اقای مودب

اقا سلام

خوبید؟

منم هی...

این چند وقت حالم زیاد خوب نبود

الان بهترم

اومدم براتون تعریف کنم این چند روز چه اتفاقایی افتاده

اقای نچسب رو یادتونه؟

همون همکارم که باهاش زیاد خوب نبودم و همش زیر اب همو میزدیم

اون سرکار با مسئولشون دعواش شده بود و ازسرماه دیگه

نیومد سرکار!

حیف شد واقعا حرصشو در میاوردم روحم شاد میشد!

کلاسای کمک پرستاری هم تقریبا اخراشه

بیست و سوم امتحان دارم

زیاد اماده نیستم یعنی این ماه کلا 15 روز خونه بودم و بقیه ش سرکار

بودم زیاد وقت نداشتم کتابارو بخونم

حالا این چند روز رو میخوام بکوب بشینم و بخونم امیدوارم که

امتحان رو خوب بدم

یه چیز دیگه هم براتون تعریف کنم

سرکارمون یه پسره هس که تو قسمت مددکاری بود

منم پارسال زیاد تو مددکاری میرفتم ولی اصلا با این پسره

حرف نزده بودم

من کلا باهمه میگم و میخندم و حداقل سلام و علیک و باهمه دارم

ولی اینو اصلا نمیشناختم کلا یک بارم بهش سلام نداده بودم

من از اون قسمت جابه جا شدم و دیگه مددکاری نرفتم

اونم بعد از چند ماه جابه جا شد و رفت قسمت دیگه

الان این ماه من قسمتی رفتم که هر شیفت با این پسره

در ارتباطم,یعنی اون میاد تو بخش من

دیگه مجبوری یه سلام و خسته نباشد بهش میگفتم

تا اینکه چند شیفت پیش دیدم هی لفت میده کارشو که دیر تر بره

بعد شروع کرد به حرف زدن

خانم چ این ماه حقوقارو کمتر ریختن

قسمت شمام اینطوری بود؟

بی حوصله  گفتم اره واسه ماهم کم ریختن اعتراضم کردن بعضی از

همکارا ولی جواب درست ندادن

بعدم سرخودمو گرم کردم که دیگه حرف نزنه

باز گفت

خانم چ شما این ماه 48 شیفتی و 48 اف؟

گفتم اره

همسرتون ناراحت نمیشن  اینقدر شیفتاتون زیاده؟

-- من مجردم

گفت عه چه خوب

یه نگاه بهش کردم و گفتم ببخشید من برم به کارم برسم

شمام خواستید برید بگید بیام

در و باز کنم(در بخشی که من این ماه هستم دائم باید قفل باشه قرنطینه س مثلا)

کارشو انجام دادو رفت

بعد از اونم یه بار دیگه دیدمش  کلا از بدو ورود تا لحظه ی خروجش

خودمو سرگرم مددجوها کردم که اصلا حرف نزنم باهاش

هی دست دست کرد که بتونه حرف بزنه دید من راه نمیدم کارشو انجام داد و رفت

پسر بدی نیستا خیلی اروم و مودبه وبه نظرم یه کمم خجالتیه

ولی من در حال حاضرتمایلی ندارم با هیچ موجود مذکری سلام و علیکم بکنم

اره خلاصه گذشت و شد پریروز که من شیفت بودم

اومد کارشو انجام بده من تلفن و برداشتم شروع کردم با تلفن حرف زدم

خیلی دمغ بود اخر کار صدام کرد درو براش باز کردم و یه خسته نباشید

گفتم

یه ساعت بعد دیدم در زدن از پشت شیشه دیدمش

تعجب کردم اخه کلا در روز یه کار تو بخش من داره که انجام داده بود

دیگه کاری نداشت

درو باز کردم همون لحظه یکی دیگه از همکارا هم وارد شد

پسره گفت ببخشید خانم چ  من اومدم اینجا گوشیم اینجا نیوفتاده؟

گفتم نه من ندیدم

گفت میشه بیام داخل و بببینم شاید زیر تختا افتاده باشه

گفتم بفرمایید اومد تو و شروع کرد زیر تختارو نگاه کردن

میدونستم تو بخش ما نیس

خودمم شروع کردم به صحبت با همکارم

یهو پسره گفت نیست خانم چ

میشه یه زنگ بزنی به گوشیم ببینم صداش از کجا در میاد؟frown

حالا قیافه منindecision

جلو همکارمم گفت تو رودروایسی گفتم باشه

شماره رو گفت و گرفتم الکی گفتم انتن نیس زنگ نمیخوره

گفت میشه یه بار دیگه بزنید؟

حرصم  گرفت ازش گفتم  باشه

اقا مجبوری شماره رو گرفتم گفتم زنگ میخوره

تا گفتم زنگ میخوره لبخندشو از زیر ماسک دیدم

پررو!

خلاصه گفت پس تو بخش شما نیوفتاده و رفت

هی داشتم حرص میخوردم که ببین دیدی چه جوری با ترفند شمارتو

گرفت!

میدونستم زنگ میزنه

ساعت 8 شب دیدم گوشی زنگ خورد!

سلام خانم چ!

گفتم سلام بفرمایید؟

-خسته نباشید

--ممنون شما؟

اسمشو گفت باورتون نمیشه الان اصلا اسمشو

یادم نیس؟همون لحظه فراموش کردم اسمشو

گفت زنگ زدم تشکر کنم شما زنگ زدی یکی از همکارا

گوشیمو پیدا کرده بود داده بود حراست

گفتم خواهش میکنم خداروشکر که پیدا شد

اومد باز حرف بزنه

گفتم ببخشید دارن در بخشو میزنن من باید برم

خوشحال شدم گوشیتون پیداشد

دیگه بیچاره نتونست چیزی بگه و خداحافظی کرد!

اینم از این داستان!

نمیدونم دوباره زنگ میزنه یا نه ولی شمارشو ذخیره کردم که اگه زنگ زد

جواب ندم!

وااالا پررو باترفند شماره گرفت اصلا به نظرم

گوشیش گمم نشده بود !

فردا هم شیفتم اگه باز بیاد بخشم اصن بهش محل نمیدم که دیگه

جرات نکنه زنگ بزنهsmiley

من دیگه برم بخوابم دوست جونا

برام دعا کنید چهارشنبه امتحانمو خوب بدمheart

 

 

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
𝓐𝓵𝓲𝓼 .★.
۱۹ تیر ۱۲:۲۹

حقیقتش دلم سوخت برا تلاشش :دی

 

موفق باشی عزیزم :*

ایشالا امتحانتُ عالی بدی و زود مدرکتُ بگیری

پاسخ :

😈😈😈
دیروز باز اومد خسته بودم  به زور سرپا وایساده بودم 
چشامم پف کرده بود از اعصاب خوردی 
گفت خانم چ مریض شدید؟
گفتم نه خسته م 
گفت ای بابا یه کم استراحت کنید چهرتون خیلی خسته س فک کردم مریض شدید
خدایی نکرده
یعنی دلمم میسوزه براش که گیر من افتاده اونم تو این روزا که حال خودمم
ندارم.

مرسی دوست جان😘
Can Yaman
۲۰ تیر ۲۰:۴۰

شادی جان به نظرم همین جور تحویلش نده تا نیت اصلیشو متوجه شی به مرور.

پاسخ :

نه من کلا نمیخوام بهش محل بدم اصلا اصلا نمیخوام کسی وارد زندگیم 
شه
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان