میدونید دیگه که من تو بهزیستی کار میکنم !
اینو واسه اونا که نمیدونن گفتم!
۳ سال پیش یه مددجو مریض بود و بستری بود تو بیمارستان
بعد ماها باید همراهش به صورت شیفتی میموندیم بیمارستان
من ۴۸ ساعت اونجا بودم بعد ۴۸ ساعت میمومدم خونه باز ۴۸ ساعت میرفتم
اونجا،این داستان دوماه ادامه داشت چون بچهه مغزش اب اورده بود و باید
عمل میشد
یه پسره اونجا کار میکرد،فامیلیش بهادر بود سه چهار سال از من بزرگتر بود
خیلی بانمک بودا ، بعد من خیلی از این خوشم اومده بود
اینم همش دور و بر من میپلکید منم خب غیر مستقیم داشتم یه جوری رفتار
میکردم که خنگول شماره بده خب!
اقا این داستان بگو بخندا و دور بر پلکیدنا تا روز اخر ادامه داشت
و این اخرم شمارشو نداد! ولی روز اخر گفت خانم چ ادرس اینستاتو بده فالوت
کنم اقا دادم گفتم حتما میخواد اونجا پیشنهاد بده!
فالو کرد و پیشنهادی
نداد😐😐😐😐😐
حالا استوریای همو ریپلای میکردیم ولی این خنگ اصن انگار نه انگار!
حالا این خوش اومدن اینجوری نبود که من عاشق این پسره بودم
نه فقط به نظرم بانمک بود!
گذشت تا ۳ سال بعد که میشد امشب!
یه کاری تو بیمارستان داشتم که نمیتونستم خودم برم
تو اینستا بهش پیام دادم گفتم اگه میشه فلان قسمت واسم این سوالو بپرس
گفت باشه حتما و اگه امگانش هس شمارتو بده که پرسیدم بهت زنگ بزنم
شماره رو دادم بلافاصله زنگ زد کلی حرف زدیم و خندیدیم
بعد گفت من خیلی ازت خوشم میمومد ولی تو اصلا راه ندادی بهت شماره بدم😐😐😐😐
گفتم خنگووووول راه دادن چه جوری میشد این همه وایمیسادم باهات
حرف میزدم !هیچکسو اجازه نمیدادم وارد اتاق مددجو بشه به تو اجازه میدادم!!
😂😂😂😂
گفت عهههه من نفهمیدم ،فک میکردم ازم خوشت نمیاد
میترسیدم شماره بدم بری به حراست بگی🤦♀️🤦♀️🤦♀️
گفتم خیلی خنگیییییییی
گفت نمیشه الان شماره بدم؟؟؟
گفت نچچچچ
۳ سال پیش ازت خوشم میومد!
گفت حیف!
حالا یه کم فکر کن!
اقا واقعا حیفا!
چقد این پسرا خنگن! اگه اون موقع شمارشو داده بود
فک میکنم خیلی خوش میگذشت چون ازاونا بود که ادم کنارشون
همش میخنده!
بعدا نوشت:اقا من سرکارم و میدونید که گوشی اندروید اینجا ممنوعه
قایمکی اوردمش 😬