خاطرات سفر!!!

سلوووووم

من اومدم!!!!!

اقا جای همتون خالی خییییلی خوووش گذشت!!!!

واسه همتون دعا کردم دوجا اولین جا سرقبر شهدای گمنام دومین جاهم شلمچه وقتی داشتیم

زیارت عاشورا میخوندیم!

ساعت4 ونیم صبح جمعه حرکت کردیم و اول مارو بردن شهدای گمنام پارک چیتگر

بعد اتوبوسامونو عوض کردیم و همه هم محلیا افتادیم تو یه اتوبوس من و معصومه هم کنارهم

نشستیم,تو اتوبوس با خیلیا اشنا شدیم

یکیشون مریم بود که بعدا فهمیدم دوست دختر پسرعمم بوده یکیشون دوتا خواهر بودن الهام و

رقیه بچه های مثبت و مذهبی ولی شیطون!یه معصومه دیگه که یه بچه داشت و قبلا نامزدیش

بهم خورده بود ودوباره ازدواج کرده بود.

دوتا خواهر دیگه هم بودن که اسمشون مهسا و مریم بود مهسا طلاق گرفته بود ودوتا بچه داشت

مریم عقد کرده بود وجداشده بود

معصومه دوست خودمم که بعداز یه سال طلاق گرفته بود و الان 20 روز بود عقد کرده بود

منم که اینطوری!!!!

باهرکی هم تو شلمچه اشنا شدیم یه نامزدیش بهم خورده بود یه بعداز یکی دوسال زندگی

بایه بچه طلاق گرفته بود!!!!!

اصن نمیدونم چرا این سفر اینجوری بود!باید اسم کاروانارو میذاشتن کاروان بدبختا!

خلاصه که اقا مارو هرجا برن بایه مطلقه اشنا شدیم!یه دختره بود اینقدر ناز

بود 22 سالش بود اسمش مهتاب بود باهاش که حرف زدیم فهمیدیم میلیاردرن

ازاون پولدارای مذهبی!

14 سالگی با یه نظامی ازدواج کرده بود و یه بچه 5 ساله داشت پارسال جدا شده بود و

بعداز عید عقدش بود با یه پسر مداح که اونم میلیاردر بود!

خیلی غصه تو دلش بود یه سال بود که نمیذاشتن بچه شو ببینه میگفت 5 سال از شوهر و

مادرشوهر و برادرشوهرش کتک خورده میگفت وقتی فهمیدن میخوام طلاق بگیرم منو

ازخونه بابام دزدیدن و بهم قرص روانگردان دادن ومنو بردن دکتر و نامه گرفتن که دادگاه بهم

صلاحیت نده بچه رو بگیرم.

میگفت شوهرو خانواده شوهرش ازاون کله گنده ها بودن پدرشوهرش سرهنگ بود

میگفت هرچی شکایت کردیم دستمون به هیچ جا بند نشد.حالا خداروشکر بعداز عید عقدشه.

اقا ما تو کاروان اینقدر شیطونی کردیم و خندیدیم که که نگو

شبا خوابیدنی داستان داشتیم به خدا!

شب اول رفتیم یه اردوگاه که تختاش دوطبقه بود و جیر جیر میکرد دخترای اتوبوس ماهم رفتیم

یه ردیف کامل طبقه های بالا رو گرفتیم

خیلی اتوبوس از جاهای مختلف اومده بودن پیرزنا  همه رفتن تختای زیر!!!

شب اینقدر این  پیرزنا غر غر کردن که ما مرده بودیم از خنده!!!!

صبح که معصومه ادای خرو پفشونو واسه خودشون دراورد همه  ازخنده غش کردن!!!

یکی بود که اینقدر غر غر کرد اسمشو توکل سفر گذاشته بودیم خانم غرغرو!!!!

شب دوم رفتیم یه اردوگاه که باید رو زمین میخوابیدیم اونم همگی تو یه ردیف خوابیدیم

که بازم از غرغرای پیرزنا بی نصیب نموندیم!!البته پیرزنای باحالم بود اونجا!

یه پیرزنه هم بود که ما داشتیم تو دستشویی ضدافتاب میزدیم اومد سرمون دادو بیداد کرد!!!!

