یاسمن

سال اولی که من رفتم تو بهزیستی

تو یه بخشی بودم به اسم صدف 

بخش بچه های معلول با جثه های خیلی ریز

و بدنای حساس، یه جورایی بخش ویژه

حساب میشد، 

شیفت فردای ما یه بهیار داشت به اسم یاسمن

یاسمن یه سال یا دوسال از من بزرگتر بود

دختر خوبی نبود خیلی پرسنل رو اذیت میکرد

خیلی نفرین پشت سرش بود

هنوزم هست... 

باعث اخراج خیلیا شد به ناحق، 

با من مشکلی نداشت چون من تو شیفتش نبودم 

ولی اضافه کار تو شیفتش ماهی دوتا24 ساعت میموندم

زیاد باهاش حرف نمیزدم 

کلا تمایلی به صحبت با اون نداشتم

برعکس یاسمن که این همه ادم دوست داشتن باهاش

ارتباط برقرار کنن و اون راه نمیداد خیلی سعی میکرد 

بامن ارتباط برقرار کنه، ولی خب تا روز اخری که یاسمن

تو اون مرکز بود من جز سلام و خداحافظ باهاش حرفی نزدم

حالا یاسمن چه جوری از مرکز ما رفت؟ 

یه چاه بزرگ واسه یکی از همکارا کند و باعث اخراجش

شد ولی لحظه ی اخر خودشم تو چاه افتاد و با فضاحت

اخراج  شد... 

فک کنم 3سال ونیم یا چهار ساله که از مرکز ما رفته ولی

مامانش همچنان اینجا کار میکنه

هنوزم همه ازش بد میگن و هنوزم کارایی که کرده فراموش

نشده، 

دیروزصبح که داشتم شیفت و تحویل میدادم

یکی از همکارا گفت یاسمن با نامزدش دعواش شده

خودکشی کرده و حالش خیلی بده

اونقدر بد که اگه به هوش بیادم معلوم نیس به مغزش

اسیب وارد نشده باشه... 

اصن باور کردنی نیس برام یاسمن اینکارو کرده باشه، 

خیلی ناراحتم براش

از ته دل دارم براش دعا میکنم که حالش خوب شه

شمام براش دعا کنید.... 

 

 

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
.. ...
۱۸ مرداد ۰۸:۰۱

خیلی دل دارید که این محیط ها میتونید کار کنید،خدا قوت

پاسخ :

🤍
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان