من بی تفاوت نیستم

اقا اون کاری که میخواستم بکنم نشد 

یعنی سعیمو کردم ولی نشد....

وقتی فهمیدم‌نمیشه تو خیابون بغض داشت

خفه م میکرد دیدم هیچ جانمیشه گریه کرد رفتم نشستم بالای

سر یه قبر تو امامزاده تا تونستنم گریه کردم...

بعد یه ساعت گریه با چشمای پف کرده بلند شدم و 

دوباره شدم شادی که انگار هیچی براش مهم نیست

 

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
fateme safari
۱۰ مهر ۰۹:۱۰

عیبی نداره

قسمت نبوده 

ایشالا که اتفاق های خوبی بیوفته برات

پاسخ :

مرسی عزیزم
دیانا
۰۱ آبان ۰۰:۰۴

شاااادی سلاااام 

چطوری دختر ؟ گریه چرا ناراحتی چرا ؟

ببین من اومدم بعد یه سال دلم تنگته 

پاسخ :

قربونت برم عزیزم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان