Hep Sonradan

 

 

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

اشتباهات بی پایان من

همیشه بیشتر دنبال اونایی بودم که خودم

دوست داشتم همیشه اونایی دوستم داشتن رو

ندیدم و به راحتی ازشون رد شدم...

اشتباه کردم از این به بعد اونایی که دوستم دارن رو

تو زندگیم نگه میدارم نه اونا که دوستشون دارم

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

عشق خود به خودی

همیشه وقتی میدیدم بعضیا رو خواننده ها و بازیگرا

کراش دارن خنده م میگرفت،خودمم رو هیییییچ ادم معروفی کراش نداشتم!

این رضا شیری هم اهنگاشو گوش میدادم دوس داشتم

صداشو ولی اصن تو فاز خودش نبودم

این از وقتی رفته ترکیه من احساس میکنم عشقم

ترکم کرده🤦‍♀️

اقا هی خوابشو میببینم😂😂

معلوم نیس این چه فازیه گرفتم من😂

الان داشتم اینستاشو چک میکردم در صورتی که 

تا حالا اصلا نرفته بودم پیجشو نگاهم بکنم اهنگاشم

حالا پیش میومد گوش میدادم 

الان هی اهنگاشو گوش میدم فاز شکست عشقی میگیرم😂

اصن موندم از دست خودم چیکار کنم دیووانه تر از من دیدید تاحالا؟؟

نکته:اقا الان روش کراش ندارما فقط فاز شکست عشقی دارم

اونی هم که ترکم کرده اونه الان😑😑😑

۰ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

هییس دخترا اعتراض نمیکنن

دوباره برگشتم به روزایی که همش تو تختم بودم

وقتی از سرکار برمیگردم تو تختمم تاشب

شبام تا صبح تو یا تو اینترنتم یا دارم فیلم میبینم.

بابای مصطفی هم فوت کرده و اون حالش بدتر ازمنه

و بدی ماجرا اینجاست که من نمیدونم اصلا چه طوری میتونم

کنارش باشم

ازش فاصله گرفتم چون میترسم یه وقت یه چیزی بگم یا یه کاری

کنم که حالش بدتر شه.

امروزم برام پیام اومد فردا باید برم دادگاه برای ادامه شکایتم

چندروز پیش مسوول بخشمون گفت گناه داشت چرا شکایت کردی

مگه حالا چی شده چندتاپیام داده دیگه :/

ولی من فک نمیکنم کار اشتباهی کرده باشم

همیشه وقتی یکی مزاحممون شد گفتن خودت مقصری که مزاحمت شدن

یا مجبورمون کردن که سکوت کنیم,

همیشه گفتن اگه چیزی بگی ابروی خودت میره

همیشه اذیت شدیم ولی اعتراض نکردیم

الان اگه سکوت کنم به شعور خودم توهین کردم

یکی بیاد کلی ناسزا بگه و تهدید کنه که بچرخ تا بچرخیم و به وقتش تلافی میکنم

کلی به ادم استرس بده کلی اعصاب ادمو خورد کنه بعدم که میری شکایت میکنی

بگن حالا مگه چی گفته رفتی شکایت کردی

این شکایت شاید باعث شه من کارمو از دست بدم ولی هنوزم فکر نمیکنم

که کار اشتباهی کردم.

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

شروع ۲۶ سالگی با کرونا

اقا ببخشید اونروز من دیر برگشتم 

فرداشم سرکار بودم

اول اینکه شادی خانم فردا تولدشه و 

وارد سن ترسناک ۲۶ سالگی میشهlaugh

حالا بگم از داستان

اره گفت من بودم پیام دادم

و منم گفتم خیلی بیخود همچین پیامایی

دادی اصلا علت کارت چیه

خییییلی پرروو

گفت حالا یه چیزی بوده تموم شده بهتر 

شمام پیگیر نشی😐😐😐

واااااا😐😐😐😐😐

گفتم چییییی؟

یه غلطی کردید پای عواقبشم بشینید

من شکایت کردم حالتم میگیرم 

گفت اره من بعد تو به یکی دیگه پیشنهاد 

دادم و اون بهم گفت نه

و علتشم این بود که تو رفتی از من بهش بد 

گفتی 😐

واااا😐

گفتم  من اینکارو نکردم من اصلا کاری باتو

ندارم

از دهنش اسم دخترک معصوم سابق در اومد

😐😐😐

گفتم منو وسط خاله زنک بازیاتون نکنید 

من به خاطر پیامای تهدید امیزی که واسه

من ارسال شده شکایت کردم هر کی هم اینکارو 

کرده باید عواقب کارشو ببینه

بعدم قطع کردیم و تمام!

پیاما کار اقای انباردار به ظاهر مهربون ولی در باطن 

خبیث بود!

الانم من شکایت کردم 

دوستام میگن ول کن اینجور پرونده ها

اخرش هیچ کاری برات نمیکنن

ولی خب من ترجیح میدم ادامه بدم 

از اونورم سرکار اونقدر وضعیتمون بده که حد نداره

تا یکی یه کم علائم داشته باشه نمیزارن وارد مرکز 

بشه به جاش اونایی که داخل هستن رو اضافه 

کار نگه میدارن جای اونا

فک کن ۲۴ ساعت سرکار بودی 

و فقط ۳ ساعت خوابیدی بعد وقت رفتنت

یهو میگن باید ۲۴ ساعت دیگه بمونی🤦‍♀️

اگه از خستگی سرکشیک مثلا یه لحظه 

خوابتم ببره میان گزارشتو مینویسن و

بهت ۹۰ تومن کسر از حقوق میدن

بعد از ۴۸ ساعت کار یه روز میری خونه باز باید

بیای ۲۴ ساعت سرکار بمونی 🤦‍♀️

یعنی خستگی از تنم بیرون نمیره

تو مرکزمونم کرونا اومده 

ولی مسوولا صداشو در نمیارن که 

مثلا اسم مرکز به عنوان مرکز سفید بمونه

ولی اومده تو قسمت ماهم اومده

تو این ۱۰ روز ما ۲ تا مددجو از دست دادیم 

علت مرگ و الکی زدن سکته مغزی

اون یکی رم زدن ایست قلبی

به خود ماهم دارن دروغ میگن که نه کرونا نیست

ولی علائمشون کروناس

و ما جرات نداریم حرفی هم بزنیم

یکی از بچه های بخش من رو دیروز 

فرستادن بیمارستان به علت مشکل شدید

تنفسی

بعد میگم بابا این علائم کرونا داره میگن

نه خیر سرما خورده فقط

این وسط ما شدیم گوشت دم توپ

بدون هیچ امکاناتی داریم از مریضای

کرونایی نگهداری میکنیم

و اگه یکی از ماهم بمیره براشون اهمیتی

نداره

و بدترش اینه که ما به خاطر پول مجبوریم بمونیم

اگه بگم تو ۲۴ ساعت به ما نفری ۳ جفت 

دستکش پلاستیکی میدن باورتون میشه؟؟؟

پلاستیکیا نه لاتکس!

بعد از ۳ ماه پیش بهمون چندتا ماسک پارچه ای

دادن و ما همونارو هر روز میشوریم میزنیم

یعنی ماسک استانداردم نداریم ما

خلاصه ش کنم معلوم نیس از ماها

کدوممون قراره زنده بمونه

چون واقعا شرایط بچه ها داره بد میشه

و مسوولای اونجا هم دارن پنهون میکنن

یکی از دلایلشم اینه که احتمال داره بعضی

از همکارا استفعا بدن اگه قطعی مطمعن شن

اینجا کرونا هس

همینجوریشم تعداد خیییلی زیادی کمبود نیرو داریم.

خود من ۷ این ماه شدید سرما خوردم

و هنوز خوب نشدم و سرفه هام داره بیشتر

میشه 

ته گلوم به شدت خشکه و وسط حرف زدنم 

تک سرفه های عمیق دارم

نمیدونم کروناس یا نه 

ولی مثل سرما خوردگیای همیشه م نیس

امیدوارم زودتر این شرایط درست شه

اقا با این وضع کرونا معلوم نیس فردا کی زنده س

کی مرده

من شاید دیر به دیر اینجا بیام ولی محاله یه سال 

به اینجا سر نزنم

اگه یه روزی اومدید اینجا و دیدید که یه ساله

پستی اپلود نشده

بدونید حتما مردم شاید ادم وقت نکنه بیاد خدا حافظی کنه 

 

 

 

 

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

نمیشه به هییییییچکس اعتماد کرد.....

اقا سلام علیکم

ایییین همه وقت نبودم

ولی خب با خبرای بد نیومدم

حالم خوبه تقریبا!

این چند وقت شدید درگیر کار بودم

هم اینکه سرکارم کمبود نیرو هست و من مجبوربودم

هرماه به جای 10 شیفت 15 شیفت بمونم

تازه خونه میومدمم از خستگی

یه روز کامل رو میخوابیدم

حالا این وسطا اتفاقای جالب و گاهی هم عجیبی افتاد

که الان تعریف میکنم!

اره وسط این اضافه کارا من مشتری تتو هم میگرفتم و

تو اون سالنی که باهاش درصدی کار میکردم

میبردم

ولی با گرون شدن لوازم تتو دیگه نمیصرفید

تصمیم گرفتم قیمتامو بالا ببرم

بعد از اون طرفم من 30 درصد به سالن از هرکارم میدادم

صاحب سالن تا دید من دارم قیمتامو تغییر میدم

گفت عزیییزم اگه قیمتاتو بالاببری باید درصد منم

بالا ببریا .____.

شما فک کن من از هر 200 تومن 60 تومن میدادم به اون

بعد بازم میگفت بیشتر کن!

هیچی نگفتم ولی اومدم خونه و تصمیم گرفتم که

هر جور شده یه مغازه کوچیکم شده اجاره کنم

سونیا هم  کاشت ناخن بلده منم که همه چور خدمات

انجام میدم کاشت مژه هم که تازه یاد گرفتم

خلاصه اقا مغازه زدیم!

اسمشم گذاشتیم زیباکده انابل!

از انباردار مهربون که الان اسمش به انباردار خبیث

تغییر کرده

براتون بگم که نمییییدونید چیکار کرد!

اقا من بعداز اینکه جواب منفیمو بهش دادم دیگه

کاری باهاش نداشتم ,همدیگه رو هم که میدیدم اصن

حرفی نمیزدیم

منمرفته بودم تو فاز افسردگی و ناراحتی

که حیییف شد و وااای چه پسر خوبی بود:(

بعد تو همین دپرس بودنا یکی بهم پیشنهاد دوستی داد

که اصلا فکرشم نمیکردم!

انتظامات مرکز ما چندتا بخش داره که

توضیحش طولانیه حوصلتون سرمیره

کلی بگم که درب اصلی کارشون سخت تره

درب بخش ما کارشون راحتتره

یه پسره بود که انتظاماته قد بلند خوش تیپ

اصن یه وضعیییییی

ازاوانا که با لباس فرم انتظاماتم باز جذابن

این اینقد خوب بود که من سمتشم نمیرفتم

ولی خب من از اونام که باهمه خوبم و گرم برخورد میکنم

ازاونجایی که این پسره خیلی خوب بود و همه دخترا

روش کراش داشتن من اصلا سمتش

نمیرفتم

بماند که اونم باهمه خوب برخورد میکرد ولی

به هیچکسی رو نمیداد

چون خودم نمیخواستم نزدیکش بشم

 همیشه به همکارای مجرد به شوخی میگفتم

برید مخ اینو بزنید این حیفه رو زمین

بمونه نزارید از بخشای دیگه بیاد مخشو بزنن

:)))))

یکی از همکارام که شیفت فردای من بود واسمش

دخترک معصوم بود اونروزا

خیییلی از این خوشش میومد

حالا به این دخترک معصوم سابق و مارکبری فعلی توجه

کنید که نقش اصلی ایشونن!

اقا کلی بگم این پسره کم کم به بهونه های مختلف بهم نزدیک

شد و اول داستان کاری بود و بعد

پیشنهاد رابطه ی دوستی داد و الانم باهمیم

تقریبا 3ماهه

اسمش مصطفی

اصن فکرشم نمیکردیم منو اون یه روزی بخواییم باهم

باشیم

چون کلا فازامون فرق میکردن

ولی خوب این اتفاق افتاده و ما تقریبا باهم

خوبیم

این رابطه هم مثل بقیه رابطه ها تنش داره

ولی خب فعلا راضیم!

بعد شما فک کن با یه نفر تو رابطه ای و یه نفر دیگه

هی هر روز بیاد جلوت بگی کراشمه کراشمه!

توام مجبور باشی لبخند بزنی !

منظور از یه نفر همون دخترک معصوم سابقه!

تا اینجا من اصلا مشکلی ندارم خب خوشش میومده

دیگه گناه که نکرده

اعتراف تلخی م بکنم اینه که من اوایل رابطه م رو با مصطفی

فقط به خاطر فراموش کردن انباردار مهربون سابق

شروع کردم

ولی خب بعدا نظرم عوض شد

تو اون روزا میدیدم که دخترک معصوم سابق و مار کبری

فعلی انگار با انباردار خبیث رابطه دارن

چون ازهر حرفی که میزد نود درصدش

این بود که رفتم انبار اقای انباردار خبیث اینو گفتن

اقای انباردار خبیث اونو گفتن

یا مثلا میگفت اقای انباردار خبیث میگه اینکارو

بکنید بهتره!

10 درصد بقیه ش هم درمورد کار حرف میزد اون وسط

یه کراش کراشم میگفت!

بازم مشکلی نیس تا اینجا!

من و مصطفی خوش و خرم هر روز باهم حرف میزدیم

و همه چی خوب بود تا اینکه

6 مهر دیدم اقا یه پیام واسه من اومده که

توخیلی خبیثی و منتظر تلافی باش

زنگ زدم جواب نداد

پیام دادم جواب بده ببینم کدوم احمقی جرات کرده

همچین چیزی واسه من بفرسته

گفت به وقتش جواب میدم اونموقع دیگه دیر شده

شمارشو ذخیره کردم

دیدم عکس واتساپش که یه اقاس و منم نمیشناسم

گفتم مطمعن باش به کی پیام میدی من نمیشناسمت

گفت اتفاقا خوب میشناسی

اخرین پیامشم این بود که منتظر باش که تلافی کنم

و من به وقتش خنجرمو بهت میزنم

اقا اینو گفت من گفتم باشه توام منتظر باش

ببین من شکایت میکنم به جرم مزاحمت و تهدید

پیامو به بابام نشون دادم فرداش رفتیم شکایت کردیم

گفتن منتظر باشید که پیام واستون بیاد

منم اصلا به هییچکسی شک نداشتم

رفتم سرکار و همه چی نرمال بود تا 10 روز پش

که نگو از پلیس فتا به شمارهه پیام دادن که ازتون شکایت

شده

اقای انباردار مهربون سابق بهم زنگ زد

و گفت خانم چ کار من بوده پیاما

گفتم خیلی بیخود کردی همچین پیامایی واسه من فرستادی

اصلا علت کارت چیه من که به شما که خیلی محترمانه

جواب دادم....

دوستان مشتری زنگ زده باید برم مغازه

بعد از ظهر میام بقیه رو مینویسم

 

 

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

اشتباهات بی پایان من

  1. اشتباه پشت اشتباه
  2. کی میخوام درست شم من؟
۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

کابوس

خواب دیدم من و  هنوز از بهنام طلاق نگرفتم

و سونیا جلوی چشم من داشت باهاش....

وحشتناک ترین حسی بود که تجربه کردم...

واسه سونیا یه ست لباس زیر گیپور خریده بود

سو نیا میخندید و میگفت 

ما از اولشم باهم بودیم

از خواب پریدم 

خیلی ترسناک بود...

فرداش یه رمان که یکی بهم داده بود رو میخوندم

داستان دوتا خواهر بود 

که یکیشون هم اسم سونیا بود

سونیای داستان همین کار و با خواهرش کرد....

ترسیدم و کتاب و پرت کردم اونور....

ا

 

 

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

انباردار مهربون

اقا سلام

این ماه شدید منتظر اخراج بودم

از وقتی که بخشم عوض شده بیشتر جلو چشمم

اونجام تا یکی خیلی جلو چشمشون باشه یه

چیزی به زور ازش در میارن و اخراجش میکنن

حالا طرف مجردم باشه دیگه بدتر!

همیشه اینکارو میکنن باخیلیا اینکارو کردن

واسه همین از وقتی اومدم این بخش کلا منتظرم هر لحظه

که یه داستانی درست کنن!

اوضاع پیرسینگم خوبه و داره کم کم

به حالت عادی برمیگرده

راضیم از زدنش!

یه خبر دیگه هم بدم که اقا من از 84 کیلو رسیدم به

74 !

تازه این ماه زیاد رعایت نکردم اگه دقیق رژیمم

رورعایت میکردم 5 کیلو دیگه هم کم میکردم!

ولی خب از پریروز دوباره

رژیمم رو سخت رعایت میکنم!

من همیشه تپل بودم وهمیشه یکی از ارزوهای من

لاغر شدن بود

امیدوارم این بار بتونم به ارزوم برسم

یه چیز دیگه هم میخوام براتون تعریف کنم

اقا جونم براتون بگه که دوستای قدیمی میدونن قوانین

سرکار ما چقدر سخته

اینجوریه که ما به هییییییییچ عنوان حق نداریم

به همکار جنس مخالفمون رابطه ای داشته باشم

چه رابطه معمولی چه احساسی

بفهمن چیزی بین دونفر بوده بلافاصله

دوتاشون اخراج میشن

واسه همین من

یه رمز گذاشتم واسه خودم

که وقتی میخوام با یکی از همکارا که خیلی

باهاش دوستم راجع به اقایون صحبت کنم

کسی نفهمه چی میگم!

مثلا من چندتا گروه درست کردم

ادمای که ازشون خوشم میاد گروهA

اونایی که خیلی ازشون خوشم میاد A+

اونایی که مهم نیستن B

اونایی که بدم میاد C

اونایی که خیلی ازشون بدم میاد C_

حالا این وسط یکی تازگیا خیلی A+

شده بود تو ذهن من!

اینقدر پسرخوب و مودبی بود که حد نداشت من

یه بارم ازش ندیدم باکسی بد حرف

بزنه

و چون من هر روز سرکار باهاش در ارتباط بودم

احساس میکردم چند وقته

میخواد یه چیزی بگه ولی چون من هیچوقت تو انبار تنها

نمیرفتم نمیتونست حرف بزنه!

اخرش یه روز شمارشو بهم داد و گفت خانم چ

اگه میشه بهم زنگ بزنید من

یه کار مهم باهاتون دارم

تا خواستم بپرسم چیکار داری یکی اومد منم

شماره رو گذاشتم تو جیبم

و رفتم حدود 10 روز زنگ نزدم هر بارم میرفتم تو

انبار تو صورتش نگاه نمیکردم که نپرسه چرا زنگ نزدی

ازش خیلی خوشم میومد ولی نمیخواستم سریع

زنگ بزنم!

بعد از 10 روز زنگ زدم و همون اول پیشنهاد اشنایی داد

واسه ازدواج

گفت چند ماه باهم باشیم اگه همه چیز خوب

پیش رفت ازدواج میکنیم

خییییلی پسر خوبی بود

مهربون

محجوب

اقا...

33 سالش بود و دوتا برادر بزرگتر از خودش

که مجردم بودن داشت

مادرشون انحراف شدید پا داشت و به خاطر

وزن بالاش ویلچر نشین شده بود

اسمش محسن بود

محسن از اول همه ی شرایط رو برام

توضیح داد

گفت همه ی کارای مادرش با اونه از غذا پختن و کارای

خونه بگیر تا دکتر بردن و اوردنش

گفت تنها شرط من واسه ازدواج اینه که یه خونه

نزدیک مادر بگیرم که بتونم هرشب بهش سر بزنم

و اینکه ازالان بدون که تا همیشه همه کارای مادرم بامنه

و هیییچوقت نمیتونی به من بگی که چرا برادرات یا خواهرت کاری

نمیکنن

اصلا ازاول فکر کن من تک فرزندم

اینقدر خودش خوب  بود که گفتم بهم فرصت بده

فکر کنم

یه ماه در ارتباط بودیم و دوبارم باهم بیرون رفتیم

ولی این مدت همش فکر من درگیر

این موضوع بود که من میتونم همچین چیزی رو

قبول کنم یانه

با چند نفر مشورت کردم

گفتن این داره از الان راه اعتراض تو اینده رو برات

میبنده

پس فردا تو نه مسافرتی میتونی بری نه مهمونی نه جایی

چون اون از اول شرط کرده که هرشب به مادرش سربزنه

...

راست میگفتن

از یه طرف خیلی ازش خوشم اومده بود ازیه طرفم

این  قضیه برام قابل هضم

نبود

خیلی چیزا تو ذهنم میچرخید

اینکه نکنه در اینده من مجبور باشم ازمادرش نگهداری

کنم

نکنه به خاطر مریضی مادرش نتونم هیچ جایی برم

نکنه فلان بشه

نکنه فلان نشه!

شاید خیلیاتون بگید خب مادرشه نمیمیری که ازش

نگهداری کنی

ولی من از بچگی همش اطرفم ادمای مریض بودن

بابام چند بار دیسک کمرشو عمل کرد وهربارم

یه سال شایدم بیشتر تو جا بود

بعدشم که دیابت گرفت

بعدم رفت تو نوبت پیوند قلب

بعدم شایان مریض شد

خودمم که دارم تو بهزیستی کار میکنم

و همش مریض داری میکنم

خیلی خسته شدم

نمیخوام اینده هم در حال پرستاری باشم

6 روز پیش بهش زنگ زدم و گفتم میخوام باهات حرف

بزنم

بهش گفتم که با این موضوع که فقط اون قراره

کارای مادرشو بکنه

مشکل دارم گفتم تو 2تا برادر و یه خواهرم داری

اگه این دکتر بردنا و کاراش بینتون تقسیم بشه

من مشکلی ندارم ولی اگه تو تنها باید همه کارای مادرتو بکنی من نمیتونم

قبول کنم باهات ازدواج کنم

گفت تو فکر کن اونا هیچ جوره همکاری نمیکنن

من که نمیتونم مادرمو ول کنم

گفتم اینجوری که تو میگی پس زندگی من باید

طبق برنامه های تو ومادرت برنامه ریزی بشه

نه میتونم جایی برم نه مسافرتی برم

گفت تقریبا 80 درصد همینطوره

مثلا اگه اون تایم مادر من مریض باشه که نمیتونم

باتو بیام مسافرت...

ولی مادر من که همیشه نیست

نمیخوام تا زنده س ناراحتش کنم

گفتم باشه امیدوارم خوشبخت بشی من نمیتونم

شرایط شمارو قبول کنم

گفت شما واسه من خیلی قابل احترامی و هیچوقت از

ذهن من پاک نمیشی...

امیدوارم شما هم خوشبخت شی.

قضیه به همین راحتی تموم شد

الان تو انبار میبینمش اصلا تو چشماش نگاه نمیکنم

هم ازش عصبانی ام هم ازش خوشم میاد

مظلوم نگاه میکنه دلم اب میشه

ولی من نمیتونم شرایطش رو قبول کنم...

 

 

 

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

پیرسینگ ناف 2!

سلام

اقا درد پیرسنگم خیلی کم شده و اومدم بگم

که نظرم عوض شد ارزششو داره برین نافتونو سوراخ کنید!

خیلی خوشگل میشه!

یه چیز دیگه هم بگم و برم

اقا سرکار یه دعوای ریز کردم فردا هم اخرین روز از ماهه و

اگه اخراج شده باشم فردا بهم خبرمیدن!

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

پیرسینگ ناف

پیرسینگ ناف خیلی قشنگه

ولی وقتی ۴ ساعت بعداز زدنش 

از درد نمیتونی تکون بخوری میفهمی

که ارزش نداره

هیییییییچوقت نافتو پیرسینگ کنی😭

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

ماشینی که فقط ۹ سال از خودم کوچیکتره!

چند روز بود دنبال ماشین میگشتم و 

ناامید تر از قبل میشدم 

میشد یه پراید ۷۹ ،تهش ۸۱ خرید

دیگه داشتم بی خیال میشدم که یه پراید ۸۳

پیدا کردم که ۲ تومنم خرج داره

دیروز قولنامه کردم و یکشنبه هم میرم برای تعویض

پلاک

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

وضع جالب خانواده من!

از ۵ سال پیش که جدا شدم 

از خانوادم هیچ پول تو جیبی رو قبول نکردم

قبول نکردم که هیچ سعی کردم کمکم بکنم

قدیمیا میدونن که تا پارسال از حقوق یه ماهم فقط 

واسه خودم ماهی ۲۰۰ تومن میموند

رسید به جایی که نباید میرسید

رسید به اونجا که من به زبون بیام!

پارسال خرداد ماه میخواستم برم کلاس تتو

من واسه کلاس تتو یه مقدار پول داشتم

ولی بازم خیلی کم بود از وسایلایی که باید

میخریدم ۴۰ درصدشم میخواستم بخرم

بازم ۲ تومن کم بود

مامان گفت از یکی قرض بگیر 

من به جای این همه قسطی که تو هرماه واسه ما میدی

 پس دادنی یه تومنشو میدم توام 

یه تومنشو بده

قرض گرفتم و ۴۰ درصد وسایلو خریدم و

رسید به نزدیکای پس دادن پول 

گفتم خب گفتی یه تومن کمک میکنی

کمک کن 

گفت وای من  ندارم که مگه وضع منو

نمیبینی 

گفتم باشه 

با بدبختی جور کردم و پس دادم 

میگم بدبختی شاید واسه بعضیاتون جالب

باشه که مگه یه تومن چیه!

من اون موقع حقوقم ۱۸۰۰ بود 

از این پول ۱۲۰۰

قسطای خودم بودم

یه تومنم به خونه کمک میکردم

۱۰۰ تومنم قبض گوشیم بود و ۱۰۰ تومنم 

کرایه ماشین!

خب بعد از یه ماه کار طاقت فرسا چی میموند

واسه من؟

خستگی زیاد ،روحیه خراب و قدر نشناسی خانواده!

اره اقا پول وجور کردم و دادم

ولی چندتا درس گرفتم

1_فقط به خودم فکر کنم

2_همه ی حقوقم رو به خانوادم ندم

3_هی تو خودم نریزم و وقتی دارم میترکم از

حرص بهشون بگم که حداقل بفهمن علت ناراحتیم

توقعات بیجاشونه!

حالا وسط این همه فشار کافی بود بگم

این لیوان چرا اینجاس

شروع میکردن اه و ناله که وای 

چون تو داری به خونه کمک میکنی

اینجوری حرف میزنی!

کلاس تموم شد و بدهیشم تموم شد 

ولییی من ازهمون ماه دیگه به کسی حساب

پس ندادم و وقتی تو یکی ازهمون ماها

 مامان داشت میگفت خب الان چقدر داری

الان چقدر قسطت مونده

گفتم دیگه حق ندارن راجع به حقوقم ازم سوال بپرسن

از اون ماه به مدت ۵ ماه 

کمک میکردم ولی کم

کمتر از یه تومن 

مثلا یه ماه۵۰۰

یه ماه ۸۰۰

یه ماه ۶۰۰

یه ماهم یه تومن

به جاش با اون پولا که میموند

لوازمامو تکمیل کردم یه ماه رنگی که ناقص بود

و گرفتم یه ماه دستگاه تتو بدن گرفتم

یه ماه رفتم سوزنامو تکمیل کردم!

از همون روزا من شدم دختر بد داستان!

ولی خب حرصم تا حدودی فروکش کرده بود

اینکه من حداقل دارم یکی از ارزوهامو دنبال

میکنم باعث میشد کمتر ناراحت باشم

حالا بگم قسطای خودم چی بودن!

قسطای خودم یه وام بود که گرفته بودم و دوتا

قرعه کشی 

رسید به بهمن ماه که قرعه کشی کردن 

و قرعه کشی ۱۰ تومنی به اسم من دراومد 

برای اردیبهشت

 حالا من پراز ذوق که اره ۱۰ تومنو بگیرم 

دستبند و چرخ زیگزالمو میفروشم

و یه پراید ۸۵ میخرم

تو همون گیر و دار شایان در حال خرید خونه

بود 

برخلاف من که همش درحال خرج کردن و کمک به

خانواده بودم اقا شایان پولاشو جمع 

کرده بود و داشت خونه میخرید!

۲۰ تومن کم داشت مامان به من گفت پولتو قرض بده شایان

شایان دوماه دیگه بهت پس میده!

به خاطر اینکه معامله ش بهم نخوره 

گفتم باشه میدم 

حالا بماند که دوهفته قبل  وقتی با شایان

بحثم شده بود برگشت بهم گفت اره تو به من

حسادت میکنی دارم خونه میخرم!

۱۰ تومنو دادم ۱۰ تومنم از همکارم قرض کردم

براش!

وقت گرفتن پول ازم گفتن پولتو پس میدیم وقت 

ماشین گرفتنتم بهت قرض میدیم یه مقدار

بعد چند ماه دیگه پس میدی!

اقا پولو دادن چند روز پیش!

گفتم خب چقدر میتونید بهم قرض بدید؟

گفتن نداریم که

مگه وضع مارو نمیبینی!

😂😂😂😂😂🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️

گفتم باشه!

دوماه پیش میشد با پولم یه پراید ۸۵ خرید

الان ۸۰ به زور میشه!!!!!

چرخمو امروز فروختم 

دستبندمم دو سه روز دیگه میفروشم 

پسون فردا میرم دنبال ماشین

ایشالله که با همین پول بتونم یه ماشبن پیدا کنم

که حداقل واسه سرکار رفتن لنگ نمونم!

بعله این وضع منه و در صورت اعتراض

سریع میشم کسی که منت میزاره!

یه چیزی که یادم رفت اینه که حقوقم شده ۲۸۰۰

و من این ماهم یه تومن به خونه کمک

کردم و قسطای خودمم شده ۱۵۰۰ اگه 

خانواده عزیزم دست از سرم بر دارن

من با همین حقوق خودم میتونم

زندگیمو بچرخونم

ولیییی متاسفانه این موضوع 

حل شدنی نیست!

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

اشتباهات بی پایان من

زندگی خیلی به من درس میده

نمیدونم چرا اینقدر در برابر فهمیدنشون دارم

مقاومت میکنم

اگه یه درصد از چیزایی که تجربه کردم رو سرلوحه خودم قرار

بدم حال و روزم خیلی بهتر از اینا میشه

ولی نمیدونم ادم چرا اینقدر باید در برابر فهمیدن

مقاومت کنه

از خودم بدم اومده

احساس دم دستی بودن میکنم

نه کسیو دوست دارم نه کسی دوستم داره

نه میتونم کسیو دوست داشته باشم نه کسی میتونه

دوستم داشته باشه

بیشتر وقتا باخودم فکر میکنم حتما

من دوست داشتنی نیستم

رابطه هام پشت هم شکست میخورن

اونم رابطه هایی که توش عشقی نیس

فقط یه رابطه س بر پایه ی سودی که برای هم داریم

کسی بهم پیشنهاد میده مثل چی بهش حمله میکنم

و میگم نه

بعدش باخودم مینالم از اینکه تنهام...

ته همه چیز ختم میشه به سکس...

اعتماد به نفسم شده صفر

نه خودمو دوست دارم نه بدنمو

نه هیچ چیز دیگه...

گاهی باخودم با خدا با همه دعوا دارم...

تازگیا که اینقدر چاق شده بودم متنفر بودم

ازاینکه تو ایینه به خودم نگاه کنم

چه برسه که بخوام یه عکس ازخودم بندازم

از 17 خرداد 

رژیمم و از 84 رسیدم به 77

ولی هنوزم خودمو دوست ندارم...

ای بابا ...

پ.ن:یه کاکتوس بود که سال 95 خریده بودمش

منتظر بودم گل بده و زندگی منو عوض کنه...

رو چشمام نگهش میداشتم

چند روز پیش اومدم تو اتاقم و دیدم بین همه ی

کاکتوسام فقط اون خراب شده...

به اندازه تمام دردایی که تو این چند سال کشیده بودم

واسش گریه کردم...

 

 

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

طلاق

نمیدونم یا فردا یا پس فردا یا پسون فردا 

میشه ۵ سال که طلاق گرفتم

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

امیرحسین همبازی دوران بچگی روحت شاد...

اقا سلام

من اومدم که اتفاقای این چند وقت رو براتون تعریف کنم

دوست نداشتم پستای اول سالم تلخ باشه برای همین

چیزی اینجا ننوشتم

امسال باز برای ما تلخ شروع شد

28 اسفند من شیفت بودم و قرار بود 29 اسفند برم خونه

و سال تحویل خونه باشم که دقیقا لحظه ای که سوار اتوبوس

سرویس شدم گفتن پیاده شو و برگرد باید اضافه کار بمونی

نیروی امروز نیومده و من با غر غر مجبور شدم برگردم

توبخشی که اصلا باهاش اشنا نبود

سر ظهر بود که ازخونه بهم زنگ زدن و گفتن که پسر عمم

که همبازی دوران بچگی منو شایان بود فوت کرده...

تمام لحظه های بچگیم اومده بود جلو چشمام و همینطور اشکام

میریخت

هرکاری کردم که یه نیرو دیگه بزارن که من بتونم برم

راضی نشدن

و اونروز به سختی گذشت 

و من سال تحویل تنها تو  بخش با 20 تا بچه ی معلولی بودم

که  دلشون گرفته بود و دلتنگ خانواده هاشون بودن

خانواده هایی که ماهی یه بار و گاهی دوماه یه بار بهشون سر

میزدن

به خاطر کرونا کلیه ملاقاتای مرکز کنسل شده

و بچه ها هر روز عصبی تر از روز قبلن

سال تحویل با غمی که تودل ما بود گذشت

من رفتم خونه که بریم خونه عمم

وتلخی داستان این بود که به خاطر کرونا قرار نبود مراسمی باشه

دقیقا تو روزای اول قرنطینه بود و همه جا بسته بود

اونروز خانواده ما بود و دوتاعمه دیگه م و خانوادشون

و امیر حسین تنهایی با کمتر از 30 نفر به خاک سپرده شد

مرگ امیرحسین تلخ بود و تلخ تر غریبانه رفتنش

بود

وقتی از دور به خانواده م نگاه میکردم میدیدم  با همه ی جنگا

و دلخوریا و بدیا بازم فقط ما خودمونو داریم

تو 4 سال  5تا از مردامونو از دست دادیم

 علی رضا پسرعمه م .شوهرعمه م .دوتا عموم

و امسالم امیرحسین..

و این فامیل هر روز داره کوچیکتر میشه و این منو خیلی میترسونه

مراسمای امیرحسین فقط باحضور خودمون تموم شد

و این مراسم تو این وضع کرونا یکی از غم انگیز ترین روزایی بود

که من تو عمرم تجربه کردم و مطمعنم یه روز وقتی

داستان زندگیمو واسه نوه هام تعریف میکنم ازاین روز

یاد میکنم...

امیدوارم زودتر کرونا تموم شه

تادل بچه های مرکز شاد شه

بچه هایی که تنها دلخوشیشون دیدن خانواده هاشون

ماهی یک باره

تموم شه تا دیگه هیچ کس اینقدر غریبانه به خونه ی ابدیش

نره....

 

 

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

مادرخونده!

سلام به دوستای مهربونم که نگرانم شده بودن!

اقا مشکل من کرونا نبود یه عفونت شدید بود که رفته بود تو خونم

و منشا مشخص نبود من توفروردین بیشتراز 5 تا ازمایش دادم

و دوتا سی تی ریه هم انجام دادم که اخر مشخص شد

منشا عفونت تو خون من لوزه سوممه

این عفونت ربطی به کرونا نداشت ولی من رو مستعد تر کرده

بود واسه همین سرکارم اجازه ندادن که برم و من یک ماه

توخونه استراحت کردم تا بلاخره از اول اردیبهشت تونستم برم

سرکار!

و خدارو شکرکه باز برگشتم یک ماه بدون حقوق بودن واسه

من خیلی سخت و طاقت فرسا بود

و یه اتفاق دیگه هم که افتاد این بود که من فهمیدم

کارم رو دوست دارم و این همه نارضایتی که

تو من به وجود اومده بود فقط به خاطر خستگی زیاد

از کار بود

این یک ماه باعث شد من بیشتر فکر کنم و خودم رو برای

تلاش دوباره اماده کنم!

عوض شدن بخشم برای من مثل یه فاجعه بود

اینقدر بهم ریخته بودم که صبحا با غر غر میرفتم

سرکار و لحظه شماری میکردم برای برگشتن به خونه

ولی کم کم بچه ها بهم عادت کردن و اذیتا کمتر شده

کارم همچنان زیاده و دعوا ها و عصبی شدن بچه ها هم

هنوز هست!بلاخره اونا همشون دارو های روان مصرف میکنن

و سالم نیستن ولی خب اذیتاشون واسه م کمتر شده!

مثلا همه چی این چندروز خوب بود تا اینکه سر پخش غذا

یکی از بچه ها به خاطر اینکه پنیری که بهش داده بودم

کم بود نزدیک بود بهم حمله کنه!

ولی خب فرداش اروم شده بود!

خلاصه اقا سخته ولی من میتونم از پسش بر بیام!

خودمم خوبم!

بخشید نگرانتون کرده بودمheart

 

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

۱۳۹۹

اقا سال نوتون مبارک باشه

ایشالله که زودتر کرونا تموم شه و دوباره حال 

دلمون بهتر شه

من فعلا قرنطینه م و مشکوکم به کرونا واسه همین

فعلا اجازه نمیدن برم سرکار

حالا باز پس فردا میرم واسه ازمایش 

ببینم چی میشه

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

کرونا...

سلام

فعلا بابام هیچ علایمی نداره

دایم داریم چکش میکنیم

ایشالله که چیزی نباشه

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

کرونا

وای وای اصن نمیتونم باور کنم بعضی از

مردم اینقدر اشغالن

من بابام تو اژانس کار میکنه

یه رستوران تو محلمون هست زنگ میزنن 

ماشین میخوان حال اشپزشون بد بوده الکی به بابام 

میگن با موتور خورده زمین ببرش بیمارستان

بابامم سوارش میکنه میبره نگو کرونا داشته

الان جلو بیمارستان از هوش میره بابام میفهمه که کرونا بوده

نمیدونم بابام گرفته یا نه...

وای

 

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان