ای بولگ پوشالی......

زندگی پر از اتفاقاییه که بهت درسای بزرگی میدن 

اون اتفاقا شاید تو اون زمان قلبتت رو بشکنن ولی 

بعداز اینکه اروم شدی میبینی چه درس بزرگی گرفتی 

حتی گاهی وقتا اونقدر اون درسی که پشت اون اتفاقه 

مشهوده که تو همون حال بدتم باز متوجه میشی که اون 

اتفاق چی بهت یاد داده ...

من این چند وقت خیلی چیزا یاد گرفتم 

قلبم خیلی درد گرفت ولی چیزای خوبی یاد گرفتم که امیدوارم

هیچوقت فراموششون نکنم

یکی اینکه ذات ما ادما تنهاست 

تو میتونی تو رابطه باشی،متاهل باشی ولی تنهایی

ذاتن هیچکسی اندازه خودت نمیاد نگران تو باشه و بهت 

اهمیت بده ،

هیچکسی نمیتونه مثل خودت به خودت دلداری بده و 

هیچکسی نمیاد برای تو دل بسوزونه 

هرچقدرم بهت نزدیک باشه .....

پس نباید به کسی تکیه کنی  ازش انتظاری داشته باشی

تو فقط خودت رو داری.

دومین چیزی که یاد گرفتم این بود که 

هیچوقت نباید ۱۰۰ خودت رو برای کسی بزاری 

چون نه تنها قدر دانت نخواهد بود 

وقتی مشکلی هم پیش بیاد تو چشمات نگاه میکنه و میگه

تو اگه کاری کردی برای احساسات خودت کردی 

و تو اون لحظه نمیدونی که  چی باید بهش بگی .....

سومین چیز اینه که از ادما برای خودت فرشته نساز

یه ادم رو اونقدر برای خودت بزرگ نکن 

که واقعا احساس بزرگی که و با بزرگیش

تورو بی ارزش کنه

و کنارت رو صندلی بنشینه و با تمسخر ترانه بخونه

تو بودی که فکر میکردی بدون تو نمیشه.....

امیدوارم هیچوقت فراموش نکنم این درسارو ؛

و در اخر بگم که من خوبم 

چندتا اشتباه جدید کردم که قلبمو فشرده ولی 

حالم اونقدر بد نیس که بنشینم و گریه کنم 

بیشتر یه کینه تو دلم به وجود اومده که اونم سعی

میکنم فراموش کنم...

 

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

پوکساید

دیگه پوکسایدم جواب نمیده

۱ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

تنهایی

احساس تنهایی یکی 

از حسایی بوده که همیشه همراه من بوده 

تنها چیزی که تنهام نذاشته همین حس تنهایی بوده

خیلی وقته نیومدم  از خودم بگم 

خوبم 

با یه نفر تو رابطه م 

ولی با وجود اونم همچنان تنهام 

جز این مورد بقیه چیزا خوبه 

 بچه های شایانم  یکشون دختره و یکیشون 

پسر🍭

 

