یه چیزی میخوام بگم میدونم که الان همه میگید حقته....
بعد از اتمام مراسم شایان و انجام خرحمالی های بسیار بسیار زیاد توسط بنده
مادر و برادر عزیز به تنظیمات کارخانه برگشتن و دوباره شادی همون ادم بد داستان شده!
این که اصلا مهم نیست!چون بلاخره تجربه ی چندین و چند ماه تنهایی تو یه اتاق سر کردن
رو دارم و دیگه نبودشون ازار دهنده نیست!
بگذریم...
سرکار همه چی معمولیه
اقای خجالتی رو به طور رسمی ردش کردم و گفتم دیگه پیام نده!
البته دلمم سوخت واسش ولی خب بعد از اقا مصطفی دیگه حالم بهم میخوره از هرچی رابطه س!
ولییی یه کار افتضاح کردم که اگه بگم دعوام میکنید!
پریروز بعد از یه دعوای فوق شدید تو خونه ساعت 3 ظهر 5 تا قرص خواب خوردم که تا
فردا بخوابم
اقا یهو چشم باز کزدم دیدم ساعت 7 صبح فرداس و من باید ساعت 7 و بیست دقیقه سرکار
باشم
زنگ زدم سرکار اطلاع دادم وگفتم ماشینم پنچر شده ولی تا 8 که باید شیفت و تحویل بگیرم
میرسم
باورتون نمیشه من اصلا یادم نمیاد چ جوری رانندگی کردم و چه جوری وارد مرکز شدم
قشنگ منگ قرص بودم ولی به زور ظاهرمو حفظ میکردم!
تو محوطه تو راه رسیدن به بخشم اقای خجالتی رو دیدم
جای کاریش عوض شده و الان لباس سفید میپوشه
خاااااااااااااااااااااااااااااااااااااک برسرم
توهمون منگی قرص بهش پیام دادم لباس سفید خیلی بهتون میاد
خاااااک
واقعا خااااک
نوشت مرسی چشاتون قشنگ میبینه....
من از کار دیروز اصلا هیچی یادم نیس چیکار کردم
با کیا حرف زدم و کدوم قسمتا رفتم هیچی یادم نیست
قصدم از خوردن قرصا این بود که فقط بخوابم
اینقدر که اعصابم داغون و بهم ریخته بود.
خلاصه اینم از دیروز من
امروزم که اومدم خونه فقط خوابیدم
و اصلا از اتاقم بیرون نرفتم
الانم دارم تو نت میگردم یه جا رو تو شهریار پیدا کنم که هم امن باشه
هم خیلی دور نباشه
که برم و تا شب بمونم همونجا.....
اقا تنهایی و بی کسی بد دردیه ایشالله که هیچوقت حسش نکنید!