اسم اونم تو کل سفر گذاشتیم خانم ارایشی!!!!!!!

خلاصه که خیلی خوش گذشت بین همه جاهایی که رفتیم فتح المبین بیشتر حال منو

دگرگون کرد اصن غم موج میزد تواونجا

قدم به قدم پسرای جوون خادم وایساده بودن و خوش اومد میگفتن از کنار یکیشون رد شدیم

کلا بهش 21 یا 22 میخورد خیس عرق بود تو اون گرما

بهمون گفت مهمونای شهدا خوش اومدیدببخشید صاحبخونه ها زیرگلن نمیتونن پاشن پذیرایی کنن

ازتون....

وای اصن حال همه خراب شد ....

نهر خین هم خیلی خوب بود جایی که غواصا رو پیدا کردن...

اینور نهر ایران بود اونور نهر عراق ,اونجا 100 تا صلوات واسه براورده شدن حاجت همه فرستادم.

هویزه هم که رفتیم خرید و جامومندیم از اتوبوس!!!!!!

بنده خندا صاحب کاروان با راننده ی یکی از نظامیا اومد دنبالمون خییییییلی حال داد!!!!!

توراه کلی صاحب کاروانو خندوندیم که دعوامون نکنه!

شوش هم که رفتیم مقبره ی دانیال نبی اونقدر توراه بهمون سفارش کردن که اون شهر

ادماش خطرناکن مواظب باشیدکه ما با استرس از اتوبوس پیاده شدیم!

بنده خدذا عکاس باشی کاروانمون پشت سرما سه تا که تنها اومده بودیم راه افتاده بود

.من و معصومه و مریم.

توهویزه هم ما سه تا جا مونده بودیم!

کلی هم خرید کردم سوغاتی گرفتم واسه اهل خونه!واسه ارزو هم یه دفتر خاطرات و یه بسته

شکلات گرفتم.

خلاصه که این سفر هم بار معنوی داشت هم اینکه خیلی بهمون خوش گذشت!!

خدا قسمت کنه یه بار برید ببینید ادم چه حالی میشه!

 

 


 

۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
خانوم فیروزه ای ...
۲۶ اسفند ۱۲:۰۰
خوشا به حالت:-)
دلم سفر خواست
امیرحسین
۲۶ اسفند ۱۲:۰۰

سلام خدا رو شکر.....

منو دعا کردید یا یادتون رفت؟؟؟؟؟؟؟؟

پاسخ :

سلووووم
یادم بودی دودفعه اسمتم به ذهنم اومد اونجا واستم دعا کردم!
من یک معشوقه هستم ...
۲۶ اسفند ۱۲:۱۹
اخییی چه خاطرات خوبی
من عاشق اینجور سفرام...که هم حس معنوی داشته باشه و هم به ادم خوش بگذره
ممنون از دعاهات
دلم گرفت واسه دخترای کاروانتون....انشالله همشون تو سال جدید به خوشبختی واقعی برسن
تو هم که امیدوارم امسال به همه اروزهاااات برسی خوشبخت بشی

پاسخ :

سلوووم
ممنون عزیزم!
اره واقعا اینجور سفرا خیلی خوبن!حالا بماند که به خاطر خنده هامون چقدر
پیرزنا سرمون غرغر کردن!
ناهید بانو
۲۶ اسفند ۲۱:۵۸
رسیدن به خیر و زیارت قبول خانومی
خیلی پستا جا مونده بودم که بالاخره فرصت شد بیام و مطالعه کنم :دی

پاسخ :

ممنون عزیزم!
تهران خوش گذشت؟
دیانا
۲۸ اسفند ۱۶:۰۵
دیدی بهت گفتم وای منم عاشق فتج المبین شدم با اروند رود مارو هویزه نبردن فتح المبینم نزدیکه شوشه ولی به ما گفتن جای 20 تا اتوبوس نمیشه نبردنمون وای من خیلی دلم میخواد یه بار دیگه برم

پاسخ :

مارو اروند رود نبردن!!!!

تابستون بسیج اینبار غرب میبره که من حتما میخوام برم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان