دست بی نمک!

چند روز بود مامان شدیدا مریض و بد حال بود و مشکوک به کرونا

اینقدر بد حال که تا صبح بالاسرش میشستیم 

دیروز خداروشکرحالش خیلی خیلی بهتر شده بود

دیشب طبق نذر هر سال قرار بود گوسفند بخرن  دسته بیاد جلو درمون

دیروز صبح تا رسیدم سرکار زنگ زدم سونیا و حال مامان و پرسیدم 

گفت خوبه با خود مامانم حرف زدم گفت میخواییم بریم گوسفند بخریم 

و جات خالی امشب نیستی و ...

خریدن و دسته هم اومد نذرشونم ادا کردن

سونیا شام مرغ شکم پر پخته بوده

شایان و مریم(عروس)وارد شدن و شایان گفته شامی که گذاشتید رو بزارید 

کنار امشب کباب درست کنیم 

سونیا گفت نه کباب و بزاریم فردا شب که ابجی هم هست 

بماند که درستم کردن و دیشب گذشته رفته

الان اومدم خونه مامان واسه من قیافه گرفته که اره سونیا اینجوری گفته

به چه جسارتی همچین حرفی زده شب شایان و مریم و خراب کرده؟؟؟

میگم من که اصن واسم اهمیتی نداره تو جمع شما بودن ولی اسم من اومده 

شب اون دوتا خراب شده؟؟

اسم منو اورده جسارت کرده؟؟

اوف

مامان فقط چون مریض بود تغییر موضع داده بود

وگرنه اون همون ادمه وشایان خداشه

منم همون ادم که اوردن اسمم باعث خراب شدن شبشون میشه!

 

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
لیدی بوچر
۲۸ مرداد ۱۵:۰۶

😐😐😐😐😑😑😑 ما هیچ ما نگااااااه

 

نمیدونم چرا تو خانواده معمولا همه انگار با یه نفر ضد میشن و ازش بدشون میاد

وقتی ام میگی میگن نه این برداشت توعه و اصلا اینطور نیست و بازم این تویی که مقصری به خاطر فکر خرابت😐

پاسخ :

اووف💔
هیپنو تیک
۲۴ شهریور ۲۲:۳۹

علاقه ی بیش از حد خانواده ها به پسراشونو درک نمی کنم!!!

اونم وقتی همون پسرا هزاران بار مورد عنایت قرارشون  دادن !!! 

پاسخ :

از ما که گذشت امیدوارم نسل بعدی این چیزارو نبینه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان