سلفی های وحشتناک!

سلووم

بابت پست اونروزم معدذرت میخوام ..

من تو شرایط روحی خیلی بدی هستم ,ادای ادمای قوی

رو درمیارم ولی روحم اروم نیست از درون همه چی بهم ریخته.....

اونروز بدجور تحت فشار بودم اعصابم از هزارجا خورد بود با مامانمم دعوا کردم

,وقتی ازهمه طرف تحت فشار قرارمیگیرم میام گیر میدم به مامان

میگم تو مسبب همه ی دردای الانمی تو به من اصرار کردی به بهنام جواب بدم

من از اولشم نمیخواستمش..

میدونم کارم اشتباهه ولی من داغونم....

اونروزم بعدهمه بهم ریختگیا و دعوا بامامان از خونه رفتم بیرون و

یه راست رفتم داروخونه ازشانس اون پسره که اشنام بودو همیشه هر قرصی رو

بدون نسخه بهمون میداد نبود باهزار التماس از فروشندهه سه ورق قرص گرفتم

اونم  بازور ,نمیداد که ,تازه اونی که میخواستمم نبود خیلی ضعیف تر بود وگرنه که من

الان اینجانبودم!! 

از طرفی هم من بدنم در برابر قرص ضعیف نیس,یعنی اصن باسه چهارتا قرص 

اصن سردردمم خوب نمیشه!سه بسته رو خوردم و رفتم بالا گرفتم تو کارگاه خوابیدم!

چشم که باز کردم دیدم دوروز گدذشته !مامانینا برده بودن بیمارستان و معده مو شستو شو داده

بودن !باورتون میشه من هیچی از اون دوروز یادم نیس ولی گوشیمو که چک کردم

دیدم تو همون وضع کلی از خودم سلفی گرفتم!!!!!!!!

خخخخخخخ!!!

اونم چه سلفیای زشتی!موهای زژولیده  چشمایی که معلومه به زور بازه!!!!

اصن وحشت کردم از عکسام!!!

بعد که بیدارشدم  مامان اومد منت کشی و منم با کلی غرغر به زور سوپ خوردم,ولی تازه

بعدش پی به خریتم بردم ,از معده درد ایندفعه واقعا داشتم میمردم!

تازه دوروزه بهتر شدم!

خلاصه که این کارم واقعا اشتباه بود!

ازمهدم که بگم همه چی خوبه ,امروز مدیرمهدنیومده بود من تنها با کلی بچه مونده 

بودم!خییییلی امروز خوب بود کلی ازشون عکس و فیلم گرفتم ,توخونه

که فیلمارو نگاه میکردم واقعا ازخنده نفسم بالا نمیومد!!!

از مرتضی بگم که روز چهارشنبه اومده بود سر کوچه مهد وایساده بود!!!

اصن نگاهش نکردم!اوناومده بود تا ببینه عکس العمل من چیه ,که اونم دید من نگاهشم نکردم فهمید

دیگه اون شادی که واسش میمرد,عوض شده!!

شباهم بیرون نمیرفتم ولی دیروز مامان بهنامو دیده بودتو خیابون میگفت

تویی که تو خونه نشستی اون با لباسایی خودمون واسش خریدیم تو خیابون بودبا باباش!!

منن دیشب و امشب بیرون رفتم ,مرتضی رو هم دیدیم!داشتم ادای یکی رو در میاوردم که

زل تو زل شدیم!!!!خیییییلی بد شد!!!!!!

خدا تو این شبا همه مریضارو شفا بده 

همه ی دلشکسته ها رو دردشونو تسکین بده

یه نگاه به زندگی منم بندازه.

امین

۵ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
الناز
۲۹ مهر ۰۱:۱۸
دختر نمیدونم چی بگم ولی مطمئنباش حتما ظرفیتشو داشتی که خدا اینجوری کرده که طلاق بگیری...برو خداروشکر کن که تا پدر مادر داری ازش جدا شدی وگرنه نعلوم نبود سرنوشتت چی میشد.
تو عزیز دل مادرتی اون خودش میدونه مقصره ولی تو دیگه به روش نیار گناه داره از درون خودخوری میکنه. همه این شرایطو ما تو فامیلمون و من تو دوست صمیمیم دیدم ولی دوستم کم نیاورد. بخاطر حرف اطرافیانم که شده خودشو شاد نشون داد حتی پیش مامانش و بعد شش سال با یه پسر مجرد فهمیده عاقل ازدواج کرد و الان خداروشکر میکنه که اگه طلاق نمیگرفت شاید با این پسرم ازدواج نمیکرد.

پاسخ :

النازجون شاید الان یکی حرفامو بشنوه به نظرش مسخره باشه ولی من ادمی بودم که هیچوقت دنبال کم نبودم همیشه اینقدر رفتم جلو تا تونستم بهترین و به دست بیارم,بهنام واسه من خیلی کم بود ,خیلی سعی کردم عادت کنم تواین راه بهنامم اذیت کردم ولی اخرش شکست خوردم...
اینقدرم ادم صبوری نیستم که بتونم دنبال خوشبختی چندسال بدوم,من خسته شدم دیگه نمیتونم از جام بلندشم........
سولماز
۲۹ مهر ۲۱:۲۶
شااادی چیکار میکنی با خودت؟ یعنی اینقد اوضاعت بد بود که بردنت بیمارستان، دختر جان بیشتر به فکر خودت باش،اینقد نگو خسته ایو صبر نداری. اینجور به خودت تلقین نکن، بذار زندگیت روال عادیه خودشو داشته باشه، راجع به آدمای سمی که اذیتت میکنن کمتر فکر کن کمتر حرص بخور، بخدا حیف جوونیه ما که داره بخاطر اینجور آدما تباه میشه، 

پاسخ :

گفتنش به حرف اسونه سولماز جان.
♥رکســــــــــانا♥
۰۱ آبان ۰۸:۱۷
سلام آبجی شادی.خوبی؟الهی بمیرم آّجی اینکارارو نکن.الهی به حق این شبا و روزای مقدس امام حسین علیه السلام خودش کمکت کنه ان شاالله....
خواستی به منم سری بزن

پاسخ :

مرسی عزیزم
گــُلـــ✿ــ صَحرایــــی
۰۶ آبان ۱۲:۴۶
واقعا دیوونه ای دختر
توکلت به خدا باشه...حتما خیر و صلاحت تو همین طلاق بوده...به آینده امیدوار باش
لینکت میکنم و منتظر خبرهای خوشت هستم

پاسخ :

سلووووم
ممنون دوست من
صدف
۱۰ آبان ۱۵:۱۲
اصن باورم نمیشه!!!!! این همون شادیه محکمه که از چنین اشتباهی حرف میزنه؟!!
ببخشید صریح میگم ولی حماقت کرده بودی! چون دوستت دارم و برام مهمی انقد صریح حرفمو میزنم..
و جدی ازت میخوام که دیگه حتی فکرشم نکنی!
خودکشی یعنی ضعف توی ایمان به خدا..قبولش نداری؟!! باور نداری اگه بخواد میتونه خیلی راحت زندگیتو زیرو رو کنه؟!! بجای این که قرص بخوری، دست به دامن خدا بشو..بخواه کمکت کنه.. اونطوری دلتم اروم میشه..
به فکر خونوادتم باش و بدون دیگه حق نداری حتی به خودکشی فک کنی!!!

پاسخ :

اره قبوول دارم کار اونروزم حماقت محض بود
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان