سه شنبه ۱۴ مرداد ۹۹
خواب دیدم من و هنوز از بهنام طلاق نگرفتم
و سونیا جلوی چشم من داشت باهاش....
وحشتناک ترین حسی بود که تجربه کردم...
واسه سونیا یه ست لباس زیر گیپور خریده بود
سو نیا میخندید و میگفت
ما از اولشم باهم بودیم
از خواب پریدم
خیلی ترسناک بود...
فرداش یه رمان که یکی بهم داده بود رو میخوندم
داستان دوتا خواهر بود
که یکیشون هم اسم سونیا بود
سونیای داستان همین کار و با خواهرش کرد....
ترسیدم و کتاب و پرت کردم اونور....
ا