنگ زد

گفت علی رو روز شنبه بردن انفرادی,قراره امشب اعدامش کنن.....

گفت ماداریم میریم جلو در زتدان...

اونشب ماهمه تا ساعت صبح بیدار بودیم,

ساعت7 صبح تماس گرفتیم گفتن هنوز بهمون هیچی نگفتن,حتی نذاشته بودن

مادرش قبل از اعدامش بره ببینتش...

اونا از ساعت 6 غروب همونجا جلودر بودن ولی بهشون تا ساعت 9 صبح فرداش

نگفتن که ساعت 4 صبح اعدامش کردن....

خدا نصیب گرگ بیابون نکنه...

عمه م ادم خوبی نبود ولی بلاخره بچه ش رفت زیر خاک ,داره میمیره.

من ساعت 8 رفتم مهد ,ساعت 9 شایان زنگ زد و گفت ما داریم میریم تهران

علی رو اعدام کردن.

قرار نبود من برم....

من از روز نامزدیم به بعد از خانواده ی پدرم بدجور ضربه خوردم, روز اول عیدم

عموم اون دعوا رو راه انداخت ....

قضیه شو بعدا واستون مینویسم ,فقط همینقدر بگم که عموم باعث شد

من خیلی سرکوفت بخورم,عمه هامم حمایتش کردن.

خلاصه مامانینا رفتن اونجا فرداشم که دیروز بود تشییع جنازه بود

طفلک علی رفت زیر خاک....

اخ....

خدا باعث بانیشو لعنت کنه...

میگن وقتی داشتن تو غسالخونه میشستنش لبخند رو

لبش بوده ....

ولی طناب دار دور گردنشو کبود کرده بوده کمرشم کبود بوده.

شوهر عمه کوچیکم اخونده

مامور زندان بهش گفته که وقتی علی رو اوردن واسه اعدام

پدر  داوود(اونی که فوت کرده) با لگد میزده به کمر علی,واسه همین

کمرش کبود بود,بعد که طناب و انداختن دور گردنش گفته رضایت میدم

تا علی لبخند زده  اون چهارپایه رو با لگد از زیر پاش زده....

لبخند رو لباش خشک شد......

واسه همین لبخند رو لباش بود....

پدر داوود به بدترین شکل عذابش داد...



۶ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

خداحافظ علی

پسرعمه م رو  اعدام کردن.

واسش یه فاتحه بفرستید

۶ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

کلش!!!!


سلووووم!

امون از سرما خوردگی!!!

از دیروز صدام گرفته و اصلا نمیتونم صحبت کنم!!!

حالا تو این هیر و ویر کلشم وصل کردم و تمام وقتمو کلش پر کرده!!!!!

تاالانم به خاطر کلش بیدارم!!!!

اگه بخوابم بهم اتک میزنن خووو!!!!!

مهدم امروز بد نبود!به جز اینکه من صدام شده شبیه پیرمردا!!!

کمیل یه هفته بود نمیومد یه خاطر اینکه عموی مامانش فوت کرده بود رفته بودن تبریز,

دلم واسش یه ذره شده بود!!!

امروز اومد مهد!تواین یه هفته خییلی قد کشیده بود!!!

اصن به نظرم خیلی بزرگ شده!!!!

فک نمیکردم اینقدر به بچه های مهد وابسته شم,ولی الان وقتی یکیشون یه

روزم نمیاد دلم واسش تنگ میشه!!!!

یکیشون اسمش امیر حسام طفلکی پدر نداره خیلی هم احساسیه,

امروز اومده بود تو بغلم نشسته بود و دستشم حلقه کرده بود دور گردنم!!!!!

خیلی حس خوبیه اینکه با بچه ها باشی!!!

عکسایی که گفته بودم میذارمم تو ادامه مطلبه!!!

ادامه مطلب ۸ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

حالم خوش نیست....

سلوم

اینقدر ناراحتم که ازته دل میخوام دیگه فردایی نباشه.....

دیشب هم تولد بابا بودهم بهنام.

کیک دیشبم خودم درست کردم که هم خوشمزه تراز مال خودم شد هم خوشگلتر!

ساعت ۷بهنام بایه خط دیگه زنگ زد اخه خط خودشو گذاشتم لیست رد,

داد و بیداد کرد و گفت واسه چی شماره منو به یه دختره دادی مزاحمم میشه!

منم گفتم من باتو کاری ندارم شمارتم من به کسی ندادم,دیگه به من زنگ نزن......

چندبارزنگ زد و بعد بیخیال شد,ماهم تولد بابارو گفتیم و شامم خوردیم,

اخرای شب بود که یه پیام داد:

حالم ازت بهم میخوره دیگه نمیخوام ریختتو ببینم....

دیگه بقیشو نمینویسم فقط همینو میگم که بهنام خیلی اشغاله.......

۶ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

ویندوز xp

سلووم

یه سوال!

لطفا هرکی جواب سوالمو میدونه کمک کنه

ویندوز کامپیوترمون پریده بود و الان دادیم وصلش کردن,اینبار

ویندوزشxp

خب من الان بلد نیستم وای فای رو به کامپیوتر وصل کنم

هرکی بلده بهم بگه چیکارکنم

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

۲۸ابان

تولدت مبارک بهنام نامرد...  

۴ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

شانس......

وقتی دلت پره ,بااهنگ شادم گریه میکنی.........

۳ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

کپه ی مرگ

کپه ی مرگ چیست؟

وقتی میخوای بخوابی,

کسی نیس بوست کنه,

کسی نیس نوازشت کنه,

حتی کسی نیس بهت شب بخیر بگه....

به این میگن کپه مرگ!

پس منم الان دارم میرم کپه ی مرگمو بذارم....

۵ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

لااااک

سلوووووم دوست جونیام

ببخشید که عکسایی که گفته بودمو نذاشتم,نمیدونم چرا ولی عکسایی رو که باگوشی انداختمو

وقتی تو وب میذارم به باز نمیشن ,خلاصه که شب تولدم چندبارپست گذاشتمو پاک کردم,اخرم

موفق نشدم!

تولدم خوب بود همه تو خونه سعی میکردن همه چیز واسه تولدم خوب باشه تا

من مثلا یاد تولد پارسالم که بهنامم بود نیوفتمو اعصابم خورد نشه...

مامانم اونشب مرغ یا اب پرتقال پخت که تاحالا نپخته بود جاتوون خاالی خیلی خوشمزه شده بود,

پیشنهاد میکنم اونایی که اشپزی میکنن حتما بپزن,به جای اب کلا اب پرتقال بریزید واسه پختن مرغ,

یه سن ایچ بسه واسش!!

بعد شامم کیک خودم پزو اوردیم و شمعامو فوت کردم و کادوهامم که قبلش داده بودن!

کیکمم خوشمزه شده بود قیافه شم معمولی بود,روشو خامه کشیدم و با پودر قهوه و موز تزیینش کردم!

حالا باز سعی میکنم عکسارو بذارم اگه باز کرد از الان بگم زشت خودتونید!!

به کیکم نگید زشت!!!!

بهنامم که من ازش نمیگذرم به خاطر همه اون روزایی که نباید اعصابمو داغون میکردولی کرد...

فقط همینقدر بگم که ازدیروز شمارشو گذاشتم تو لیست رد.....

امروزم تومهد قرار بود به بچه ها ناهار عدسی بدیم,از صبح که عدسی رو گذاشتیم

رو گاز و بوش بلند شد بچه ها هی میگفتن پس کی ناهار میدید بوش خوشمزه س!!!

سفره رو ساعت ۱۱پهن کردیم ,اصلا باورم نمیشد بچه ها اینقدر مرتب بشینن سر سفره و تمیز وبدون

زمین ریختن غذاشون غذا بخورن!!!!

اصن ازدیدن غذاخوردنشون کیییییف میکردم!!!

تازه بعداز غذاخوردنم میگفتن خداروشکر ,دست شما درد نکنه!!!!!

خلاصه که عااااشقشونم!!!!

حالاوفرداهم قراره سوپ بدیم,اخه از بهزیستی دستور دادن باید این هفته رو کلا غذای گرم 

مثل عدسی و سوپ واش بدیم ازماه اینده هم فقط ماهی یه بار .

خونه هم که اومدم واسه ناهار خودم ماکارانی پختم اخه مامان واسه ناهار ماهی گذاشته بود منم

از ماهی متنفرم ,دراین حد که اگه بمیرمم ماهی نمیخورم!!!  

بعد ناهارم دوساعت خوابیدم و ساعت ۴و نیمم با مامان و سونیا رفتیم شهریار تا سونیارببریم 

پیش چشم پزشک ,اخه سونیا از ۶سالگی عینکیه و الان دوساله عینکشو از رو لجبازی نمیزد

تازه چندوقته که همیشه چشماش قرمزه الان تازه فهمیده چه اشتباهی کرده,خلاصه

چشم پزشک گفت یه چشمش یک ونیم نمره ضعیف تره شده اون یکی هم نیم نمره!

بعد از چشم پزشکی هم مامان مارو برد فروشگاه اخوان,واسه من یه شال و یه انگشتر بند انگشتی

خرید واسه سونیاهم یه سویشرتو یه انگشتر بنداگشت گرفت,دیگه میخواستیم بیایم بیرون که

من چشمم افتاد به یه لاک که چهارسال پیش خریده بودمو پارسالم تموم شد ه بود و هرچی هم

دنبال همون رنگ میگشتم پیداش نمیکردم!! 

خلاصه تا خونه بشکن میزدم!!!!!

نخندید!!!خوووو من لاک دوووست دارم,همیشه هم لاک میزنم!!اون لاکه هم خیلی رنگش نازه

واسه همه جاهم مناسبه!!!

بعد که اومدیم خونه باز خوابیدم تا الان!!!نمیدونم اینهمه امروز خوابیدم چرا باز خوابم میاد!!!

راستی یه عکسم از ده روزگیم و یه عکسم از سه سالگی از رو البوم باگوشی انداختم که

اگه باز کرد تو وب تو پست بعدی میذارم!!!

۴ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

۲۲ابان

سلووووم دوست جونیام!

فرداتفلدمه!!!

۲۱سالم تموم میشه میرم تو۲۲سال!

هیییییی پیرشدم رفت!

دیروز با مامان و سونیا رفتم کادومو خریدن واسم!!

مامان یه نیم پوتین گرفت سونیا کیف ستشو گرفت شایانم به مامان پول داده

بود و گفته بود هرچی ابجی خواست بگیر واسش که منم یه مانتو لی گرفتم ,باباهم

۱۰۰تومن داد بهم!

فردا عکساشونو میذارم,کیک تولدمم خودم درست میکنم برای اولین بار!!!!!

کیک زیاد درست میکنم ولی تاحالا تو تولدا کیک درست نکردم!

بهنامم بدجور سرما خورده دیروز رفت خونه خودشون تا ظهر پیام میدادیم بهم

ولی  یه موضوعی رو پیش کشید واز ظهر دیگه پیام نداد,

قضیه اینه که تو محرم که بهم زنگ زد و هرچی دلش خواست گفت وسط حرفاش

گفت شماها اگه خوب بودید فلانی نمیگفت تو حریفشون نمیشدی خوب شد ازشون راحت شدی!

فلانی هم همسایه ماست که چون خونشون کوچیکه هرمراسمی داشته باشن و تو خونه ماومیگرفتن!

منم همون شب به بابا گفتم که بهنام زنگ زده و همچین حرفایی زده !

بابامم فرداش فلانی که اومده بوده تو مغازمونو از مغازه بیرون میکنه و فلانی هم میگه من

همچین حرفایی نزدم,خلاصه که فلانی امروز زنگ زده بوده به بهنام گفته بود که چرا هر چی

من بهت گفتم و تو رفتی بهشون گفتی,بهنامم به من پیام داد و دعوا کرد که چرا به بابات گفتی..

اینم از شانسه منه.....


۹ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

ارزووو

سلوووم

الان از مهداومدم و ساعت۳هم شاگردای خیاطی میان,

اصن لهه لهم!

خبرخوب اینه که قراربود امروز علی رو اعدام کنن ولی نکردن,چراش معلوم نیس .

ایشالا که خیر باشه.

بهنامم دیشبو۶باررزنگ زد ولی شایان نشسته بود پیشم نمیشد جواب بدم,

بعد یه ساعت زنگ زدم جواب نداد ازاونموقع هم نزنگیده.

چندوقته بدجور معتادبه اینستا شدم و تا ساعت۴صبح نمیتونم گوشیمو

بذارم زمین!!

واسه همین صبا خیلی بیدار شدن سخت شده!!!!

الزو هم دیگه میدونه من زودتر از ۴نمیخوابم ,دیشب تو تلگرام پیام میداد

اونم از دست شوهرش اعصابش خورد بود!

اصن این مردا بعد ازدواج هیولا میشن به خدا!

یه کم دلداریش دادم و قرار شدهروقت .,وقت کردم برم خونه ش ,

اخه چندروز پیش ارزو اومده بود چند ساعت نشسته بودیم قلیون میکشیدیم و 

غیبت میکردیم!!کلی خوش گذشت!!!!!

منو ارزو از سوح راهنمایی باهم دوستیم,مثل خودم پایه همه چی هست و

به هیچی نه نمیگه !

دوران مدرسه معلما مارو همیشه ازهم جدا میکردن ازبس حرف میزدیم,

یکیشون که منو برده بود میز اخر سمت دیوار ردیف سمت راست

ارزو رم برده بود میز اخر سمت دیوار ردیف سمت چپ!!!!!

هیییییی یادش بخیر!!!

خلاصه که دوست خوبیه و همیشه پا بوده!

خدا از این دوستا نصیبتون کنه!!

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

ابان ماه..

سلوووم

من همیشه عاشق ابان ماه بودم اصنم فک نکنید به خاطر اینکه تولدم تو ابانه ها!!!!

ولی امسال  ازاول ابان دارم خبرای بد میشنوم این خیلی ناراحتم کرده

دلم نمیخواد ازاین ماه خاطره ی بد داشته باشم...

سه ماه پیش یه روز که رفته بودم تو اون خونه بهنام یه دوربین بهم نشون داد

گفت الان که پول دارم واست اینو گرفتم ولی تاروز تولدت بهت نمیدمش!

خلاصه هرکاری کردم بهم نداد وبرد گذاشت خونه ی مادربزرگش

چهاروز پیش که رفته بود بیارتش دیده بود نه دوربین هست نه ساعتی که

مامان من واسه ش خریده بود,ساعته هم خیلی گرون بود....

نگو عموش که معتادم هست اونارو دزدیده,گردنشم نتونست بذاره,میگفت به من چه

من خبر ندارم,مادربزرگشم میگفت من خبر ندارم!

خلاصه هیچی به هیچی,کادومو دزد برد!!(ایکون گریه)

بهنام اینقدر اعصابش خورد بود که بهش گفت بیخیال و مهم نیست اصن فک کن بهم دادیش...

اون چه شانسی داره تواین بی پولیش وسایلاشم باید بدزن!

ماشالله خدا داره سنگ تموم میذاره....

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

چرخ خیااااطی

سلوووووم!!

همیشه دوست داشتم یه دونه ازاینا داشته باشم!!!

۲۲تولدمه شاید یکی ازاینا واسه خودم کادو گرفتم!!!!

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

علی.....

سلووووم

دوستان واسه پسرعمه م دعا کنید,دعاکنید خدا بهش ارامش ابدی بده...

قراره ۴شنبه اعدام بشه....

سال ۸۷روز عید قربان وقتی که علی ۱۸سالش بود با دوستش دعواش شد

و تو دعوا دوست صمیمیشو کشت,ازهمون موقع تاالان تو زندان بوده,خدااز سر تقصیرات

مادر و خواهرش نگذره اونا باعث این دعوا  شدن,قضیه ی این بود که

پسره که فوت شد,داوود,یه سال بود ازدواج کرده  بود عمه مو دختر عمه ی اشغالم

دنبال این بودن که پسره زنشو طلاق بده و دخترعمه م و بهش بندازن,این وسط علی هم از همه جا بیخبر...

عمه م و  دخترعمم تا حدودی موفق هم شده بودن چون داوود با دختر  عمم باهم

دوست شده بودن عمه م واسه تسریع کار برداشته بود با یه خط ایرانسل دزدی

به داوود پیام داد و به زنش فحشای ناجور داده بود..

این وسط داوود م فکر کرده بوده این پیام از طرف علی,خلاصه میرن دعوا میکنن و 

این وسط داوود میمره...

البته عمه و دخترعمه م هیچوقت گردن نمیگرن این کاراشونو ولی این اتفاق افتاده و باعثشم

مادر و خواهرشن,اون بیچاره هم اونموقع فقط ۱۸سالش بوده,بعداز مرگ داوودم

زنش میفهمه بارداره,ویه پسر به دنیا اورد.

سرجادوگریای عمه و دخترعمه ی من یه جوون رفت زیر خاک یه بچه بی پدر شد و

یه جوون دیگه هم چندروز دیگه اعدام میشه....

خدا از سر تقصیر این دوتا نگذره ....

خانواده ی داوودم به هیچ وجه رضایت نمیدن,ازتون

میخوام واسه علی دعا کنید ,اون الان تو انفرادیه ,میدونه قراره چهارشنبه اعدام شه...

خدایا خودت بهش رحم کن....

۸ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

خونه ی نحس

سلوووم

ببخشید که دیر به دیر پست میذارم

از فردای عاشورا کل خانواده افتادیم تو رختخواب ,همه مریض شدیم

مامان که ازهمه بدتر بود,سه روزه از جابلند شدیم.

همون شب بعداینکه پست گذاشتم گرفهم خوابیدم دوساعت بعدبا صدای سونیا بیدار شدم

دیدم حالش خیییلی بده ,گلاب به روتون هرچی خورده بود بالا اورد

کمکش کردم لباساشو عوض کرد و یه شربت ابلیمو هم بهش دادم و خوابیدیم  

فرداشم که عاشورا بود ما هرسال عاشورا و تاسوعا میریم امامزاده,

سونیا که بیدار شد حالش زیاد خوب نبود هرچی بهش گفتم تو نیا بگیر بخواب گفت نه

میام,خلاصه رفتیم و تو راه حالش بد شد ماهم از وسط راه برگشتیم من سونیارو اوردم خونه 

و بعد دوباره بامامان رفتیم هییت بعد از اتیش زدن خیمه ها هم برگشتیم خونه,

از فرداش اول مامان بعد من و بعدشم شایان افتادیم تو رختخواب,خلاصه که بدجور مریض بودیم.

تو مهدم با مدیر به اختلاف خوردم,میخواستم از این ماه دیگه نرم که مشکل حل شد,

ازبهنامموکه بگم باز همه دعوام میکنید ولی خب میگم, 

فردای عاشورا ازمهدبرگشتنی رفتم به خونه سر بزنم و وسایلامو ازاونجاجمع کنم

بعدشم ببینم چیزی ازمن اونجانباشه,اخه میخواستم فرداش با ,بابام برم قفلشو عوض کنم

رفتم دیدم بهنام ,ن  شست شروع کرد به گریه کردن ,میگفت من اونروز عصبانی بودم

منو ببخش ,من اشتباه کردم اون حرفارو زدم..

برگشتم خونه الان هرروز زنگ میزنه و التماس میکنه بخشمش..

میگه اگه خونه رو به نامم کنی خیلی چیزا به خیلیا ثابت میشه,میگه خونه رو تکمیل

میکنم و دوباره میام..

من خیلی تحت فشارم نمیدونم کار درست چیه,نمیدونم بایدخونه رو بهش بدم یانه,

به عین فکرمیکنم که اگه خونه رو بهش بدم و اونم راحت بره یه زن بگیره اونموقع این منم

که باید بشینم ببینم تو اون خونه که واسش خون ودل خوردم راحت داره زندگی میکنه....

خدایا خودت راه درست و بهم نشون بده.

۸ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

عاشورا

سلووم

دهه ی محرمم داره تموم میشه,,

چراز غصه بودولی هزاربار از محرم پارسال بهتر بود,

چهار روز پیش بهنام زنگ زد,اصرار میکرد برم اون خونهه,میگفت کارت

دارم میگفتم من باتوهیچ جا نمیام.دوروز بازبون نرم سعی کرد منو بکشه اونجا,

روز سوم زنگ زد باعصبانیت گفت,توفکر کردی عاشق چشم و ابروتم که زنگ میزنم بهت؟

من خونمو میخوام,خونمو بهم پس بده بعد ش دیگه نمیخوام ببینمت,

گفت تو بزرگترین اشتباه زندگیم بودی گفت زن گرفت الان واسه من سه سوته.…

گفت اگه تونستی برو ازدواج کن…

گفت تو تا اخر عمرت منظر من میمونی....

همه ی این حرفارو زد و اخرم گفت خونمو باید پس بدی.....

به حق همین فردا واگذارش میکنم به خدا...

۷ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

ذرت مکزیکی

سلووم 

ساعت یه ربع به دو صبحه رفتم دذرت مکزیکی درست کردم,

خییییییلی خوشمزه س!

ای لاو یو پی ام سی!!!

شکموهم خودتونید!!!!

۴ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

سلفی های وحشتناک!

سلووم

بابت پست اونروزم معدذرت میخوام ..

من تو شرایط روحی خیلی بدی هستم ,ادای ادمای قوی

رو درمیارم ولی روحم اروم نیست از درون همه چی بهم ریخته.....

اونروز بدجور تحت فشار بودم اعصابم از هزارجا خورد بود با مامانمم دعوا کردم

,وقتی ازهمه طرف تحت فشار قرارمیگیرم میام گیر میدم به مامان

میگم تو مسبب همه ی دردای الانمی تو به من اصرار کردی به بهنام جواب بدم

من از اولشم نمیخواستمش..

میدونم کارم اشتباهه ولی من داغونم....

اونروزم بعدهمه بهم ریختگیا و دعوا بامامان از خونه رفتم بیرون و

یه راست رفتم داروخونه ازشانس اون پسره که اشنام بودو همیشه هر قرصی رو

بدون نسخه بهمون میداد نبود باهزار التماس از فروشندهه سه ورق قرص گرفتم

اونم  بازور ,نمیداد که ,تازه اونی که میخواستمم نبود خیلی ضعیف تر بود وگرنه که من

الان اینجانبودم!! 

از طرفی هم من بدنم در برابر قرص ضعیف نیس,یعنی اصن باسه چهارتا قرص 

اصن سردردمم خوب نمیشه!سه بسته رو خوردم و رفتم بالا گرفتم تو کارگاه خوابیدم!

چشم که باز کردم دیدم دوروز گدذشته !مامانینا برده بودن بیمارستان و معده مو شستو شو داده

بودن !باورتون میشه من هیچی از اون دوروز یادم نیس ولی گوشیمو که چک کردم

دیدم تو همون وضع کلی از خودم سلفی گرفتم!!!!!!!!

خخخخخخخ!!!

اونم چه سلفیای زشتی!موهای زژولیده  چشمایی که معلومه به زور بازه!!!!

اصن وحشت کردم از عکسام!!!

بعد که بیدارشدم  مامان اومد منت کشی و منم با کلی غرغر به زور سوپ خوردم,ولی تازه

بعدش پی به خریتم بردم ,از معده درد ایندفعه واقعا داشتم میمردم!

تازه دوروزه بهتر شدم!

خلاصه که این کارم واقعا اشتباه بود!

ازمهدم که بگم همه چی خوبه ,امروز مدیرمهدنیومده بود من تنها با کلی بچه مونده 

بودم!خییییلی امروز خوب بود کلی ازشون عکس و فیلم گرفتم ,توخونه

که فیلمارو نگاه میکردم واقعا ازخنده نفسم بالا نمیومد!!!

از مرتضی بگم که روز چهارشنبه اومده بود سر کوچه مهد وایساده بود!!!

اصن نگاهش نکردم!اوناومده بود تا ببینه عکس العمل من چیه ,که اونم دید من نگاهشم نکردم فهمید

دیگه اون شادی که واسش میمرد,عوض شده!!

شباهم بیرون نمیرفتم ولی دیروز مامان بهنامو دیده بودتو خیابون میگفت

تویی که تو خونه نشستی اون با لباسایی خودمون واسش خریدیم تو خیابون بودبا باباش!!

منن دیشب و امشب بیرون رفتم ,مرتضی رو هم دیدیم!داشتم ادای یکی رو در میاوردم که

زل تو زل شدیم!!!!خیییییلی بد شد!!!!!!

خدا تو این شبا همه مریضارو شفا بده 

همه ی دلشکسته ها رو دردشونو تسکین بده

یه نگاه به زندگی منم بندازه.

امین

۵ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان