سلوووم
خوفید؟؟؟؟
منم تقریبا خوفم!
دیروز رفتم پول شلمچه رو دادم ولی 1 درصد احتمال داره رفتنم کنسل شه چون
همه ی اونایی که اسم نوشتم از محلای اطراف و شهریار هستن و هنوز کسی از محل
خودمون اسم ننوشته اون دوستمم که تو بسیجه وکلا اون مسئوله ثبت نامه
گفته میام منم پول و دادم بهش گفتم پولو تحویل نده اگه خودش خواست بره اسممو بنویسه
اگه نخواست بره که منم نمیرم,بلاخره یه نفر و اونجا باید بشناسم غریب رفتن
خیلی سخته.
راجع به پول جشنم با مامان صحبت کردم ,خیلی ناراحت شد و
گفت ما وظیفمون بوده واسه تو یه جشن بگیریم الانم
که نامزدیت بهم خورده فدای سرت بازم وظیفمون بوده
ما اونروز داشتیم صحبت میکردیم راجع به اینکه بهنام لیاقت تورو نداشت لیاقت جشنی که گرفتیم و نداشت.....
نمیدونم چی بگم,دلم واسه مامان میسوزه خیلی تو تنگناس از نظرمالی اگه 15 قرعه کشیم
دربیاد میدمش به مامان حالا بعدا هم میشه دماغ عمل کرد...
شما دعا کنید قرعه کشی دربیاد.
تومهدم خیلی مدیر داره اذیتم میکنه خیلی منو تحت فشار میذاره بهشم که گفتم از 21 اسفند
دیگه نمیام و میخوام برم شلمچه که بدترم شده!
حقوقمم هنوز نداده,اینقدرم رفتارش با بچه ها بده که ادم دلش واسه بچه ها میسوزه
یهو یه داد سر بچه ها میزنه که گوش ادم سوت میزنه...
امروز عرفان داشت با فاطمه بحث میکرد یهو خیلی جدی به فاطمه گفت ببین دارم
بهت میگما من خاله شادی نیستم من خانم مدیرم داد میزنم سرت بترکه ها!!!
بازم سلووم تا اینجای پستمو سه روز پیش نوشتم وچون کامل نشده بود تاییدش نکردم
تا امروزم سرم گرم کار بود نتونستم بقیه شو بنویسم.
تا اونجا گفتم که مدیر مهد داره اذیتم میکنه دیروز یهو گفت چهارشنبه و شنبه رو نیا
مهد من میخوام از بچه ها تست روانشناسی بگیرم بچه ها از از حضور دونفر موقع تست
سواستفاده میکنن!!!!خندم گرفت!گفتم هرجور راحتید من مشکلی ندارم!
احتمالا قرار بوده بازرس بیاد واسه همین میترسیده من اونجا باشم و به بازرس بگم
حقوقم چقدره و اونو جریمه کنن!!!اخه حقوق من خیلی کمه در صورتی که بهزیستی
دستور داده بود واسه مربی مهد یه شیفت باید دوبرابر حقوق الانمو بده!
خلاصه که امروز نرفتم مهد و دیشبم با شایان و سونیا رفتیم رو پشت بوم فرشارو شستیم
و منم که نازک نارنجی دستم اندازه یه بالش باد کرده!دیشب با گریه خوابیدم به خدا!
چند روزه جو خونه خیلی متشنجه!
بازم داستان همیشگی!
انگار تو خونه ما جای مرد و زن عوض شده!مامان کارمیکنه ,مامان خرج میکنه,ماهمه خواسته
هامونو به مامان میگیم و اونوقت بابا هرچندوقت یه بار سر غذا سر چای سر هزار
کوفت و زهرمار دیگه دعوا راه میندازه و اعصاب همه رو بهم میریزه ....
خجالتم نمیکشه والا...
واقعا دلم واسه مامان میسوزه....
دیشب خطمو روشن کردم :/
پیامش اومد که بهنام از هرشب یه تماس گرفته بود ازهشتم تا دیشب...
راستش چند روز پیشم روشن کردم ببینم زنگ زده یا نه که دیدم نزده,خب دروغ چرا
خیلی ناراحت شدم گریه هم کردم...
ارزو میگه اون الان داغه نمیفهمه سرد که شه میفهمه چه بلای سرش اومده و راحت زندگیشو
از دست داده.....
من قبول کردم که قضیه من و بهنام دیگه تموم شده س اگه زمین به اسمون بیادم
ما باهم خوشبخت نمیشیم ولی یه چیز داره ازارم میده ,
بهنام سرخونه خیلی به من تهمت زد گفت خانواده م حق داشتن تو از اولم
میخواستی اون خونه رو بالا بکشی....
صدای خوشحالش اونشب که میخواستم خونه رو بزنم به نامش مغزمو مثل مته سوراخ میکنه..
خیلیابهم میگن اون خطو بسوزون که دیگه هیچوقت روشنش نکنی ولی من
منتظرم اونروز که شرایطم تغییر کنه و همون خطو روشن کنم وصدای گریه هاشو
بشنوم و بخندم همونجور که اون به گریه های من میخندید!