۱ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

هدنرس جدید

هدنرسمون دو ماهه که عوض شده 

و میتونم بگم یکی از بدترین اتفاقایی بود که میشد 

بیوفته 

گفته بودم هد نرسمون یه ادم دیوونه س 

هنوزم همینو میگم ولی حداقلش این بود که براش 

پرستار و کمک بهیار فرقی نداشت 

همه باید کارشون رو درست انجام میدادن و اگر اشتباهی از هر

کدوم از بچه ها رخ میداد به شدت برخورد میکرد

همیشه هم میگفت هر کسی باید کار خودش رو درست انجام بده 

استفمون یکی بود که کلا طرفدار پرستارا بودو در هر صورت 

کمکا مقصر بودن 

به شدت استرسی و اعصاب خورد کن بود

یعنی وقتی یه مشکلی پیش میومد این بدتر از همه استرس میگرفت

بعد فکر کنید این الان شده هدنرس😑

روزگار برای کمکا نمونده 😑

روزای سختیه  از یه طرف هدنرس جدید و اعصاب خوردیاش،

شیفتام افتضاح بود والان که پونزدهمه من کلا ۳ روز خونه بودم

از یه طرف بینیم که اعصابم واسش داغونه از یه طرف

فشار مالی شدیدی که بهم وارد میشه 

یه جورایی میتونم بگم از همه طرف تحت فشارم

و توانایی درست کردن هیچکدومشون رو ندارم 

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

پوکساید

چند وقته که از نظر روحی بهم ریختم

عمل بینی سختی داشتم

از پشت گوشم غضروف برداشته بود 

و جدا از درد بینی درد گوش امونمو بریده بود

حتی الانم که بخیه هاش رو کشیدم  درد میکنه

داخل بینیم هم اسپیلنت گذاشته بود 

که روزای اول خیلی صحنه ی زشتی داشت

بعدم اسپیلنتا عفونت کرد و با سختی خارجش کردن

الانم که بینیم اندازه کوفته س و نمیتونم بگم خوب

شده یا نه همه میگن باید صبر کنی تورم بخوابه

درست میشه،دکترمم همینو میگه

ولی صبر کردن خیلی سخته

به صورت کلی بگم تجربه ی بد و سختی بود 

امیدوارم نتیجه خوب باشه

هپی هم دیگه پیشم نیس

تو روزای اول عملم اعصابم واسه بینیم خورد بود 

واسه هپی هم مدام گریه میکردم 

که یه شب هپی برگشت

وزنش خیلی پایین اومده بود

بمیرم براش که لیاقت نگهداری ازش رو نداشتم

هپی وقتی برگشت دیگه مثل قبل نبود 

مدام فرار میکرد میرفت و دوروز بعد میومد

از طرفی هم من هنوز تو جا بودم و خانواده هم

کمک نمیکردن ببرنش دکتر عقیمش کنن

یا حداقل تو خونه کنترلش کنن تو من بهتر شم یه کاری کنم

تا اینکه یه شب رفت و روکارای کارگاه سونیا 

که قرار بود صاحبکارهمون شب بیاد و ببره

دسشویی کرد و یه خسارت ۵ تومنی زد 

فردای همونروز بابا بدون اینکه به من بگه بردتش و تو

پارک لاله ولش کرد....

اگه بگم بعداز رفتن هپی بیشتر از قبل از ادما متنفرم

باور میکنید؟

به توصیه ی یکی از دکترای بیمارستان 

که باهاش حرف زدم 

الان چند شبه دارم پوکساید میخورم...

 

 

 

 

۳ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

Happy

بچه ها هپی پریروز برگشت

وزنش یک سوم شده

طفلک بچه م...

۱ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

Happy🐈‍⬛

 ۸ روزه happy از خونه فرار کرده و رفته

دلم براش تنگ شده

هر لحظه دارم بهش فکر میکنم....

بهش که فکر میکنم اشکام سرازیر میشه

همه میگن گربه ها میرن و باز برمیگردن

به نظرتون هپی بر میگرده؟

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

عمل بینی

4 روز دیگه میرم برای عمل و

خیلی استرس دارم

نه به خاطر اینکه میترسم خوب نشه

از کار دکتری که انتخاب کردم مطمعنم

یعنی چند بار رفتم مطبش و هربار مطب

پراز ادم بود و یک نفر هم نبود که از کارش راضی نباشه

از بعد از عمل میترسم

اخه همه میگن 6 روز اول خیلی وحشتناکه...

۰ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

رژیم

بچه ها امروز میشه ۳۱ روز 

و من از ۸۴ کیلو و

شدم ۷۶ کیلو 🙂

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

گریه...

امروز از اون روزاست که سر هر موضوعی دلم میخواد گریه کنم

سر فوت مادر بزرگ نامزد سابقم،(دیروز فوت کرده)

سر کلیپی که تو اینستاگرام دیدم

سر هپی که بزرگ شده و نمیدونم عقیمش کنم یا نکنم

سر گرسنگیم به خاطر رژیمی که گرفتم

سر کش مویی که دیشب سرکار گم کردم 

سر چاییم که کنارمه و سرد شده....

سرهرچی...

صبح از سرکار اومدم خونه رفتم قبرستون سر خاک 

مادر بزرگ بهنام 

تا تونستم گریه کردم 

یه ساعتم نشستم و برگشتم خونه

تو تموم اون یه ساعت خدا خدا میکردم که کسی از خانواده شون

نیاد...و خداروشکر که نیومدن

الانم یه بغضی تو گلومه که هر لحظه ممکنه بترکه...

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

مغرورای لعنتی

اگه یه غریبه بهتون سلام بده 

جواب سلامشو میدید یا نه؟

اگه جواب نمیدید دلیلتون چیه؟؟

من خیلی دوست دارم بدونم 

اینایی که وقتی یه غریبه سلام بهشون میده

جواب نمیدن و مثل بز زل میزنن به طرف چی تو سرشون

میگذره؟

من کلا برام مهم نیس اون ادم رو میشناسم یا نه وقتی 

وارد یه جایی میشم سلام میدم بعد عجیبه بعضی از ادما 

چون مثلا منو نمیشناسن همینجوری زل  میزنن تو صورتمو 

جواب نمیدن😑

مثلا اگه جواب بدید چی میشه؟؟

از عظمتتون چیزی کم میشه؟؟

اه مغرورای لعنتی

 

 

۴ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

1402

سلام

چطورید؟

من ۸۵ درصد خوبم

اون ۱۵ درصدی که خوب نیستمم دلیل داره

۵ درصد سرما خوردم شدید،صدام گرفته،گلوم درد میکنه

بدنم درد میکنه و همونجوری سرکارم میرم 

۱۰ درصد به خاطر اقای رضایی،این اقا داستان داره ،کلا این رضاییا

مث طاعون افتادن تو زندگی من ،

بعدا یه پست در مورد این طاعون میزارم

۵ درصدم به خاطر سونیا خوب نیستم

سال ۱۴۰۲خوب شروع شد خداروشکر من از اول تا ششم فروردین شیفت 

بودم و از ۶ تا ۱۴ اف بودم  نهم صبح زود راه افتادیم به سمت

شمال ساعت 10 صبحم رسیدیم

از وقتی شایان ازدواج کرده یه چیزی تو خونه ما خیلی خوب شده

هرچیزی میخواییم تو خونه بخریم هزینه ش رو بین 4 نفرمون تقسیم میکنیم

من .مامان.بابا. سونیا

اینجوری به کسی هم فشار نمیاد

برای سفرمونم یه ویلا100 متری دریا گرفتیم پولشم  4نفری دادیم

 برای نهم صبح تا یازدهم صبح

کم بود ولی خب خوش گذشت

هر هزینه ای هم که کردیمم باز تقسیم بر 4 کردیم

این باعث شد بیشتر کارایی که تو سفرای دیگه نمیکردیمم

انجام بدیم خلاصه که بعداز مدت ها واقعا بهم خوش گذشت

یازدهم صبح ویلا رو تحویل دادیم تا غروبم تو شهر چرخیدیم و

نصفه شبم رسیدیم خونه

سیزده بدرم با شایانینا رفتیم باغ پسر عمم

شیفت کاری منم از پونزدهم شروع  شد

از هفدهم هجدهم فروردینم

افتاد تو سرم که برم برای عمل بینیم :))))

شاید براتون خنده دار باشه ولی یکی از بزرگترین

دلایل من برای اعتماد به نفس نداشتن

همین بینیم بود

با اینکه زیادم غیر عادی نیس ویه بینی معمولی گوشتی

اینو الان دارم میگما قبلا که خیلی از خودم بدم میومد میگفتم

دماغم اندازه پیازه

از بچگی مامانم میگفت تو دماغت بزرگه

اینقدر راحت در مورد دماغ من حرف میزدن

که تو نوجوونیم تا یکی اسم دماغمو میاورد گریه م میگرفت

بعدم که رفتم سرکار تو مرکزی که کار میکردم عمل زیبایی

ممنوع بود و هرکی بینیش رو عمل میکرد اخراج میشد

منم از ترسم عمل نکردم

اونموقع هزینه ی عمل بینی من 9 و پونصد بود چند بار رفتم کارگزینی

گفتم پلیپ دارم بزارید

برم عمل کنم

گفتن نهه برو فقط پلیپت رو عمل کن زیبایی عمل نکن

ولی الان میتونم برم عمل کنم

با این تفاوت که هزینه ی عملم 32 تومن میشه

خلاصه ش این شد که 26 اردیبهشت

وقت جراحی بینی گرفتمsmiley

و 21 روز دیگه عمل میکنم

این از عکس قبل از عمل تا بعدازعملم براتون بزارم

 

کلیک کنید

 

 

 

 

 

۴ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

1401

اومدم که اخرین پست 1401 رو بنویسم...

سالی که حقیقتا برای من بد نبود

حدودا 70 درصد کارایی که به عنوان هدف سال

نوشته بودم رو انجام دادم

ولی با اتفاقایی که افتاد

جوونایی که مثل گل پرپر شدن

خانواده هایی که امسال داغدار شدن

گرونی که خیلی هارو فقیرتر کرد

پس منم نمیتونم بگم امسال بهترین سال زندگیم بود

وقتی هموطن من خوشحال نیس منم نمیتونم

خوشحال باشم

شاید این جمله کلیشه ای باشه

ولی حقیقته...

امیدوارم سال 1402 یه سال عالی برای همه باشه

امیدوارم ظلم ریشه کن بشه

و امیدوارم تو سال جدید هیچ قلبی نشکنه وهیچکس

تنها نباشهheart

خداحافظ تا سال جدیدwink

 

 

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

شوگر ددی

اقا یه سال و نیم دوساله

میخوام اگهی بزنم که به شوگر ددی نیازمندیم

هی گفتید عیبه نکن

من دیگه دارم میرم اگهیامو بچسبونم رو در و دیوار

۳ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

تنهایی

اقا سلام

چطورید؟

من۹۰ درصد خوبم

همه چیز داره طبق روتین پیش میره و

میشه گفت تقریبا مشکلی نیس

جز اینکه من تنهام و حوصله م از تنهایی سر رفته

روزای اول که وارد بیمارستان شدم

همه رو زیر نظر گرفتم پرستارا،کمکا،خدمات

اقایون خدمات پسرای جوون  ،خوشتیپ و امروزی بودن که

درس نخونده بودن مدرک کمک پرستاری هم

نداشتن و کاری بهتر از این کار پیدا نکرده بودن

اومده بودن اونجا ،ولی وقتی بیرون میدیدیشون اصلا

باورت نمیشد  که اینا خدماتن

حتی یکیشون یه خواننده نسبتا معروفه که شاید خیلیاتون

اهنگاش رو شنیده باشید(من روزای اول رو اون کراش داشتم

ولی فهمیدم متاهل)

کمکا بیشترشون مردای جوون و متاهلن که برای 

خرج زن و بچه این مدرک رو گرفتن و اومدن

کمک پرستار شدن،معمولا مجرد توشون خیلی 

کمه ،یا متاهلن یا تازه جدا شدن 

پرستارای اقا هم ۸۰ درصد پسرایی هستن که

به خاطر این شغل اومدن تهران و دور از شهرشون 

تو اینجا یا چند نفری خونه گرفتن یا تو 

پانسیون زندگی میکنن

یعنی از همه ی شهرا هستن

همین بخش ما ،از همدان،مغان،گرگان ،سیستان بلوچستان

پرستار اقا داره که همشون هم تنها زندگی میکنن

زندگیشونم خلاصه شده تو کار و خواب

یه جورین که ادم دلش به حالشون میسوزه

خلاصه که اقا هیچکدوم از این سه گروه

مورد پسند واقع نشدن

خدماتیا نچ چون خیلی دورشون شلوغه

کمکا هم نچ چون توشون مجرد نیس اصن 

اونایی که هستن هم خوب نیستن

پرستاراهم کلا سعی میکنم بهشون نزدیک نشم

چون بلاخره بالادست ما حساب میشن 

و تمایلی به اینکه با بالادست خودم وارد رابطه شم

ندارم

پس فردا باهاش کات میکنی بعد تو بخش بهت میگه

اینکارو کن ،اونکارو کن توام مجبوری تحملش کنی

و اینجوری شده که من حوصله م از تنهایی سر رفته:(

(وی همچنان  هر روز حداقل یک بار به م.ن  فکر میکند)

 

 

 

 

 

 

 

۲ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

happy

اقا سلام

خوبید؟

من خوبم

یعنی 90 درصد خوبم

این بار اومدم خبرای خوب بدم

اولیش اینه که من از کارم راضیم

شرایطم از بهزیستی  خیلی بهتره

کارم بیشتره ها ولی اعصابم راحت تره

اینجوری نیست که همه چی گل و بلبل باشه

یه روزایی خیلی خسته و عصبانیم

ولی بیشتر روزا خوبم

ده پونزده روز اول داغون بودم

از خستگی داشتم میمردم,پاهام درد میکرد

وشدیدا هم بیخواب بودم

اونقدر ناراحت بودم که دلم میخواست بمیرم

همش به خودم میگفتم که این همهههه تلاش کردی که

بشه این؟

حتی روز سوم موقع برگشت به خونه تمام مسیر رو گریه کردم

گفتم دیگه نمیرم

اومدم خونه و خوابیدم,چند ساعت بعد که از خواب بیدار شدم

گفتم نه من این همه تلاش نکردم

که الان جا بزنم

هیچی دیگه ادامه دادم

تو همون روزای اول جواب مصاحبه م تو بیمارستان خمینی هم اومد

قبول شده بودم زنگ زدن گفتن بیا ادامه ی پروسه رو انجام بده

درموردش تحقیق کردم و دیدم اینجا بهتره وموندم :)

من بخش ای سی یو هستم

هد نرسمون دیوونه س یه روز خوبه و یه روز بد

یه دیوونه ی به تمام معناس  اینو کل بیمارستان میگن

 وفعلا تو 90 درصد مواقع بامن خوب بوده

الان فقط مشکل دوری راهه

که اونم فعلا دارم میسازم

ساعت 4 و نیم بیدار میشم و ساعت 5 از خونه میام بیرون

ساعت 6 جلو در بیمارستانم

چون نیروی جدیدم فعلا پارکینگ ندارم

درخواست دادم که بهم بدن ولی فعلا باید بیرون پارک کنم

چون اونجا طرحه باید قبل از 6 ونیم ماشین رو پارک کنم

که جریمه نشم

بعدش تا هفت تو ماشین جلو بیمارستان میخوابم

ساعت 7 و ربعم میرم کارت میزنم

دومین خبرم اینه که من

بلاااخره اون پراید لعنتی رو عوض کردم:)))

این چندماه اخر منو اذیت نکرد هر روز این همه راه رو میرفتم و

میومدم اخ نگفت

ولی دیگه باید عوض میشد

خیلی وقت بود داشتم پولامو جمع میکردم

فروختمش و یه تیبا دو 95 گرفتم

عاشقشم

خیلی براش کار کردم و زحمت کشیدم

خبر سومم اینه که من یه گربه گرفتم

میمیرم براش

از ته دل میمیرم براش

یه گربه ی سیاه با چشمای زرد

از همونا که وقتی بچه بودیم بهمون میگفتن

اینا گربه نیستن جنن

اسمش رو گذاشتم happy

هپی وقتی 2 ماهه بوده تصادف میکنه

یه دختر مهربون پبداش میکنه و میبرتش دکتر و

درمانش میکنه بعدم  دنبال یکی میگرده

که نگهش داره

منم چند وقت بود داشتم فکر میکردم یه گربه بگیرم

از اولم میخواستم گربه م سیاه باشه

تو دیوار میگشتم که اگهیش رو دیدم

خودشون برام اوردنش

از لحظه ای که هپی وارد زندگی من شده من

حسی رو تجربه کرد که تاحالا به هیچ حیوونی نداشتم

دلم میخواد هرکاری از دستم برمیاد

بکنم تا راحت باشه

توماه اول سونیا که قول داده بود وقتی من نیستم

مواظب هپی باشه سر لجبازی جا زد

و من هپی رو بردم تو اتاقم

یک ماه هر روز قبل رفتن چند تا ظرف اب و غذا براش

میذاشتم تا برگردم .

دیدم داره تنهایی اذیت میشه

تصمیم گرفتم یکی رو پیدا کنم و بزارم ببرتش

اقا من یکی رو پیدا کردم

یه ربع قبل از رسیدن اونا من

گریههههه میکردم

گریه در حد مرگا

یه جوری بودم که فکر میکردم واقعا دارم

بچه م رو از دست میدم

تو خونه منو تو اون وضعیت دیدن دلشون به حالم سوخت

و گفتن بگو نیان ما کمکت میکنیم نگهش داری

و هپی موند:))

الانم تو بغلم لم داده

عکسشو بعدا براتون میزارم

خبر چهارمم

اینه که من کار چاپم رو را انداختم و کم کم دارم مشتری جمع میکنم

و امیدوارم در اینده  بهترم بشه

همین دیگه خداروشکر این چند وقت همه چی خوب پیش رفته

این وسط مسطا یه اتفاقایی هم افتاد که همش تجربه شد

بعدا هرکدوم رو جدا براتون تعریف میکنم

دیگه برم که سفارش چاپ یه پازل و یه تابلو فرش دارم

فعلا بچه ها

۱ نظر ۴ موافق ۰ مخالف

سونیا

جواب ازمایش سونیا اومدو هیچی نبود

قلب من واقعا دیگه تحمل این درد رو نداشت

 

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

خدای مهربون

هرموقع که باخودم میگم شادی تو الان حالت خوبه

بیا برو بنویس که بچه ها من خوووبم

بچه ها محل کارم فلانه ...

یهو یه اتفاقی میوفته که اگه خدام بیاد پایین

نمیتونه حالمو خوب کنه

سال ۹۶ وقتی فهمیدیم تو گردن شایان یه چیزی هست

تاقبل از گرفتن جواب پاتولوژی هی به خودمون امید میدادیم 

چیز خاصی نیس..

ولی وقتی جواب اومد فهمیدیم یه غده سرطانی

بدخیم،خدا نیاره اون روزا رو برای هیچ کس

چقدر عذاب کشیدیم 

خون گریه میکردیم و نمیزاشتیم شایان بفهمه..

تا بعداز عمل اولش شایان اصلا نفهمید بیماریش چیه

یعنی ما نزاشتیم بفهمه ...

فکر میکرد یه غده چربیه که بایه عمل از گردنش در میارن

چند روز قبل عمل دوم  یه پرستار بهش گفته بود 

اخ که چه روزایی بود

وقتی فهمید دیگه دنیا براش تموم شده بود

در برابر درمان مقاومت میکرد 

همکاری نمیکرد،با بدبختی راضیش میکردیم که بزاره ویزیتش کنن

دیگه تو حیاط بیمارستان زندگی میکردیم،عمل پشت عمل

ید درمانی ،شیمی درمانی 

چه روزای بدی بود

اخرا دیگه دکترا تو رومون میگفتن شایان تهش ۲ سال

زنده میمونه..

وقتی شایان راه میرفت 

با خوم میگفتم یعنی چند وقت دیگه میتونم راه رفتنشو

ببینم ،

وقتی خواب بود مینشستم بالای سرش و صدای نفساشو

گوش میدادم ...

چقدر به خدا التماس میکردم که به شایان کمک کنه

چه حال بدی من داشتم چون مجبور بودم جلوی شایان

جوری رفتار کنم که نترسه و پیش مامان بابا هم خونسرد 

باشم و اونارو اروم کنم

گاهی وقتا از فشاری روم بود قلبم درد میگرفت

اون روزای وحشتناک گذشت و شایان به سمت بهبودی رفت

ازدواج کرد و رفت سر زندگیش هرچند که هنوزم ماهی

یه بار درگیر بیمارستان و ازمایشه ولی بازم میگیم

شکر که سرپاست

تازه تازه خونه رنگ ارامش گرفته بود

روزی هزاربار خداروشگر میکردم که مشکلی نیست

اونوقت خدای مهربون و عادل  دست گذاشته دوباره

رو همون جایی که باهاش یه بار اسفالتمون کرده...

سونیا دیروز به خاطر کیستش رفته بود بیمارستان

اونحا ازش سونوی گردن گرفتن و تو سونو نشون داده 

دوتا توده سمت راست و چپ گردنش وجود داره

مامان نزاشته خودش بفهمه....

گفتن باید بره برای نمونه برداری....

خدایا یعنی باز باید امیدوار باشیم که هیچی نیست و 

یه چیزی باشه؟

اینبار باید جلوی سونیا خودمو خونسرد نشون بدمو 

ازش قایم کنم که دکتر چی گفته؟

الان روبروم نشسته و داره با مامان در مورد مانتویی

که قراره بدوزه حرف میزنه ومن دارم میمیرم که گریه نکنم...

اونوقت میگن خدابزرگه 

خدا مهربونه...

 

 

 

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

بلوچستان....

تا حالا نشده بود 

از دیدن رقص کسی گریه کنم

ولی هربار کلیپ رقصیدن نورخدا رو میبینم

غم دنیا میریزه تو دلم و نمیتونم اشکامو کنترل کنم....

۳ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

آبان....

دارم شام میخورم و تو اینستاگرامی 

که با زور فیلتر شکن باز میشه میچرخم

یه کلیپ دیدم از یه نوجوون که دارن جنازه ش رو میشورن

بدن سوراخ سوراخش  قلبمو به درد میاره ...

چشمایی که بسته ن....

بدنی که  کبود...

قلبم داره تیر میکشه

بغض تو گلومه و به زور دارم قورتش میدم..

به این فکر میکنم که خدا کجاست الان؟

میبینه این چیزا رو؟

اصلا وجود داره؟

حالم بد شده و دیگه نمیتونم چیزی بخورم 

کی همه چی درست میشه؟

اصلا درست میشه؟

 

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان