امیدوارم فردا یه فردای بهتری باشه

اقا سلام علیکوم

بازم بعداز یه غیبت طولانی اومدم

هرچی میگم این بار دیگه زود به زود میام و پست میزارم

بازم نمیشه و یهو میبینم یه ماه ونیمه که اصن وقت نکردم بیام

اقا زندگی داره میگذره, واسه ما زیاد رو روال نیس و بالا و پایینش زیاده ولی

خب ما داریم سعی میکنیم با انرژی مثبت بریم جلو و نزاریم افسردگی

تو خونمون پا بزاره!

شایان همچنان داره دارو هاشو مصرف میکنه و کم کم داره موهاش میریزه

داروهای شایان مثل شیمی درمانیه و یکی از نشونه هاش ریزش موهاس

خودش خیلی ناراحته حتی چند روز خیلی بهم ریخته بود و میگفت میخوام خودمو بکشم

و قرصاشم نمیخورد

فک کنم من تعریف نکردم که یه موسسه شخصی هس که واسه بیمارای سرطانی

16 تا30 ساله و مدیرش یه خانم 40 ساله س که چندسال پیش دور از جون داداش من

داداشش به خاطر سرطان فوت میکنه این خانومم یه موسسه میزنه و خیر

جذب میکنه واسه کمک به بیمارای سرطانی

جدا از کمک های مالی واسه تهیه دارو این موسسه هدفش شاد

نگه داشتن روحیه بچه های اونجاس

الان 20 نفر جوون هستن که با داداشم هم گروهن همشونم جوونن

این موسسه واسشون کلاس اوا درمانی گذاشته کلاسای روانشناسی میزاره

کلی برنامه های شاد دارن

واسه شب یلدا هم واسشون برنامه داره و از بچه ها با خانواده هاشون دعوت کرده

چندوقت پیشم به مناسبت هفته ی فرهنگی ژاپن

دعوتشون کردن به کنسرت ساز های ژاپنی,منو مامانمم با شایان رفتیم

خلاصه این موسسه و بچه هاش شدن مثل خانواده ما

مدیر اونجا بچه ها رو مثل برادر از دست رفته ش دوست داره

و واقعا مثل یه خواهر مهربون واسه پیدا کردن دارو هاشون وخوب شدن

حال روحی و جسمیشون کمک میکنه

خدا روح برادرشو شاد کنه و زندگی خودشم  پراز خیر باشه

همیشه.

اره گفتم شایان حال روحیش بد بود چند روز قرصاشم که خیلی مهمن

رو نمیخورد

مامانم زنگ زد موسسه و قضیه رو گفت

اونجا کلی باهاش حرف زدن و یه روانپزشک

که خیلی هم معروفه رو اوردن موسسه واسش جلسه مشاوره

گذاشتن

دیروزم هیپنوتیزمش کردن

اخه شایان از 13 سالگی یه نقاشی سنگ قبر کشیده بود واسه خودش که

تولدش 23 دی 74 بود  و دور از جونش  وفات رو 23 دی 97

نوشته بود

الان که مریض شده و فقط یه ماه تا اون تاریخ

مونده اون نقاشی شده واسش یه ترس وحشتناک

خلاصه دیروز هیپنوتیزمش کردن و برگشته به گذشته و اون روزی

که نقاشی  و کشیده تاریخ فوت رو زده نامعلوم!

از دیروز تا حالا خیلی حالش بهتر شده خداروشکر.

منم خوبم!

سرکارمون دارن به خاطر اینکه عیدی ندن نیرو هارو اخراج میکنن و

نیروهای جدید میگیرن

پارسالم همینکارو کردن و 20 نفری رو اخراج کردن

الان که داریم به عید نزدیک میشیم همه مون این استرس و داریم

و با اعصاب خوردی میریم سرکار...

از روز چهلم عموم هم با بابام قهرم و حرف نمیزنم

بازم به خاطر اینکه اونجا که باید حمایت کنه ازم حمایت نکرد و چسبید

به خانواده ش,طبق معمول....

خیلی از دستش ناراحتم  نمیبخشمش به خاطر وظایفی

که داشت و بهش عمل نکرد به خاطر زندگی سختی که به خاطرش

داشتم وبیشتر به خاطر حمایتی که باید میکرد و نکرد...

از همه ی اینا بگذریم باید بگم که من حالم خوبه

میرم سرکار وبا بچه ها سرو کله میزنم میام خونه یا خوابم

یا نشستم پیش شایان و سعی میکنم بیشتر وقتمو با شایان بگذرونم.

پریروز شیفت بود دیروزم اضافه کار بودم امروز

اومدم خونه فردا باید برم پس فردام اضافه کارم ,یه کم سخته و لی به جاش

شب یلدارو که سرکار بودم تونستم مرخصی بگیرم .

دیگه باید برم بخوابم چشام به زور بازه

شبتون بخیر دوستان🌸🌸🌸🌸🌸

راستی اگه خدایی نکرده کسی رو میشناسید که سنش

15 تا30 سال باشه ومبتلا به بیماری سرطانه بهم بگید ادرس اون موسسه

رو بهتون بدم.





۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان