تتلوخواننده ی با شخصیت!!!!!!

سلوووم

امروز جشن نوروز داشتیم تومهد!!!!

کلی خوش گذشت یه هفت سین خوشگلم چیدیم تومهد!!!

خونه هم که همه چی خوبه خداروشکر!داریم خورده کاریا و تعمیرات خونه رو انجام میدیم !

شایانم که پس فردا میره  :(

خب خیلی ناراحتم .....

ای کاش اصن سربازی اجباری نبود!!!

واسه اش پشت پاشم که من نیستم خاله هام قراره بیان.

راستی کلاس خیاطی هم امروز تموم شد خداروشکر!!!!!!

بعداز عید شاید دوباره کلاس بذارم .امروز جز جشن کلا اتفاق خاصی نیوفتاد اومدم خونه

خوابیدم بعدشم شام.

چندروز پیش تو اینستا پستی که تتلو به خاطر اینکه تو نظر سنجی سالومه مجری من و تو

اهنگ انرژی هستی افتضاح ترین اهنگ سال انتخاب شده گذاشته رو خوندم,

کاری به شبکه من و تو و سالومه ندارم تتلو رو هم ازته دل تا قبل از اهنگ انرژی هستی دوست

داشتم الانم بعضی از اهنگاشو گوش میدم ولی واقعا با پستی که گذاشته

نشون داده چقدر بی ادب و بی شخصیته!

خب یه عده این اهنگو دوست داشتن یه عده هم مثل من دوست نداشتن حالا دلیل

نمیشه چون یه عده اهنگتو دوست نداشتن که بری فحش بدی!!!

پستشو بخونین خودتون متوجه میشین چی میگم!

اینکارا از یه خواننده بعیده!

عکس هفت سین مهدو میذارم ادامه مطلب

ادامه مطلب ۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

یه داداش خل وچل!

سلوووم

شلمچه رفتنم صد در صد شد بیستو یکم میرم!!!!!

خونه تکونی هم تقریبا تمومه اتاق من که تموم شده الان فقط مونده مبلا که اونم

تمیز کنیم تموم میشه کلا,امسال واقعا خونه تکونی کمر شکنی بود دستم که خوب شد

گردنم گرفت!الان نمیتونم  سرمو بالا بگیرم به سمت راستم نمیتونم سرموبچرخونم!!

اهان راستی بازم همون دندون خرابه باد کرده1!!!!

ازبس مسکن خوردم واسه اروم شدن دردش معدمم درد میکنه!!!!

اصن نابود کردم خودمو تو این چندروز!!!

یه خبر جدید اینه که داداشم نوزدهم میره سربازی! دیروز رفته بود بپرسه کجا افتاده بهش

گفته بودن نیرو هوایی دزفول!مامانم اینقدر گریه کرد !!!! بعدشم کلی عکس انداختیم وسط

خونه تکونی!بعد رفت ارایشگاه کچل کرد اصن خیلی بامزه شده!

امروز مامان رفته بود که مدارک مریضی قلب بابا رو بده بذارن رو پرونده ش که حداقل بعداز

اموزشی تهران بیوفته زده بودن کامپیوتر دیده بودن شایان اصن مهراباد جنوبی تهران

افتاده نه دزفول!!! خلاصه که دیروز الکی مامان گریه کرده بود!

قرعه کشی هم که دراومد دیگه کلا روح هممون شاد شد!چون قبلش به مامان گفته بودم اگه

دربیاد قرض میدم بهت .

نمیگم من ادم خوبیم چون پولمو دادم بدهی مامانم خب عمل من واجب نبود ولی بدهی

مامان واجب بود دیگه اینقدر تو این چندروز مامان حالش بد بود میگفتم خدایی نکرده سکته

میکنه پول و  دادم بهش ولی خب دوست دارم مامان مثلا بگه بیا 300تومن بذار جیب خودت

حالا هنوز پولو تحویل نگرفته از خانومه شاید تحویل گرفت بهم بگه!!!

اخه دوستم یه لپ تاپ داره 350 میفروشه اگه مامان خودش بهم بگه بیا فلان قدر بگیر

میرم لپتاپه رو میخرم اگه خودش نگه من چیزی نمیگم بازم لپ تاپ واجب نیست!

همسفرای شلمچه هم مشخص شدن یکیش همون دوستمه  که خودش مسئوله

ثبت نامه با مامانش یکی دیگه هم یه دختره س که دورادور میشناختمش

اسمش معصومه س 23 سالشه 2 ساله طلاق گرفته و تازگیا با یه پسره نامزد کرده!!!

خب اون یه زندگی سخت و تجربه کرده میگن شوهرش کتکش میزده معتاد بوده

بد دل بود ه حتی نذاشته دختره عروسی داداشش بره!الان نامزده ایشالا که خوشبخت شه.

باهاش تو تلگرام صحبت کردم و بیشتر اشنا شدم  به نظر دختر خوبی میاد حالا باید

تو سفر ببینم کسی هست که دوست داشته باشم باهاش دوست باشم یانه!

خب یکی از اخلاقایی که دارم و خیلی هم ازش ناراضیم اینه که نمیتونم باهمه زود

صمیمی شم مثلا تو مدرسه باهمه کلاس دوست بودم ولی باکسی جز ارزو صمیمی نبودم!

الانم جز ارزو وفاطی دوست صمیمی یا حتی یه دوست که ارتباطم بیشتر از یه

احوالپرسی تلگرامی باشه ندارم!دوست دارم که این اخلاق و بذارم کنار وچندتا دوست

جدید پیدا کنم با ادمایی به جز ادمای دورم ارتباط برقرار کنم!با معصومه هم که

صحبت میکنم دارم هی به خودم میگم باید سعی کنی

اینبار دیگه حق نداری یه ایرادی از طرف بگیری و حذفش کنی !

خلاصه که دارم واسه تغییر سعی میکنم!

تومهدم فردا جشن هفت سین داریم تولد یکی از بچه ها هم هست که رفتم براش یه

چراغ قوه ابی یه کتاب قصه و یه مداد خریدم فردا بدم بهش!

۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

خدارو شکر

خدارو صدهزار بار شکر!

قرعه کشیم دراومد!

دیگه  مامان یه نفس راحت میکشه!

۶ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

خونه تکونی خر است

اقا سلوووووووم!!

خوفید؟؟؟؟

ما خونه تکونیمون تموم نشده هنوز  (ایکون گریه)

دوتا سطل رنگ خریدیم و داداشمو دوستش دارن هال و رنگ میکنن منم دارم اتاقمو خالی میکنم

که بیان اینجارم امروز بزنن:)

گفتم وسط کار یه پست بذارم!کاملا در جریان قرارتون بدم!

فرداهم باید فرش و موکتای اتاقمو بشورم چون کف اتاق خوابو موکت کردیم روشم فرش انداختیم

حالا خداروشکر هال موکت نداره و فقط سرامیکارو بخارشو میزنم تموم میشه 

ودراخر اینکه به خانومتون و یا خواهر و مادرتون تو خونه تکونی کمک کنید گناه دارن تنهایی 

خونه تکونی کنن! *____*

۶ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

بغلم کن که من از دنیا بریدم.....

سلوووم

خوفید؟؟؟؟

منم تقریبا خوفم!

دیروز رفتم پول شلمچه رو دادم ولی 1 درصد احتمال داره رفتنم کنسل شه چون

همه ی اونایی که اسم نوشتم از محلای اطراف و شهریار هستن و هنوز کسی از محل

خودمون اسم ننوشته اون دوستمم که تو بسیجه وکلا اون مسئوله ثبت نامه

گفته میام منم پول و دادم بهش گفتم پولو تحویل نده اگه خودش خواست بره اسممو بنویسه

اگه نخواست بره که منم نمیرم,بلاخره یه نفر و اونجا باید بشناسم غریب رفتن

خیلی سخته.

 

راجع به پول جشنم با مامان صحبت کردم ,خیلی ناراحت شد و

گفت ما وظیفمون بوده واسه تو یه جشن بگیریم الانم

که نامزدیت بهم خورده فدای سرت بازم وظیفمون بوده

ما اونروز داشتیم صحبت میکردیم راجع به اینکه بهنام لیاقت تورو نداشت لیاقت جشنی که گرفتیم و نداشت.....

نمیدونم چی بگم,دلم واسه مامان میسوزه خیلی تو تنگناس از نظرمالی اگه 15 قرعه کشیم

دربیاد میدمش به مامان حالا بعدا هم میشه دماغ عمل کرد...

شما دعا کنید قرعه کشی دربیاد.

تومهدم خیلی مدیر داره اذیتم میکنه خیلی منو تحت فشار میذاره بهشم که گفتم از 21 اسفند

دیگه نمیام و میخوام برم شلمچه که بدترم شده!

حقوقمم هنوز نداده,اینقدرم رفتارش با بچه ها بده که ادم دلش واسه بچه ها میسوزه

یهو یه داد سر بچه ها میزنه که گوش ادم سوت میزنه...

امروز عرفان داشت با فاطمه بحث میکرد یهو خیلی جدی به فاطمه گفت ببین دارم

بهت میگما من خاله شادی نیستم من خانم مدیرم داد میزنم سرت بترکه ها!!!

بازم سلووم تا اینجای پستمو سه روز پیش نوشتم وچون کامل نشده بود تاییدش نکردم

تا امروزم سرم گرم کار بود نتونستم بقیه شو بنویسم.

تا اونجا گفتم که مدیر مهد داره اذیتم میکنه دیروز یهو گفت چهارشنبه و شنبه رو نیا

مهد من میخوام از بچه ها تست روانشناسی بگیرم بچه ها از از حضور دونفر موقع تست

سواستفاده میکنن!!!!خندم گرفت!گفتم هرجور راحتید من مشکلی ندارم!

احتمالا قرار بوده بازرس بیاد واسه همین میترسیده من اونجا باشم و به بازرس بگم

حقوقم چقدره و اونو جریمه کنن!!!اخه حقوق من خیلی کمه در صورتی که بهزیستی

دستور داده بود واسه مربی مهد یه شیفت باید دوبرابر حقوق الانمو بده!

خلاصه که امروز نرفتم مهد و دیشبم با شایان و سونیا رفتیم رو پشت بوم فرشارو شستیم

و منم که نازک نارنجی دستم اندازه یه بالش باد کرده!دیشب با گریه خوابیدم به خدا!

چند روزه جو خونه خیلی متشنجه!

بازم داستان همیشگی!

انگار تو خونه ما جای مرد و زن عوض شده!مامان کارمیکنه ,مامان خرج میکنه,ماهمه خواسته

هامونو به مامان میگیم و اونوقت بابا هرچندوقت یه بار سر غذا سر چای سر هزار

کوفت و زهرمار دیگه دعوا راه میندازه و اعصاب همه رو بهم میریزه ....

خجالتم نمیکشه والا...

واقعا دلم واسه مامان میسوزه....

دیشب خطمو روشن کردم :/

پیامش اومد که بهنام از هرشب یه تماس گرفته بود ازهشتم تا دیشب...

