خواب

تازگیا خیلی بد میخوابم

یا کابوس یا بی خوابی

هم خونه هم سرکار

خیلی خسته م و خستگیم در نمیره

خوابم میاد ولی خوابم نمیبره

میخوام باز قرص خواب بخورم،

میخوام بخوابم تا پس فردا صبح که باید سرکار برم

۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

۰۰

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دست بی نمک!

چند روز بود مامان شدیدا مریض و بد حال بود و مشکوک به کرونا

اینقدر بد حال که تا صبح بالاسرش میشستیم 

دیروز خداروشکرحالش خیلی خیلی بهتر شده بود

دیشب طبق نذر هر سال قرار بود گوسفند بخرن  دسته بیاد جلو درمون

دیروز صبح تا رسیدم سرکار زنگ زدم سونیا و حال مامان و پرسیدم 

گفت خوبه با خود مامانم حرف زدم گفت میخواییم بریم گوسفند بخریم 

و جات خالی امشب نیستی و ...

خریدن و دسته هم اومد نذرشونم ادا کردن

سونیا شام مرغ شکم پر پخته بوده

شایان و مریم(عروس)وارد شدن و شایان گفته شامی که گذاشتید رو بزارید 

کنار امشب کباب درست کنیم 

سونیا گفت نه کباب و بزاریم فردا شب که ابجی هم هست 

بماند که درستم کردن و دیشب گذشته رفته

الان اومدم خونه مامان واسه من قیافه گرفته که اره سونیا اینجوری گفته

به چه جسارتی همچین حرفی زده شب شایان و مریم و خراب کرده؟؟؟

میگم من که اصن واسم اهمیتی نداره تو جمع شما بودن ولی اسم من اومده 

شب اون دوتا خراب شده؟؟

اسم منو اورده جسارت کرده؟؟

اوف

مامان فقط چون مریض بود تغییر موضع داده بود

وگرنه اون همون ادمه وشایان خداشه

منم همون ادم که اوردن اسمم باعث خراب شدن شبشون میشه!

 

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

زندگی با همه ی سختیاش زیباست

یه همکار دارم اسمش اعظمِ

سال اول که رفتم سرکار با هم تو یه بخش بودیم

بچه بودم و کم تجربه 

کم کم کار و یاد گرفتم سر و کله زدن با همکارا رو هم یاد گرفتم

اعظم یه بار ازدواج کرده بود و جدا شده بود و دوباره ازدواج کرده بود و 

دوتا دختر داشت ،بماند که خیلی سال اول توسط اون و چند نفر دیگه اذیت شدم

ولی بعدها ما باهم خوب شدیم ،

صمیمی نه ولی اونقدر خوب که وقتایی که شایان حالش 

بد بود زنگ میزد حالشو میپرسید

و وقتی هم که اون پسرشو به دنیا اورد من رفتم خونه ش عیادتش

و به عنوان هدیه زایمان ابروهاشو براش تتو زدم

خلاصه مثل همه همکارا باهم ارتباط داشتیم 

دیشب شنیدم خواهرش فوت کرده

خواهر ۳۳ ساله ش

چرا؟

خودکشی کرده بود

یه دختر ۴ ساله و یه پسر ۱۰ ساله داشت

چرا خودکشی کرده بود؟

چون شوهرش خیلی اذیتش میکرده و اونروزم بعداز یه دعوای شدید

بهش گفته بوده برو خودتو بکش...

خیلی بهش فکر کردم این ادم چقدر عذاب کشیده که قید بچه هارو زده

و خودشو کشته؟

چی کشیده که به بچه ۴ ساله ش فکر نکرده؟

به جوونیش ،به زندگیش،به همه ی کارایی که میتونست تو اینده انجام بده؟

من مطمعنم خیلی عذاب کشیده که این تصمیمو گرفته

گاهی وقتا منم خیلی کم میارم 

اونقدر کم میارم کا میگم کاش بمیرم 

ولی دوست ندارم بمیرم

من خیلی زحمت کشیدم 

تا این شادی که الان هست رو ساختم

نمیگم این شادی خیلی عالیِ

ولی شادی قبلی خیلی ضعیف و احمق بود

خیلی کلاسا رفتم خیلی واسه یاد گرفتن چیزایی که دوست داشتم

هزینه کردم!حالا میگم هزینه کردم شما در حد یه مادریار تصور کن

ولی واسه تمام هزینه هایی که واسه خودم کردم خیلی زحمت کشیدم

شب بیداریا و پوشک عوض کردنا و 

خستگیای خیلی زیاد...

نمیخوام برم و اینا همه بی فایده بمونه

دوست دارم ازشون استفاده کنم

ته فکر کردنم به این موضوع به این نتیجه رسیدم که من

اگه خیلی کمم بیارم باز خودکشی نمیکنم

شاید بزارم و برم 

شاید قید همه چیز و بزنم 

ولی نمیزارم زحمتایی که واسه خودم کشیدم هدر بره

من از این به بعدِ که قراره زندگی کنم.....

۴ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

تنهایی

یه چیزی میخوام بگم میدونم که الان همه میگید حقته....

بعد از اتمام مراسم شایان و انجام خرحمالی های بسیار بسیار زیاد توسط بنده

مادر و برادر عزیز به تنظیمات کارخانه برگشتن و دوباره شادی همون ادم بد داستان شده!

این که اصلا مهم نیست!چون بلاخره تجربه ی چندین و چند ماه تنهایی تو یه اتاق سر کردن

رو دارم و دیگه نبودشون ازار  دهنده نیست!

بگذریم...

سرکار همه چی معمولیه

اقای خجالتی رو به طور رسمی ردش کردم و گفتم دیگه پیام نده!

البته دلمم سوخت واسش ولی خب بعد از اقا مصطفی دیگه حالم بهم میخوره از هرچی رابطه س!

ولییی یه کار افتضاح کردم که اگه بگم دعوام میکنید!

پریروز بعد از یه دعوای فوق شدید تو خونه ساعت 3 ظهر 5 تا قرص خواب خوردم که تا

فردا بخوابم

اقا یهو چشم باز کزدم دیدم ساعت 7 صبح فرداس و من باید ساعت 7 و بیست دقیقه سرکار

باشم

زنگ زدم سرکار اطلاع دادم وگفتم ماشینم پنچر شده ولی تا 8 که باید شیفت و تحویل بگیرم

میرسم

باورتون نمیشه من اصلا یادم نمیاد چ جوری رانندگی کردم و چه جوری وارد مرکز شدمindecision

قشنگ منگ قرص بودم ولی به زور ظاهرمو حفظ میکردم!

تو محوطه تو راه رسیدن به بخشم اقای خجالتی رو دیدم

جای کاریش عوض شده و الان لباس سفید میپوشه

خاااااااااااااااااااااااااااااااااااااک برسرم

توهمون منگی قرص بهش پیام دادم لباس سفید خیلی بهتون میاد

خاااااک

واقعا خااااک

نوشت  مرسی چشاتون قشنگ میبینه....

من از کار دیروز اصلا هیچی یادم نیس چیکار کردم

با کیا حرف زدم و کدوم قسمتا رفتم هیچی یادم نیست

قصدم از خوردن قرصا این بود که فقط بخوابم

اینقدر که اعصابم داغون و بهم ریخته بود.

خلاصه اینم از دیروز من

امروزم که اومدم خونه فقط خوابیدم

و اصلا از اتاقم بیرون نرفتم

الانم دارم تو نت میگردم یه جا رو تو شهریار پیدا کنم که هم امن باشه

هم خیلی دور نباشه

که برم و تا شب بمونم همونجا.....

اقا تنهایی و بی کسی بد دردیه ایشالله که هیچوقت حسش نکنید!

 

۴ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

ازدواج

تو اینستاگرام یه پیجایی هست که خانوما مشکلاتشون رو مینویسن

و مردم با کامنتا جوابشون رو میدن

چند وقته همش دارم  پستای این پیجارو میخونم

اینقدر که خانوما از خیانت شوهراشون،اذیتای خانواده ی شوهرشون

و بدبختیای ازدواجشون مینویسن 

یعنی از ازدواج که هیچ از مردا هم متنفر شدم....

 

۴ نظر ۱ موافق ۱ مخالف

روزمرگی

اقا سلام علیکم

خوبید؟

من خوبم❤

مراسم شایان تموم شد و خیلی عالی هم برگزار شد

دقیقا شکل مراسم من

همون تریینات با کمی تغییر

همون پذیرایی ها 

همون شام!

انگار همه چی داشت تکرار میشد با این تفاوت که من تو مراسم شایان

ناراحت نبودم!

عروس دختر خوبیِ ،اروم و مهربون 

ایشالله که شایانم با زن گرفتنش ادم شه و اخلاقش بهتر شه!

اوضاع خودمم خوبه

سی و یکم رفتم تست کرونا دادم که برگردم سرکار،جوابش منفی بود و سومم رفتم

سرکارم ،دلم تنگ شده بود واسه کار ،چقدر با همکارا گفتیم و خندیدیم 🙂

راستی اون اقای خجالتی  رو یادتونه؟همون که گوشیش مثلا گم شده بود و من زنگ 

زدم تا پیدا شه!

روز نامزدی شایان پیام داد و حالم و پرسید گفت خیلی وقته نمیایید نگرانتون شدم،

دیگه قرار نیست بیایید؟؟؟

گفتم ممنونم،نه من مرخصی هستم میام  از سوم

نوشت خداروشکر!

بعدم گفت مزاحمتون نمیشم خوشحال شدم برمیگردید

تشکر کردم و دیگه هیچ!

دیگه همین دیگه 

من خوبم کرونا هم نداشتم،امروزم حقوقمو ریختن میخوام برم یه کم لوازم ارایش واسه عروس 

بخرم،یه کیفم واسه خودم،ماشینمم معاینه ش تموم شده اونم باید اوکی کنم.

دیگه من برم حاضر شم 

فعلا خداحافظ.

 

۱ نظر ۳ موافق ۰ مخالف
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان