کابوسای بی پایان

سلوم

ساعت4 صبحه و نمیتونم بخوابم.....تا میام یه کم اروم شم و بگم بیخیال دنیا

یه اتفاق جدید میوفته و فکرمو مشغول میکنه...

کابوسامم ادامه داره همش حس میکنم بهنام به خاط خونه و طلاها دنبالمه و راحتم

نمیذاره..

دیشب خواب دیدم با یه پسر جوون که تو خوابم ازش بدم نمیومد تو اون خونهه هستم

و اون داره داخل خونه رو درست میکنه اخه منو بهنام عید سرامیکای داخل خونه رو

کندیم و قرار بود یه مدل جدید بگیریم و اشپزخونه هم کابینتاو سینک و کلا برداشتیم

قرار بود همه چی جدید شه....

پسره داشت حموم و درست میکرد و منم نشسته بودم تو اتاق و واسش تعریف میکردم که

این خونه نحسه هیچکس توش خوشبخت نمیشه ,اونم هم داشت کارمیکرد و هم

به حرفای من گوش میداد وقتی داشتم باهاش حرف میزدم تو دلم همش

میگفتم بهنام کلید داره نکنه الان بیاد و بگه خونمو پس بده,تو خوابم خونهه

یه کم بزرگتر از اندازه واقعیش بود رفتم تو حیاط و همون لحظه بهنام با چندتا مرد اومدن

درحیاطو همونجور باز گذاشتن که دیدم بابای بهنام یه سفره بلند جلوی

در پهن کرده و همه ی دخترعمه ها و دخترعموهای بهنام با شوهراو بچه هاشون

نشسته بودن سر سفره,بهنام خیلی عصبی بود وداد میزد

یهو یکی از مردایی که باهاش بود تو خوابم شوهر دختر عمه ش بود ولی

تو واقعیت اصلا ندیده بودمش, مرده از جیبش یه اسلحه دراورد و گذاشت رو گلوم

دادمیزد خونه رو پس میدی یانه از ترس داشتم میمردم ولی توخوابم همینطوری

گه توواقعیت نمیذارم کسی بفهمه ترسیدم نذاشتم بفهمن ترسیدم و

گفتم نه نمیدم بزن مرده خیلی عصب بود میخواست بزنه

انگار صدای دادو بیدادو اون پسره که داشت حموم و درست میکرد نمیشنید اصلا

نمیدونست تو حیاط چه خبره چون داشت باخودش اواز میخوند!

وقتی میگم صدارو نمیشنید خیلی عجیب ه چون اون خونه کلا 60متره,

همونطور که تفنگش روگلوم بود و با عصبانیت داد میزد ومیگفت بهت میگم خونه رو پس میدی

یانه من گفتم نه و تو دلم داشتم به این فکرمیکردم اگه شلیک کنه به گلوم

همون لحظه میمیرم یا درد داره و نمیمیرم و بعدش بادرد میمیرم؟

باخودم میگفتم کاش بگم وسط پیشونیم شلیک کنه که بلافاصله بمیرم و درد نداشته

باشه داشتم فکرمیکردم نهایتش شلیک میکنه و میمیرم بعدش مامان و بابام شکایت میکنن

ازشون و یهو تو ذهنم اومد نکنه مامان و بابام شکایت نکنن,بعدش گفتم خداکنه که بکنن....

اینایی که دارم میگم داشتم بهشون فکر میکردم تونهایتا

5ثانیه تو ذهنم اومدن و همونطورکه جلوی مرده وایساده بودم تازه

چشمم به لباسم افتاد دیدم یه پیراهن بلند ابی اسمونی تنمه که برق میزنه خیلی قشنگ

بود ,نگاه کردم به جلو در دیدم دخترعمه هاش سرسفره هستن و

دارن میخندن....

باترس ازخواب بیدارشدم....

نمیدونم معنی این خوابا چیه من استخاره کرده بودم واسه فروش طلاها خوب اومد

واسه اینکه خونه رو به بهنام پس بدم هم استخاره کردم بد اومد...

خلاصه با اعصاب خورد رفتم مهد و بعدازمهدم کلاس خیاطی

داشتم بعدشم مامان گفت بیا بریم شهریار خرید که حاضر شدم و باهاش رفتم

4تا لاک خریدم زرشکی,صورتی ,ابی فیروزه ای,کالباسی

خییییلی قشنگن !!!!!!خییییییلی!!!!الان فیروزه ای زدم

یه لیوان فنجونم واسه خودم خریدم من کلا تو فنجون چای میخورم حالا میگم

فنجون منظورم ازاین لیوان گنده هاست!!!!تو استکان اصلا چای بهم نمیچسبه

لیوان قبلیم روش انگری برد داشت که یه ماه قبل از نامزدی خریده بودم الان دیگه

خسته شده بودم ازش ده روزپیش رفتم یه لیوان قرمز خریدم که توشم قرمز بود که یه کم کوچیکتر

از قبلی هم بود اونم یه هفته بعد از اینکه گرفتم سونیا لب پرش کرد

منم لیوان لب پر بشه کلا ازش زده میشم البته چون قرمز بود یه کم لاک

رو قسمت لب پرش زدم اصلا معلوم نیست لب پر شده ولی دیگه دلمو زده بود

امروز یکی دیگه خریدم که دوستش دارم!!عکسشو میذارم!

منو لیوانم ازهم جدایی ناپذیرییم چون من خیییلی چای میخورم واسه همینه

که تو لیوان خریدن خیلی حساسم وحتماباید لیوانمو دوست داشته باشم!!!

توراه که بودیم متوجه نشده بودم بهنام بعداز یه ماه 8 بار زنگ زده چون شماره ش

تو لیست رده با یه خط دیگه پیام داده بود کاری داشتی زنگ زده بودی؟

دیگه حال منو تصورکنید بعداز این کابوسای وحشتناک بهنام زنگ زده بود من

داشتم تو تاکسی از حال میرفتم که مامانم میگفت بیخود کرده زنگ زده وچرا میترسی

راستش بعداز فروختن طلاها همش میترسم بهنام و ببینم ...

اومدم خونه و گفتم جوابشو نمیدم اخه من زنگ نزده بودم که بخوام بگم چرا زنگ زدم

یه ساعت بعد گوشیم زنگ خورد یه شماره غریبه بود جواب دادم و تا

صدای بهنام و شنیدم قطع کردم....

دست و پام داشت میلرزید نمیدونم چی به سرم اومده منی که زمین و اسمونم

حریفم نمیشه اینجوری دست و پام وگم کردم...

پیام دادم کسی به تو زنگ نزده شماره ت خیلی وقته پاک شده

بعدشم یه مسکن خوردم و خوابیدم ساعت1 بیدارشدم و دیدم ساعت11

پیام داده که دفعه خانم دفعه اخرت باشه اشتباهی به من زنگ میزنی

منم پیام دادم که کسی با شما کار نداره حتما اشتباه شده.....

اووووف از این زندگی مزخرف....

خداکنه دیگه هیچوقت نبینمش.


 

۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
معصوم
۱۳ دی ۰۷:۲۲

آخه دختر چی به تو بگم ، دوست داری خودتو اذیت کنی؟

خطتو عوض نمیکنی چرا؟

پاسخ :

نمیدونم چرا واقعا نمیدونم چرا مثل دیوونه ها این خطو دستم گرفتم و عوضش نمیکنم

دیانا
۱۳ دی ۱۲:۵۲
چم والا روانیه بدون شک
لیوان و لاکات مبارک

پاسخ :

ممنوووووون!

الناز
۱۴ دی ۰۱:۱۵
وقتی استخارا خوب اومده شک نکن ک اشتباه نیست... اون یکیم بد اومده نباید خونرو پس بدی عزیزم.
اگه این دفعه ز زد الکی بترسونش بگو بخاطز مزاحمت تلفنی ازت شکایت میکنم.

پاسخ :

من واسه نامزدی بابهنام استخاره گرفتم خوب نیومد.....

مامانم گفت توجه نکن و بهنام خوبه و....

ای کاش بی توجه از کنارش رد نشده بودم

زنگ نمیزنه دیگه بهنام الان به خون من تشنه س

دیانا
۱۴ دی ۲۲:۲۶
نه مرسی من خودم فیزیکم خوبه منتهی امسال اصلا حوصله ی فیزیک گوش دادن و فیزیک خودن ندارم امتحان دیروزمو ولی خیلی خوب دادم معلممونم خودش جزوه میگه مرسی عزیزم

پاسخ :

فدات!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان