امروز 3 ماه و 16 روزه که بابا فوت کرده...
چقدر سخت بود
و چقدر هنوزم سخته...
بابا رو تو سردخونه دیدم
تو کفن دیدم و جلوی خودم بابا رو تو خاک گذاشتن
خیلی سخت و دردناکه
میتونم بگم تمام دردا و غصه هایی که تو این 30 سال
داشتم در مقابل غمی که الان دارم حتی
سر سوزنی هم نمیشن...
بابام تنها کسی بود که منو دوست داشت
تنها کسی بود که من تو خونمون بهش تکیه میکردم
تنها کسی بود که به خاطرش حاضر بودم هرکاری کنم...
الان دیگه نیست ومن زنده ام
وچقدر خجالت میکشم ازش که منی که
اون همه ادعا داشتم دوسش دارم
الان دارم زندگی میکنم....
کاش بابا منم باخودش میبرد...