راستش چند روز پیشم روشن کردم ببینم زنگ زده یا نه که دیدم نزده,خب دروغ چرا

خیلی ناراحت شدم گریه هم کردم...

ارزو میگه اون الان داغه نمیفهمه سرد که شه میفهمه چه بلای سرش اومده و راحت زندگیشو

از دست داده.....

من قبول کردم که قضیه من و بهنام دیگه تموم شده س اگه زمین به اسمون بیادم

ما باهم خوشبخت نمیشیم ولی یه چیز داره ازارم میده ,

بهنام سرخونه خیلی به من تهمت زد گفت خانواده م حق داشتن تو از اولم

میخواستی اون خونه رو بالا بکشی....

صدای خوشحالش اونشب که میخواستم خونه رو بزنم به نامش مغزمو مثل مته سوراخ میکنه..

خیلیابهم میگن اون خطو بسوزون که دیگه هیچوقت روشنش نکنی ولی من

منتظرم اونروز که شرایطم تغییر کنه و همون خطو روشن کنم وصدای گریه هاشو

بشنوم و بخندم همونجور که اون به گریه های من میخندید!

 


 

۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

استیج

سهرااااااااب!!

واقعا سر لجبازی سهراب حذف شد.....

۸ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

چرک کف دست!!!!!!!!

سلووووم

اقا شلمچه رفتن قطعی شد!

اینقدر زنگ زدم به دوستام تو بسیج که با پارتی بازی قبول کردن که عضو نشم ولی

ببرنم!

70 تومن 5 روزه!21 اسفندم میرم!!!!

چهارشنبه سوری نیستم!!!!!

البته بابامم خیلی خانواده ی درست و حسابیی داره!واسه همین به خاطر عزادار بودن اونا

به ما گفته بود امسال نباید اتیش روشن کنیم!

خداروشکر که نیستم!

اصن ای کاش یه اتفاقی بیوفته واسم اونجا دیگه برنگردم راحت شم ازاینهمه فکر و خیال!

والا بوووخدا!!!1

فرداهم روهم میخوام فقط بخوابم!

راستی یه کار جدیدم واسه خونه پیداکردیم دوخت عروسک ازاین شاسخین گنده ها!

میخواییم کاربیاریم بدوزیم پولش کمه ولی خب کارشم کمه واسه ماها اسونم هست

دستم راه بیوفته میتونم در روز10 تا 15 تا بدوزم!

من از روزی که جداشدم اجازه ندادم خانواده م بهم پول توجیبی بدن 

ازشون چیزی نمیخواستم هرچی خریدن خودشون واسم خریدن که بازم من اگه باهاشون

بودم و خواستن بخرن نذاشتم ,

شده چیزی شدیدا لازم داشتم ولی بهشون نگفتم و منتظر موندم تا اخر ماه تا حقوقمو

بگیرم,خودشونم اینو میدونن گاهی بهشون برم خورده

ولی خب منم دیگه اون دختربچه که بهم پول توجیبی بدن نیستم اون دختربچه که تو

13 سالگی واسه ترسوندش دو روز نذاشتن بره مدرسه و به زور چادریش کردن نیستم...

من900تومنی که میخواستم  لب تاپ بخرمو قرض دادم مامان

1میلیون و 300تومنی که ازپولی که بهنام واسه خونه دادم مال من بود 2600 هم واسه

مامان بود اون1300هم به مامان قرض دادم  ,خب احتیاجم ندارم بهش فعلا

ولی دعوای اونروز یه دعوای ساده بود که مامان ربطش داد به این پول...

گفت تو به خاطراین پوله داری فلان حرف و میزنی!نترس پولتو پس میدم...

خیلی ناراحتم....

خیییلی..

واسه همین این دعوارو اینقدر بزرگ کردم که تا دوروز سردرد داشتم....

الان انگارهمه چی عادیه باهم حرفم میزنیم ولی حرفای اونروز از ذهنم پاک نمیشه.

دوروزه دارم به یه موضوعی فکر میکنم...

اینجاباهاتون درمیون میذارم که تو تصمیم گیری بهم کمک کنید

واسه جشن نامزدی من خانواده م دوسال پیش 4میلیون خرج کردن مارسم داریم جشن

نامزدی رو خانواده دختر میگیرن

الان این شده پتک رو سرمن....

مستقیم چیزی نمیگن ولی توحرفاشون اسم این پولایی که خرج شده رو شنیدم....

 2200که دستش دارمو میخواستم  بگیرم و روشم پول بذارم

بینیمو عمل کنم ,

دارم به این فکرمیکنم که بینیمو عمل نکنم و پولی که دارمو باقیشم بذارم روش و پول جشنی

که واسم گرفتنو بدم...

90 درصدم تصمیمم همینه ولی خب بازم دارم روش فکر میکنم...

واسه دانشگاهمم خوب اگه این کار عروسک دوزی رو ادامه بدم میتونم شهریه رو خودم بدم

پرسیدم از دونفر که رشته شون حسابداریه گفتن تقریبا ترمی 800 درمیاد

اگه کارم نداشته باشم دانشگاه نمیرم....

الانم مدیرمهد که از بی انصافیش هرچی بگم کم گفتم هنوز حقوقمو نداده

گفته پونزدهم با حقوق اسفندت بهت میدم,شهریه خیاطی روهم همه دادن جز دونفر

که اون پولم خرج شده...

اون دونفرم که یکیشون گفته شنبه میارم  اون یکی هم که ارزوئه!

پول شهریه ش زیاد نیست ولی خب ارزو شرایط منو خوب میدونه ,میدونه که که دیگه

من همه زندگیمو با این پولایی که خودم درمیارم برنامه ریزی کردم و اگه بمیرمم از خانواده م

پول نمیگیرم ولی خب داره تواین مورد از اینکه من چیزی بهش نمیگم سو استفاده

میکنه,ناراحتم که این حرفارو دارم درمورد دوستم میگم ولی خب من واقعا تحت فشارم

و بیشترازهمه دوستم درک نمکنه...

امیدوارم مدیر بدجنس حقوقمو تواین چندروز بده که برم پول شلمچه رو بدم که الان یه قرونم

ندارم.

 

۷ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

خاله شادی اشپز میشود!

سلووووووم!!!!

امروز کلی خوش گذشت بهم خسته شدم ولی کلی خوش گذشت!!

گفته بودم تو مهد به بچه ها ناهار میدیم,برنامه غذایی هم اش و سوپ و عدسی و ماکارانی بود

همیشه هم مدیر مهد غذا میپخت,

چندروز بود بچه ها هی میگفتن استامبولی بپزید!!مدیر مهد گفت من بلد نیستم بپزم,خاله شادی 

واستون میپزه! : )

خلاصه امروز من اشپزی کردم و واسشون استامبلی پختم, حالا یه غذای معمولی با یه دستپخت

معمولی ولی خوب بچه ها چون منو خییلی دوست دارن غذایی که واسشون پختمم به نظرشون

خیلی خوشمزه میومد!!!

اینقدر گفتن خاله مرررررسی خیلی خوشمزه شده که اصن دلم واسشون رفت!!!!

بعد که مامانا اومدنن بچه ها شروع کردن پیش ماماناشون تعریف کردن از من!!تازه اونجا مامانا

گفتن بچه ها یه هفته س تو خونه ذوق دارن که خاله شادی قراره واسمون با دستپخت خودش غذابپزه!

الهی!!!!!!!!!

دیگه خودتون تصور کنید من چه جای پراز احساسی کار میکنم!!!!!!

اومدم که خونه شاگردام اومدن درس دادم و گرفتم خوابیدم بسیجم هنوز نرفتم واسه ثبت نام,

تنبلیم میاد,هم این که احساس میکنم اگه خلاف اعتقادم عمل کنم به خودم توهین کردم!!!

شاید نرم!!!!

۹ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

چله!

سلوووم!!!!

خوبید؟؟؟اقا من خوب نیستم,نمیدونم چرا امسال اینقدر سرما خوردم من سالی یه بار بیشتر

سرما نمیخوردم امسال نمیدونم چم شده,والا بوووو خدا!

دیروز یه دعوای خیلی بزرگ با شایان و مامان داشتم که وارد جزییات نمیشم ولی الان باهاشون حرف نمیزنم.

واسه همین از اعصاب خورد دیشب تا صبح نخوابیدم دقیقا تا خود صبح.

منم وقتی کم خوابی داشته باشم سفیدی چشام کلا میشه خون!امروز همه تومهد میگفن چشات

چرا اینجوری شده,اومدم خونه هم کلاس داشتم دیگه زنگ زدم شاگردا گفتم فردا بیان ,ولی هرکاری

کردم مگه خوابم میبرد,باسردرد مثل دیوونه ها با چشمای قرمز خیره شده بودم به افق!

دیگه فک کنم ساعت۵بود خوابیدم تا۱۱!!!الانم باز خوابم میاد وسایل فردامو بذارم میخوابم

دوباره مثل امروز نشه حالم!

یه نذری هم کردم که فقط راج بهش شنیدم ,چلهل شب میخوام دعای معراج بخونم ,میگن این نذریه

که رد خور نداره!

میدونید من ادم مذهبی نیستم اصلا حتی از طرف مخالف گاهی افراط گراهم هستم ولی

یه چیزی ته دلم هست که هربار به مشکل مییخورم میام سراغ این چیزا!

حاالا تا چهل شب میخونم شاید نذرم بر اورده شد!

۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

اعصاب داغون....

سلوم

دارم به این فکر میکنم این همه وبلاگ نیمه کاره مونده

صاحباشون کجان؟خوشبخت شدن؟زندگیشون چطور شد؟اصلا زنده ن یا مرده؟

چندتاشون خودکشی کردن؟

چندتا شون به همه چیزایی که میخواستن رسیدن؟

تکلیف فرشته که اسفند89 میخواست بره شناسنامه شو از عموش بگیره چی شد؟

یاتکلیف اون دختری که اسمش یادم نیست و میخواست بعدازاون طلاق تلخ

دوباره زندگی کنه چی شد؟

فردای اون روزی که میخواستن ازش دزدی کنن چرا دیگه نیومد چیزی بنویسه؟

چه جوری میشه یه روزی خونه مجازیت که خیلی شبا با بغض و گریه توش پست گذاشتی رو

فراموش کنی؟

دلم پرواز میخواد 

برم بالای بلندترین نقطه ای که میبینمو بعدش بپرم پایین

شاید مثلا چندسال دیگه یکی اتفاقی این وبو پیدا کنه و بگه حیف که اخر قصه شو نفهمیدم

مثل الان من که خیلی ناراحتم نفهمیدم فرشته چی کار کرد.

ولی من همیشه مینویسم....

مثلا اگه یه روز اومدی دیدی یه ساله پست نذاشتم مطمعن باش 100 درصد مردم...

ببخشید درهم و برهم نوشتم ...

  لازم بود

 


 

۱۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

رویای شیرین!

♥♥♥♥♥♥♥♥سلوووووووم!♥♥♥♥♥♥♥♥

خووفید؟؟؟

من که خوف خوفم!!!

اقا من فردا میرم بسیج!اسممو ثبت نام میکنم !اصلا اهل این برنامه ها نیستم کلا

مخالفم هستم ولی خب از طرف بسیج میخوان ببرن شلمچه

فقطم اعضای پایگاه بسیجو میبرن که منم میخوام برم واسه همین مجبورم

برم ثبت نام کنم!

تومهدم قراره یه روز بچه ها رو ببریم امامزاده ی محلمون سرقبر شهدا

خب مهدم فقط از شنبه تا چهارشنبه س دیگه حالا فردا

میخوام پیشنهاد بدم که همین پنجشنبه بچه هارو ببریم,اصلاهم فکرنکنید

واسه نیت دیگه ای میگم پنجشنبه بریما!!!!مدیونید اگه این فکر وبکنید!!

کلاس خیاطی هم دیگه اخراشه کلا هشت جلسه دیگه مونده ,این دوره تموم

شه من یه نفس راحت بکشم اینقدر که تواین دوره اذیت شدم

فکرکن من ساعت12 و نیم میومدم خونه تا یک که اصلا هیچی تا یه لیوان

اب بخورم و لباس عوض کنم میشد یک , یک تادو هم ناهارم بود بعد ساعت

دو میومدم بخوابم تا سه که اونم یا زود میومدن یااینقدر زنگ میزدن که

نمیشد بخوابم!کلاسم تا 4 ونیم 5 طول میکشید دیگه بعدازکلاس من مثل جنازه

بودم میومدم بالا میخوابیدم تا 11 شب!

ازهمه کارامم میوفتادم!

خداروشکر داره تموم میشه!!!

شاید یه دوره دیگه بعداز عید بذارم حالا فعلا تصمیم نگرفتم !

راجع به عمل بینی هم تصمیممو گرفتم میذارم واسه بعد عید همه میگن

نزدیکه عیده سر دکترا اینقدر شلوغه که در روز 10 تا 15 عمل دارن و دقت

کافی نمیکنن تو عملاشون البته من این حرف و تو اینستا زیر پیجای معرفی

جراحان زیبایی خوندم دخترخاله مم همینو گفت,پس گذاشتم واسه بعد ازعید

راجع به درس خوندنم قبلا اینجا  نوشته بودم

درس خوندنم که قطعیه راجع بهش تحقیق کردم و میخوام حسابداری تو دانشگاه 

ازاد بخونم.

بعداز عمل بینی هم باید وزنمو کم کنم خلاصه که یه تغییر اساسی تو ظاهر

ایجاد میکنم!

حالا ایشالا که همه چیز رو به راه شه و تا بتونم برنامه هامو عملی کنم

اصلی ترینشم درس خوندنه که اگه بخونم زندگیم عوض میشه.

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

استیج

سلووم

وااااای چقدر استیج امروز پراز هیجان بود

اصن خیییییلی ناراحت بودم سهراب جزو اون سه نفر بود , من طرفدار سهرابم

صداش خییلی خوبه ولی داره پاسوز اختلافات بین داورا میشه

شهرام اذر با اون همه سابقه داره تو این برنامه غرورش میشکنه ,

قبول دارم اخلاقش تنده ولی همه حرفاش حقیقته

ولی خب بقیه داورا مخصوصا رضا روحانی داره تمام سعیشو میکنه اونو زیر سوال ببره

البته این نظر شخصیه منه.

خلاصه که امروز وقت اعلام نتایج از استرس دستام یخ کرده بود,خداکنه سهراب

به فینال برسه!

امروز کلا استراحت کردم یاتو نت بودم یا خوابیدم ولی الان که دارم فکر میکنم فردا شنبه س

اصن حالم گرفته میشه!

واقعا شنبه خره!

 


 

۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

پیرزن خسته!!!!!

سلوووم

 نزدیکای عیده و همه درحال خونه تکونی هستن,همه درحال بدو بدو واسه

خرید!

از بچگی از عید بدم میومد اصن کلا به فصل بهار حس خوبی ندارم از اون لحظه سال

تحویل که همه دور یه میز میشن و بعداز تحویل سال رو بوسی میکنن همیشه فراری بودم

اون لحظه به نظرم فضا خییییلی سنگینه!!!!

پارسال که بدترین عید ممکن بود واسم ,خرید عیدم که فقط یه جفت کفش و یه شال و

یه شلوار بود!!!مثلا تازه عروس بودم! به خاطر بهنام میگفتم اشکال نداره کم خرید میکنم تا

بهنام تو فشار نباشه!مانتومو خودم دوختم کیفم بهمن ماه خرید بودم همونو برداشتم!

روز اول عیدو که عموم زهرمارمون کرد 13 فروردینم که گردنبندمو دزدیدن

15 اردیبهشتم طلاق گرفتم....

همه این اتفاقا تو همین فصل نفرت انگیز افتاد...

ولی امسال از اومدن عید خوشحالم ازته دل!نه که بهارو دوست داشته باشم

فقط به خاطر اینکه این سال لعنتی داره تموم میشه امسال پراز اتفاقای بد بود واسه ما....

ایشالا که سال 95 سال خوبی برای همه باشه!

از فردا میخوام پتوهارو دونه دونه بندازم تو لباسشویی احتمالا فردا فقط 

پتوهارو بشوریم چون کارای اصلی رو قراره یه خانمه رو بیاریم واسمون انجام بده ,

میخواستیم فرشارو بدیم قالیشویی که دیشب شایان گفت ندید منو

ابجی (منو میگفت) میریم رو پشت بوم میشوریمش!!!!خب ما جا داریم  خودمون بشوریم ولی

هرسال یا میدیم قالیشویی یا یکی رو میاریم واسمون میشوره حالا امسال معلوم نیست

شاید خودمون شستیم!میخوام خونه تکونی اصلی رو بذارم واسه 10 روز مونده به عید

اخه الان اگه شروع کنیم بازم تا عید کثیف میشه و تو عید به دل ادم نمیچسبه

واسه سفره ی هفت سینم امسال میخوام خیلی روش کارکنم و خوشگل درستش کنم

پارسال 4روز مونده به عید با بهنام رفتیم سفالای کوچیک خریدیم و رنگ اکرلیک

فیروزه ای هم گرفتیم و باهم رنگشون کردیم و با اکلیل تزیینش کردیم !خوشگل شده بود

کلا 10 تومن هزینه ش شد ولی بیرون 40 تومن میفروختن!

امسال اگه خوشگل شد عکسشو میذارم اینجا!

راستی شما به این اعتقاد دارید که مثلا میگن سبزه درست کردن به ما نمیوفته؟

من از بچکی دوست داشتم سبزه درست کنم ولی مامان بزرگم (مامان بابام)

میگفت سبزه درست نکن به ما نمیوفته مامانمم واسه همین نمیذاشت من

سبزه درست کنم ولی امسال گفتم منو بکشیتمم خودم سبزه درست میکنم

به نظرمن که این حرفا خرافاته!!

تو اینترنت مدل سبزه با تخم شاهی دیدم که خیلی خوشگل بود احتمالا اونجوری درست میکنم

ماهی هم گفتم امسال خودم میرم میخرم!!!

اخه ماهی پارسالمون توهمون عید مرد ولی پیارسال و من خودم خریدم و بهش غذا

میدادم تا پاییز زنده بود!بعد یه مدت یادم رفت بهش غذا بدم مرد!!!اسمش لویی بود!

خلاصه که میخوام امسال مثل هرسال دختر اخمو نباشم و به استقبال بهار باروی

باز برم تا شاید بهارم بامن اشتی کنه!!!!

کلاس خیاطی امروزمو به خاطر سرما خوردگی کنسل کردمو فردا کلاس دارم!

امسال100 دفعه سرما خوردم اونم شدید!امروز سونیا واسم سوپ درست کرد یه کم

بهتر شدم!

خداکنه تا فردا بهترشم صدام بدجورگرفته!مثل صدای یه پیرزنه خسته!!!!

بووووخدا!!!

 

 

 

۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

اسمون آفتابیه......

سلووم

همه چی ارومه,اروم تر از حلزون....

دیروز کلاس خیاطی داشتیم ارزو  با خواهرش اومده بود,میگفت بهنامو

دیده بودن با لباس کار از کوچه ای که اون خونه توش  بود دراومده,حتما داره خونه رو درست میکنه...

خیالش راحت شد دیگه الان خونه رو داره....

دیگه از شرمن خلاص شد.....

ازاون شب به بعد خطم خاموشه,چندبار وسوسه شدم خط رو روشن کنن ببینم پیام داده

یانه,ولی روشن نکردم........

دیگه روشن نمیکنم......

بمیرن همشون.

میخوام واسه مادر یکی از بچه های مهد دعا کنید,مادرش جوونه,

فشارش رفته بوده بالا و سکته مغزی کرده چندوقت بود تو کما بود الان به هوش اومده

ولی لمسه....

نه حرف میزنه نه میتونه تکون بخوره,دیروز مثل اینکه به زور چندتا کلمه صحبت کرده,دخترش

امروز خیلی خوش حال بود که مامانش حرف زده

یه دختر۱۷ساله داره یه دختره۶ساله یه دختره۱ساله,

واسش دعاکنید ,خدا به بچه هاش رحم کنه و شفا بگیره. 

۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

درجستوجوی دکتر!!!

سلووووم

ایشالا که اونایی که عشقولی داشتن امروز روز پراز عشقی واسشون بوده باشه!!!

ما که نداشتیم!!!

زیاد پست نمیذارم چون اتفاق خاصی نیوفتاده ,همه چی ارومه و منم هر روز

میرم مهدو میام خونه روزای زوج که کلاس دارم روزای فردم میگیرم میخوابم!!!!

امروز تومهد با بچه ها کلاژ داشتیم!واسشون دکمه های رنگی وپارچه های گل گلی برده بودم

تا نصفه شب با مامان نشسته بودیم گلای پارچه هارو درمیاوردیم که بچه ها راحت باشن!

خلاصه که امروز تومهد بچه ها کلیییی ذوق کردن,اینقدرم که ذهناشون خلاقه!کلی چیزای

بامزه با پارچه و دکمه کشیدن!

منم همچنان دنبال یه دکترخوب میگیردم واسه عمل بینی,

نمیخوام عجله کنم و هول هولکی برم پیش یکی و بعدا پشیمون شم ,دختر خواهر شوهر

دوستم رفته پیش کامران اکرمی  توکرج .خیلی خوب شده!

دختره خیییییییلی بینیش بزرگو زشت بود الان اینقدر خوشگل شده!

واسه من بزرگ نیست ولی خب گوشتیه عمل کنم خیلی خوب میشه!

دخترخالمم رفته پیش دکتر عابدین تو کلینیک سینا اطهر تجریش عمل کرده اونم خوب شده ولی

من ازمدل بینی فامیل دوستم بیشتر خوشم اومده!

مشکل اینجاست که  تو سایت دکتر اکرمی اصلا نمونه کاری نیست اینستاگرامشم

عکسی نداره!

  به نظرم عادی نیست که دکتره سایت داشته باشه ولی هیچ نمونه ای از

عملایی که کرده تو سایتش نباشه!

من دوست ندارم بینیموخیلی قلمی کنه و خیلی عروسکی باشه ولی دوست دارم یه کم سربالاش

کنه!

حالا فردا زنگ میزنم مطبش بامنشیش صحبت میکنم!

اگه دکترخوب پیداکنم قبل عید عمل میکنم اگه نه که میذارم واسه بعدازعید عجله که ندارم!

اگه دکتر خوبی سراغ دارید لطفا بهم معرفی کنید!

 

 


 

۱۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

سوغاتی

سلووم

سووونیا اووووومد!!!!!

امروز ازمهدکه اومدم سونیا تازه اومده بود !

دلم واسش تنگ شده بودا!!!!

کلی سوغاتی اورده!

واسه من یه انگشترو یه جاکلیدی و یه شارژر همراه خریده!

واقعا ما ها ازدواج کنیم چه جوری میخواییم ازهم جداشیم؟؟

این عکس جینگولیایی که خریده

 

 

۵ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

قیمه بادمجووون!

سلوووم

احساس سبکی میکنم ,حس میکنم الان اون باری که رو دوش من بود رو دوشه

بهنامه,خوشحالم که اونم قراره اندازه من زجر بکشه...

دیشب خونه رو به نام بهنام کردم وبدهیمونو گرفتم.

اول از اتفاق تو مهد بگم

یه هفته پیش مدیر مهد اومد گفت یه لنگه گوشواره م و یه جفت گوشواره بچه گونه واسه بچگیای

دخترم تو کیفم بوده و نمیدونم کجا انداختمش یه نگاه تومهد بنداز شاید پیداش کردی

منم اونروز کل مهد و جارو برقی کشیدم و همه جارو گشتم ولی پیداش نکردم

اینم بگم که جز من و مدیر مهد و بچه ها هیچکس وارد اتاقی که کیفش اونجا بوده

نمیشه یعنی اصلا والدین بچه ها اجازه ورود به کلاسارو بدون هماهنگی ندارن

دیگه حرفی نزد تا روز شنبه که  تو مهد بودم و مدیرمهد داشت دفتر حضور غیابو چک میکرد

تلفن مهد زنگ خورد گوشی رو جواب دادم یه اقای گفت از اداره اگاهی تماس میگیرم

مثل اینکه اونجا یه سرقتی شده!

قیافه منو اون لحظه تصور کنید@____@

گوشی رو دادم مدیرو متوجه شدم که خانم رفته اگاهی اعلام سرقت کرده

کیفشو داده انگشت نگاری و بدون اینکه من خبر داشته باشم قفلی رو که من هر روز

باز میکنمم واسه برداشتن نمونه اثر انگشتم برده اگاهی وباز دوباره اورده گذشته

سرجاش تا من متوجه نشم!

گوشی رو که قطع کرد گفتم دیگه پامو اینجا نمیذارم شروع کرد به قسم و ایه دادن که

شوهرم لج کرده گفته باید شکایت کنی تا معلوم شه کی دست به کیفت زده

وگرنه به جون بچه هام من به تو اعتماد دارم خلاصه باهاش بحث کردم و اونم اونقدر منو

قسم داد که یه وقت به خانواده ت نگی!

من تا رفتم خونه یه راست رفتیم مدرسه سونیا و بدرقه ش کردیم بعد که اومدیم خونه

قضیه رو به مامان و بابا گفتم بابا گفت دیگه نمیخواد بری بعدشم شماره مدیرو ازمن گرفت و

مامانم بهش زنگ زد و گفت از فردا شادی دیگه نمیاد اگه لازم باشه خودم میارمش

اگاهی !خانمه شروع کرد به معذرت خواهی  اصرار که من از شادی شکایت

نکردم من فقط اعلام سرقت کردم  به چی قسم که من اگه به شادی

اعتماد نداشتم کلید مهدو دستش نمیدادم دیگه کلی حرف زد و اخرشم

گفت اگه شادی نیاد خودم میام درخونتون میارمش شادی یکی از بهترین مربیای منه.

من تصمیم گرفتم دیگه نرم واسه همین فرداش که میشد یکشنبه نرفتم مهد

دروبازکنم و بچه ها اومده بودن و مونده بودن پشت در و به مدیر زنگ زده بودن

اونم گفته بود من یادم رفته بود مربیم قراربود امروز نیاد شما صبرکنید تا خودمو برسونم

خلاصه به مهد که رسیده بود دوباره زنگ زد خونمون ودوباره اصرار و معذرت خواهی

که شادی باید بیاد بعد گوشی رو خودم گرفتم واونقدر اصرار کرد که دیگه گفتم میام

ولی مامانمم باهام اومد تا وارد مهد شدم همه ی بچه ها اومدن بغلم کردن و

گفتن خااااااااااااااله چرا نیومدی؟؟؟؟؟

مدیر مهد اینقدر ازمامانم عذر خواهی کرد وگفت من اصلا منظورم این نبوده و شادی مثل

دخترمنه و ازاین حرفا دیگه!

درصورتی که واقعا اون اثرانگشت منم واسه ازمایش داده بود ولی گردن نگرفت که

اینکارو کرده!

حالا خدارو شکر که من حتی اتفاقی هم دستم به کیفش نخورده بود!

خلاصه با کلی منت موندم!

حالا بریم سراغ قضیه بهنام

فقط همینو بگم که پولو جور کرده بود و پیغام داد که جور کرده

چون گوشیم خاموشه نتونسته بود به خودم زنگ بزنه ,گوشی رو روشن کردم و

گفتم بنگاهی رو بفرسته در مغازمون من پولو میگیرم و امضا میکنم

همینکارم کرد و بنگاهیو پسر خاله خودشو فرستاد در مغازه و اونم اونجا قولنامه رو نوشت

و پولو دادن به بابام و منم امضا کردم.

تموم.

قصیه خونه هم به سر رسید....

سونیا هم امشب راه افتادن ما فکرمیکردیم فردا شب راه میوفتن که نگو امروز بوده!

طفلک کلی واسمون سوغاتی خریده!

فردا که بیاد اینقدر میزنمش تا دیگه هوس اردو رفتن نکنه!!!

امروزم که خواب مونده بودم من هرروز ساعت8 ونیم ازخونه میرم بیرون تا سروقت به مهد برسم

یهو چشم باز کردم دیدم ساعت8 و بیست دقیقه س

دیگه گوشیمو نگاه نکردم ببینم پیام دارم یانه مثل خنگولا تند تند لباس پوشیدم و

راه افتادم به سمت مهد ,اینقدرم بیرون سرد بود که نگو ونپرس

رو زمین یه لایه ضخیم یخ بسته بود!رسیدم تومهد گوشیرو دراوردم و دیدم مدیر

مهد پیام داده امروز مهد تعطیله!!!

ای حرص خوردما!دوباره برگشتم خونه!

امروز کلاس خیاطی نداشتم قرار بود ارزو و فاطی دوستای صمیمیم

بیان خونمون !که اومدن وکلی حرفیدیم و خوش گذروندیم! ارزو هم واسم یه شیشه

کوچیک شراب قرمز اورده بود!!!!!!!!!!!!!

شوهرش باغ انگور داره این شراب و از انگورای خودشون درست کرده بود!!!

دیگه قایمش کردم  بابا نبینه پوستمو بکنه!!!!

اهان راستی یه مدت بود تو فکر عمل بینی بودم

مامان که میگه پول خودته اگه اگه دوست داری عمل کن!حالا هنوز تصمیمم قطعی نشده

فعلا دارم روش فکر میکنم و میخوام بگردم یه دکتر خوب پیدا کنم 

شاید عمل کنم!

۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

خواهرانه

اقا من دلم واسه ابجیم تنگ شده!!


۷ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

اردوی شلمچه

سلووم

جشن اونروز تومهد خوب بود تقریبا همه چی طبق برنامه پیش رفت

بهنامم ازهمون روزکه  پیام داد و هرچی دلش خواست گفت دیگه خبری ازش نبود

تادیروز که بهم پیام داد و گفت نمیتونم پولتو جورکنم خونه رو بزن به نامم اجاره ش بدم بعد پولتو

میدم,گفتم نه خیر ازاین خبرا نیست

بعدشم یه چیزی که بهش گفته بودم  همونروز که قضیه پس دادن خونه رو گفتم بهش

یه ماه بیشتر بهت وقت نمیدم اگه تا یه ماه جور کردی خونه رو میزنم به نامت اگه

نه که خودم خونه رو میذارم بنگاه میفروشم

دیشب دوباره شروع کرد منو مقصر جلوه دادن,وباره شروع کرد توهین کردن

واقعا احساس حماقت میکنم که چرا تاالان خطمو عوض نکرده بودم,همون لحظه اکانت

تلگرام لاین و واتس اپ و پاک کردم و خطمم خاموش کردم و اون خط جدیدی که گرفته بودم و

روشن کردم,

همین جا به همه قول میدم دیگه اون خطو روشن نمیکنم....

امروز سونیا ازطرف مدرسه رفت شلمچه!

اصن کلی دلم تنگ شده خانواده ما کلا یه شبم ازهم دور نبودیم واسه همین

اگه یکی چندروز خونه نباشه همه دلتنگ میشن ازنوع شدیدش!

به مدیر مهد گفتم میخوام بیست دقیقه زودتر برم که بتونم سونیارو جلو مدرسه

ببینم دیگه رفتیم بارو بندیلشو دادیم دستشو سوار ماشینش کردیم!

چهارشنبه شب راه میوفتن میان, ازهمین الان حس میکنیم یه طرفه خونه نیست!

مامان و بابا بهش پول دادن یه کارت عابربانکم دادیم دستش منم شهریه یکی از

شاگردای خیاطیمو دادم بهش!

ایشالا که بهش خوش بگذره!

تویه مهد یه اتفاق افتاده که منتظرم تکلیف همه چیز روشن شه بعد بیام واستون بنویسم

احتمالا فردا همه چیز روشن میشه.
 

۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

عکاس باشی!

سلووم

کلا برنامه خوابم عوض شده ساعت5 میخوابم تا9شب

بعداز 9شب تا6صبح بیدارم!!دوساعت میخوابم و 8 ونیمم میرم مهد!

اخه یکی نیست بگه تاصبح تو اینستا چرخیدنت چیه دختر!

والابوخدا!!!!

تومهد رابطه م با بچه ها خوبه کمیل بداخلاق و اخمو هم خیلی بهتر شده!

فردا قراره جشن بگیریم و بهشون کادو بدیم و کیک بگیریم عکاسم قراره بیاد عکسه

دسته جمعی بندازیم!اونوقت این بچه ها10سال دیگه عکساشونو میبینن و میگم هیییییی

یادش بخیر  این خاله شادیه !!!!!

میخوام مانتو مشکی بپوشم با شال صورتی!لاکامم الان پاک میکنم و صورتی میزنم

حمومم باید برم!!!خخخخ!!!!

والا من واسه این جشن بیشتر از بچه ها اسنرس دارم!!!!!!!!

۳ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان