من از پس دنیا برمیام....

 بعداز چندتا پست اخرم خیلیا بهم حمله کردن

که تو فلانی و بیسانی و مادر و پدرت باید بندازنت از خونه بیرون

یکیشون که با اسمای مختلف کامنت میزاشت ولی خب از رو ای پی

میشد فهمید که یه نفره! جواب یکیشونو دادم بقیه رو حوصله نداشتم

تاییدم نکردم 

اقا اینجا ایرانه از قبل از منم این بوده بعد از من امیدوارم این نباشه

اینجا تو خانواده ها پسر ارزشش ۱۰ برابر دخترِ

ندیدید واقعا؟

من از بچگی با گوشت و خونم تو این موضوع زندگی کردم

۷ سالم بود شب ادراری داشتم مامان به جای اینکه به فکر درمانم 

باشه هر روز و هر روز من و کتک میزد

اسممو صدا نمیزد میگفت شاشو پاشو بیا اینجا این کارو بکن،

من هر روز بدترمیشدم شب ادراریم تا ۹ سالگی ادامه

داشت و مامان به جز کتک زدن ترور شخصیتیمم میکرد

یه بار باشایان اومدن شلوارای منو از کمد برداشتن از 

چهارچوب دری که وسط خونه اتاقارو جدا میکرد اویزون کردن 

و گفتن هر کی بیاد خونه میگیم شادی شاشوعه!

 یه بارم قاشق داغ کرد گذاشت رو باسنم! یه بچه ۹ ساله!

من مردم تا اون زخم خوب شد...

گریه میکردم پماد میزدم تا زودتر خوب شه...

هنوز دردشو فراموش نکردم...

یه بار منو دکتر نبرد ببینه علت این شب ادراری چیه 

اینقدر سر این موضوع کتک خورده بودم که همیشه بازوهامم جای

نیشگون مامان بود،

اونوقت مامان خطاهای شایان رو قایم میکرد که حتی من و سونیاهم

به شایان یه وقت حرفی نزنیم،

تو همه ی این کتک خوردنا شایان نفر دوم داستان بود وایمیستاد پیش

مامان نگاه میکرد منم زیر دست و پای مامان کتک میخوردم

تو همون سالا من  از خونه پامو بیرون نمیذاشتم ولی شایان 

همش پیش دوستاش تو کوچه بود یه روز اومد خونه دستاش

اگزما شده بود این اگزما هی بیشتر شد و مامان بردش دکتر گفتن

اگزما نیس گال گرفته،این گال رو به همه ما انتقال داد ،

مامان چی میگفت؟چون تو شاشوعی ما گال گرفتیم

و من هی اب میشدم...

این موضوع رو تا ۱۵ شونزده سالگی تو سرم میزد

از بس کثیف بودی به ما گال دادی...

اووف... 

بزرگتر شدیم من نوجوون بودم مثل یه حیوون

باهام برخورد میکرد

ساعت ۱۲ و پونزده دقیقه باید از خونه میرفتم بیرون که

سروقت برسم مدرسه،اگه از مدرسه برمیگشتم و شایان

به مامان میگفت ابجی ۵ دقیقه زودتر رفته ،من باز کتک میخوردم

هرچی زیر کتک قسم و ایه میخوردم که به خدا شایان

دروغ میگه قبول نمیکرد...

خدای مامان شایان بود...

 دوران راهنمایی و دبیرستانم بانابود کردن اعتمادبه نفس من لذت میبرد

 تو پیشونیت بلندِ تو چاقی تو دماغت بزرگه تو دندونات زشته

ازخودم حالللم بهم میخورد ،ارزوی مرگ میکردم

تا همین پارسال اگه مراسمی بود میرفتم ارایشگاه موهامو درست

کنم میگفتم خانم پیشونی من بلندِ موهامو یه وری بریز

رو صورت که بپوشونه پیشونیمو

اخرین بار ارایشگر بهم نگاه کرد و گفت پیشونیت بلندِ؟

کجاش بلندِ؟

تازه اونموقع نگاه کردم به خودم و دیدم واقعا اونی که مامان میگه 

نبودم...

بعدمنو چادری کرد میگفت چاقی چادر بپوش از پشت

مردم باسنتو نبین ...

اگه یه تار موم بیرون میومد باز کتک میخوردم...

من ۱۷ سالم بود هنوز سر نشستن ظرف یا نپختن غذا کتک میخوردم 

شایان ۱۶ ساله ش بود مامان براش یه پیکان خریده بود

هروز با دوستاش تو خیابون ول میچرخیدن

هر روز تصادف میکرد مامان با جون ودل بدون اینکه بابا بفهمه

قایمکی خسارتارو میداد نمیذاشت خم به ابروی شایان بیاد

شایان ۱۷ ساله بود براش سوپر مارکت زد 

شایان ۱۸ ساله ش شد براش پراید خرید....

شایان خدای مامان بود ....

من نامزد کردم جدا شدم 

خودم مغازه زدم 

رفتم سرکار 

استقلال مالی پیدا کردم

دیدن دیگه زورشون بهم نمیرسه 

نمیتونن تحقیرم کنن نمیتونن دست بهم بزنن

دست گذاشتن رو نقطه ضعفام ،

به خاطر اخلاق گندت طلاقت دادن ،ترشیده

اینقدر بیخودی از همکاراتم کسی پیدا نمیشه تورو بگیره بدبخت...

من هی بزرگتر و قوی تر شدم 

کم کم هر چی گفتن جوابشونو دادم 

هررررکاری کردن جواب دادم

اکیپ شدن منو طرد کردن ،چندماه هیچکدوم بامن حرف نزدن

من باز قوی تر شدم ،

چیزای جدید یاد گرفتم ،یاد گرفتم ۷ ماه تو اتاقم با یه پیکنیک

اشپزی کنم...

تنهایی زندگیمو اداره کنم

اونموقع خونه ارزونتر بود میشد بافروختن طلاهام خونه اجاره کنم

میخواستم برم ،فهمیدن از ترس اینکه نگن دخترشون

تنها زندگی میکنه دست از سرم برداشتن

ولی فهمیدن شادی دیگه اون ادم ضعیف نیست

منم فهمیدم اون ادمی که مامان میگفت نبودم 

من حقیر و بی دست و پا نبودم...

من از پس دنیام بر میام...

دیگه بقیه ش تو حوصله نیس که بخوام توضیح بدم

ولی این پست چند دقیقه از زندگی من بود،

پس ببندید دهنتونو که پدر و مادر سمی وجود ندارن.....

 

 

 

۹ نظر ۶ موافق ۰ مخالف
زری ...
۲۷ خرداد ۱۳:۳۱

خدا بهتون صبر بده

RaCi naL
۲۷ خرداد ۲۳:۵۵

ازینم قوی تر شو و ازون خونه بیا بیرون
بخدااا که لیاقتت رو ندارن !

من جات بودم ازون شهر میرفتم بیرون
آخه اسم این آدمارو میشه گذاشت خانواده؟

پاسخ :

مسئله فقط پول
RE GA
۰۸ تیر ۱۵:۰۸

واقعا این حجم از تحقیر کردن‌های مامانا و نه درک میکنم نه بر متابم در حق جگر گوشه ش

 

قوی باش و قوی تر شو 

پاسخ :

🌼
سحر
۱۵ تیر ۱۶:۴۷

چند وقتی درگیر بودم و نبودم حالا میبینم توهم نبودی

هرجایی هستی خوب باشی دخترجون

عنوانتم خیلی پسندیدم

این چیزیه که ازت انتظار میره

پاسخ :

سحر
۲۳ تیر ۱۹:۱۳

خوبی عزیزم؟ خوب باشی

پاسخ :

سحر
۰۲ مرداد ۱۵:۳۴

خوبی دخترجون؟ 

پاسخ :

الان که کامنتارو خوندم دیدم تو فاصله ی 10روز
دوتا کامنت گذاشتی و حالمو پرسیدی خیلی خوشحال شدم
از داشتن دوست خوبی مث تو

** دلژین **
۱۸ مرداد ۰۹:۵۱

چند وقت قبل به مشاورم میفتم اگر واقعا اون دنیایی باشه مادر پدر خیلی از ماها باید جواب پس بدن بابت گندی که تو زندگی هامون زدن

پاسخ :

شاید اون دنیا جواب پس بدن ولی فایده ش واسه ماها چیه؟؟ 
مایی که به خاطر کارای پدر و مادرمون تو این دنیا نابود شدیم 
جواب پس دادن اونا تو اون دنیا به چه دردمون میخوره
** دلژین **
۱۸ مرداد ۲۱:۰۳

از یع جایی ب بعد دیگه مسئولیتش با خودته 

باید از اون‌ چرخه بیای بیرون 

من مدت ها خشم داشتم 

ولی الان اتفاقا خیلی اوکی ام 

تازه من تک فرزندم 

یه بلاهایی سر من اوردن ... 

اما خیلییی بزرگ شدم 

خیلییی رشد کردم 

اگه این اتفاقها نمیفتاد من هیچی نمیشدم ، اینقدر رشد نمیکردم ... 

هیپنو تیک
۲۴ شهریور ۲۲:۵۵

چقد درک می کنم 

چقد درک می کنم 

چقد درک می کنم

چقدرررررررر 

من از طرف مامانت ازت عذر می خوام  :(

 

نمی دونم چرا مسخره کردن یه سنت تربیتی بود انگار تو خونه ی ما !

البته فقط برای من !

۹ سال تا ۱۰ سالم که بود وزنم یه دفعه زیاد شد 

و مامانم و داداشم مسخرم می کردن و بهم می گفتن چاق 

یادم نمی ره که شبا با گریه می خوابیدم

هر موقع یه چیزی می خوردم می رفتم تو اتاق گریه می کردم می گفتم خدایا دعا می کنم چاق نشم 

از اونموقع شروع کردم کم تر و کم تر غذا خوردن

تا الانم که می رم دانشگاه بیشتر از ۶ ۷ تا قاشق غذا نمی خورم تو هر وعده ..

 

این فقط یه موردش ...

پاسخ :

متاسفانه خیلی ازماها با پدر و مادرایی بزرگ شدیم که  سعی بر این داشتن که کمبود های بچگیشون رو با ما برطرف کنن

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان