تصادف

بعداز تصادفم اعتماد به نفسم اومده پایین 

واسه رانندگی استرس میگیرم 

دیروز از سرکار برگشتنی مثل دست و پا چلفتیا 

رانندگی میکردم

دوبارم نزدیک بود باز تصادف کنم...

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

اسکوروچ پیر

همچنان دارم کارای قبل از جراحی فکم رو انجام میدم

وسطش یه وقفه مثلا ۱۰ روزه میوفته ولی باز ادامه میدم

تاالان پیش ۳ تا دکتر رفتم تانظرشون رو بدونم

یکیشون یه دکتر خیلی معروف بود به اسم دکتر محمد قاسم شمس

فهمیدم تو یه بیمارستانم هست ،اخه من نمیتونم خصوصی

عمل کنم

یعنی از پس هزینه ش برنمیام

به سختی وقتشو گرفتم رفتم پیشش

تا گفتم سلام گفت عکس ،قالب دندون  

نشونش دادم بدون هیچ حرف دیگه ای فقط

 گفت بیا مطبم عملت کنم ۸۰ تومن پول عملته 

۲۰ تومن ارتودنسی😐

گفتم اقای دکتر من میخوام تو بیمارستان عمل کنم 

از نظر مالی توانایی عمل تو مطب رو ندارم.

واسه همینم اینجا وقت گرفتم

فقط برگشت گفت به هر حال این ادرس 

مطبمه از نظر مالی اوکی شدی بیا اونجا!

مریض بعدی...

😐😐😐😐

یه کلمه راجع به عکس یا قالب دندون نظر نداد

چقدر یه دکتر میتونه پولکی باشه...

گفتم حالا شما نظرتون رو بدید من باید اول ارتودنسی کنم

یا جراحی فک پیش دوتا دکتر دیگه هم رفتم 

نظراتشون متفاوت بود

گفت بیا مطب بهت میگم......

از بیمارستان در اومدم بیرون از خودم بدم اومد که اینقدر

پیگیر بودم و به سختی وقت این دکتر رو گرفتم....

 

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

تصادف

پریروز داشتم میرفتم سرکار 

ساعت ۷ صبح یه کامیونت زد به ماشینم

داشتم مسیرمو میرفتم یهو تغییر مسیر داد و با سپرش زد به

گلگیر سمت راننده...

اولین بار بود تصادف میکردم 

خیلی ترسیدم

پیاده شدم زنگ زدیم افسر بیاد

زنگ زدم بابام و داداشمم اومدن

همه اونایی که اونجا شاهد صحنه بودن میگفتن 

مقصر اون اقاهه س 

من مسیرمو میرفتم اون

یهو پیچیده ..

افسر اومد منو مقصر اعلام کرد

فک کنم ۵۰۰ تومن خرج ماشینم شه...

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

ادمای سمی

اقا سلام 

خوبید؟

منم خوبم

راستش خوبم ولی فکرم درگیره...

درگیر اینکه کجای راهم اشتباهه؟

شدیدا حس میکنم ادم دوست داشتنیی نیستم

رابطه هام به بن بست میخورن درصورتی که

من از ۱۰۰ درصد توانم مایه میزارم....

ولی تهش بازم همه چی خراب میشه....

به همه چیز فکر میکنم 

میرسم به اونجا که باهمه وقت و انرژی که گذاشتم 

پس حتما ایراد از خودمه که همه چی اینجوری میشه...

یا من واقعا ادم دوست داشتنیی نیستم یا ادمای سمی رو برای رابطه 

انتخاب میکنم...

 

 

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

۲۷ سالگی

اقا سلام علیکم

گفتم بیام در جریان بزارمتون که

شادی خانومتون امروز ۲۶ سالش تموم میشه

و پا میزاره به دنیای ۲۷ سالگی!!!!

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

تصمیمات جدید

این چند روز خیلی از دست خودم عصبانی بودم

اونقدر عصبانی بودم که باخودم حرف میزدم و میگفتم اشتباهیی

اسم من شادی شده باید اسم منو میذاشتن خر یا گوزن ....

اونقدر عصبانی بودم که مدام به خودم غر میزدم که حقته 

تو احمقی تو باید این بلاها سرت بیاد.....

هنوزم عصبانیم ولی خب به اندازه کافی خودمو سرزنش کردم

دیگه بسمه...بقیه اذیتم میکنن دیگه خودم خودمو اذیت نکنم

راجع به جراحی فکم نوشته بودم

نصفه کاره ولش کردم تا مامان عمل کنه بعد من برم برای جراحی

الان دوباره دارم کاراشو میکنم امروز رفتم دوتا عکسی که باید میگرفتمو

گرفتم

واسه ماه اینده میرم برای جراحی فک

دوران نقاهت فکم تموم شه بینیمم عمل میکنم بعد میرم سرکار...

عمل بینی سرکار من ممنوعه بعد از مرخصی برگردم سرکار

سرماه اخراجم میکنن 

ولی خب تصمیمو گرفتم انجامش میدم بعدم میرم دنبال کار دیگه

دیگه انگیزه ای برای موندن تو اون مرکز ندارم

دوره کمک پرستاریم که تموم شد درخواست دادم برای ارتقای شغل

موافقت نکردن...

حس میکنم زحمت کشیدنام بی فایده بوده...

باید برم 

باید یه تغییر تو زندگیم بدم...

 

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

اشتباهات بی پایان من...

بچه ها من باز اشتباه کردم...

کدومتون میتونه پاشه بیاد یه دونه محکم بکوبه تو

دهن من؟

۱ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

عمل اسلیو مامان

اقا سلام

خوبید؟

من خوبم

مامان عمل کرد 

و خداروشکر الان حالش خوبه 

صبح روز چهارشنبه بردنش اتاق عمل و منم یه راست

از سرکار رفتم بیمارستان

وقتی رسیدم تو اتاق عمل بود 

خیلی طول کشید تا بیارنش بیرون

وقتی هم اومد بیرون خیلی درد داشت

من واقعا پیشنهاد نمیکنم کسی این عمل رو انجام بده

شب اولی که اونجا بودیم خیلی خیلی خیلی سخت گذشت

وقتی هم که اومدیم خونه جدا از حال جسمی حال روحیش هم خوب نبود

اینکه میگن بیشتر کسایی که عمل اسلیو میکنن

افسردگی میگیرن واقعا حقیقت داره

فکر کنیدیهو از لذت غذا خوردن محروم بشید

الان مامان تو این وضعیته

از بعد از عملش فقط مایعات خورده و غذاشم اب ماهیچه بوده

دیروز که از سرکار اومدم خونه بردمش حموم

بعدم موهاشو سشوار کشیدم و بافتم یه کمم ارایشش کردم

خیلی حالش بهتر شد

خیلی سال بود که موهاشو نبافته بود

امروزم که از خواب بیدار شد گفت موهامو بباف!

خلاصه که اقا از دیروز یه کم بهتره

ولی از من به شماها نصیحت که هیچوقت این عمل و نکنید

به عذاب و درد بعدش اصلا نمی ارزه

 

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

عمل اسلیو هفت ساعته ی مامان😶

دیروز عقد شایان بود

خیلی یهویی و هول هولکی شد ولی خب

خداروشکر که به خوبی گذشت!

امروزم مامان بستری شد و فردام قراره عمل اسلیو معده انجام بده...

من امروز سرکارم فردا یه راست از اینجا میرم بیمارستان 

خیلی ترسیدم...

خیلی نگرانم

ایشالله همه چی خوب پیش بره

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

ارزو...

دیروز ارزو تو واتساپ پیام داد!

قدیمیا میدونن ارزو دوست قدیمی منه که بعداز

ازدواجش ارتباطمون کم شد و الان چند ساله که خیلی کم و شاید ۸ یا۹

ماه یه بار استوری هم دیگه رو ریپلای کنیم!

چند ماه پیش که پیام داده بود گفته بود باردار بوده و سقط کرده

اونموقع دلداریش  دادم و گذشت...

دیروزم گفت  چندماهه بارداره و باید سقط کنه 

گفتم اشکال نداره عزیزم یه حکمتی هست خودتو ناراحت نکن

گفت نه اصلا ناراحت نیستم تو بارداری اول میگن  سقط طبیعیه!

انگار یادش نبود چند ماه پیشم همین حرفارو بهم زده 

گفتم مگه چند ماه پیش نگفتی باردار بودی؟

گفت اهان اون که به سونو گرافی هم نکشید

واسش ناراحتم...

امیدوارم زودتر حالش خوب شه...

دختر جاریش میگفت ارزو وحسین بچه دار نمیشن 

و این حرفایی که میزنه هم الکیه واسه اینکه به بقیه بگه بارداره...

خیلی واسش ناراحتم.....

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

خونه مجازی قشنگ من🖤

۳ روز پیش تولد ۶ سالگی اینجا بود!

۶ سااااااال!

تولدت مبارک خونه مجازی من🎂

۱ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

تهران شلوغ.....

دیروز یکی از روزای سخت زندگیم بود 

بابا حالش بد بود صبح ساعت ۷ منو مامان و بابا پاشدیم

رفتیم بیمارستان ...

من تا حالا داخل تهران رانندگی نکردم،هم به خودم اعتماد ندارم

هم خیلی میترسم

رفتیم مرکز قلب بابا خودش پشت فرمون بود

اون اطراف اصلا جای پارک نبود تمام کوچه های اطراف بیمارستان 

رو گشتیم و هیچ جا رو پیدا نکردیم

دیگه دیدم بابا حالش خیلی بد شده

گفتم پیاده شید برید خودم یه کاریش میکنم...

خیلی ترسیده بودم 

نزدیک بیمارستانا همیشه یکی از شلوغ ترین جاهای شهر

و منم داشتم از ترس میمردم

نشستم پشت فرمون و راه افتادم 

هم راه و بلد نبودم هم از استرس دستام داشت میلرزید 

خیلی اون اطراف رو گشتم دریغ از یه جای پارک

یه بارم گم شدم قشنگ تو خیابونا سردرگم بودم

خیلی شلوغ بود همه هم ماشینای مدل بالا همش میگفتم

 الانه که بزنم بهشون

اخرش با بلد برگشتم جلوی بیمارستان 

جلویی در پارکینگ یه خونه نگه داشتم و ۳ ساعت تو ماشین نشستم

که اگه خواستن برن بیرون ماشین و بردارم

تو اون ۳ ساعت اگه بگم مردم واقعا راسته

هم گرم بود هم خیلی خسته بودم

بعد از ۳ ساعت گفتم بزار یه دور دیگه هم بگردم 

که همون لحظه یه ماشین حرکت کرد و دقیقا رو برو بیمارستان ماشینمو پارک کردم

و رفتم داخل بیمارستان

بابا تا ساعت ۵ بعد ازظهر بستری بود

بعدم خودش رضایت داد و مرخص شد 

دیروز واقعا روز بدی بود برام...

یعنی قشنگ داشتم از ترس سکته میکردم.

وارد بیمارستان شدم و رفتم پیش مامان نشستم 

نمیدونم گفته بودم یا نه ولی من قلبم چند ساله درد میکنه

تازگیا بدترم شده

مامان گفت حالا که اومدیم توام برو یه نوار قلب بده

رفتم نوار قلب دادم دکتر دید واسم اکو نوشت

فکر نکنم برم انجامش بدم 

ولی حالا وقت گرفتم دیگه

راستی رفتم دفتر پرستاری و فرمم پرکردم گفتن معلوم نیس کی بهت زنگ

بزنیم شاد یه سال دیگه شایدم ۳ سال دیگه

گفتم اشکال نداره  و فرم  و پر کردم...

من امید دارم و خیلی میگردم تا اینکه تو یه بیمارستان خوب کار پیدا کنم....

 

 

۲ نظر ۱ موافق ۰ مخالف

گوشت و استخوان

خواب بد دیدم

خواب دیدم

شایان تصادف کرده و مرده....

تو خواب همش جیغ میزدم

اونقدر گریه کردم که باهمون گریه بیدار شدم

بازم یه ساعت تو بیداری نشستم گریه کردم....

۰ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

عَلَم یزید

باتلاق....

دیدی وقتی تو باتلاق گیر میکنی هرچقدر دست و پا

میزنی بیشتر فرو میری؟

من واقعا تو باتلاقم!

ادمای عجیب وارد زندگیم میشن

منم خیلی قشنگ ادمای عادی رو فراری میدم و

ادمای پراز حاشیه و  عجیب غریب رو کنارم نگه میدارم

باتلاق من ادمای دورمن ...

یه پسره هست تو محل کارم که قدش خیلی بلنده

2 مترو 3 سانت

7ساله که تو اونجا کارمیکنه 

توکارش بهترینه و مورد تایید همه س از نظرکار و اخلاق

من از روز اولی که اونو دیدم به خاطر قدش اسمشو گذاشتم

علم یزید!

5 ماه پیش خبر اومد که علم یزید با یکی از همکارای سابق نامزد کرده

بعد از دوماه علم یزید به همه گفته بود که نه من با کسی نامزد نکردم...

تو پارکینگ مرکز میدیدمش ریش گذاشته بود 

کلا تو این دنیا نبود

منم حال روحی خوبی نداشتم این چند وقت 

همش حس میکردم اینم حالش خوب نیس

نمیدونم نگاه های زیر زیرکیمو دیده بود یا چی

تو اینستا گرام رکوئست داد پیجموباز کردم ,پیام داد

یه کم به عنوان همکار درمورد کار و همکارای دیگه حرف زدیم

بعدم گفت که 5 ماه پیش تا نامزدی با یکی پیش رفته و الان 3ماهه

که همه چی تموم شده...

خیلی بهم ریخته و داغونه

رفتم راجع بهش از یکی از همکارا سوال پرسیدم

میگفتن علم یزید با یکی از همکارا یه سال و نیم دوست بودن

و خیلی هم دختر رو دوست داشته

دختره هم تا تونسته ازش سواستفاده مالی کرده!

شبا استوریامو ریپلای میکرد و بعدم درمورد چیزای مختلف

صحبت میکرد 

الانم به من پیشنهاد داده که باهم بیشتر اشنا شیم

از یه طرف خیلی پسر خوبیه از یه طرف دیگه من حس میکنم

دنبال یه جایگزین واسه عشق از دست رفته میگرده....

از طرف دیگه دل خودم جای دیگه گیره....

 

۱ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

خواب

تازگیا خیلی بد میخوابم

یا کابوس یا بی خوابی

هم خونه هم سرکار

خیلی خسته م و خستگیم در نمیره

خوابم میاد ولی خوابم نمیبره

میخوام باز قرص خواب بخورم،

میخوام بخوابم تا پس فردا صبح که باید سرکار برم

۲ نظر ۰ موافق ۰ مخالف

۰۰

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دست بی نمک!

چند روز بود مامان شدیدا مریض و بد حال بود و مشکوک به کرونا

اینقدر بد حال که تا صبح بالاسرش میشستیم 

دیروز خداروشکرحالش خیلی خیلی بهتر شده بود

دیشب طبق نذر هر سال قرار بود گوسفند بخرن  دسته بیاد جلو درمون

دیروز صبح تا رسیدم سرکار زنگ زدم سونیا و حال مامان و پرسیدم 

گفت خوبه با خود مامانم حرف زدم گفت میخواییم بریم گوسفند بخریم 

و جات خالی امشب نیستی و ...

خریدن و دسته هم اومد نذرشونم ادا کردن

سونیا شام مرغ شکم پر پخته بوده

شایان و مریم(عروس)وارد شدن و شایان گفته شامی که گذاشتید رو بزارید 

کنار امشب کباب درست کنیم 

سونیا گفت نه کباب و بزاریم فردا شب که ابجی هم هست 

بماند که درستم کردن و دیشب گذشته رفته

الان اومدم خونه مامان واسه من قیافه گرفته که اره سونیا اینجوری گفته

به چه جسارتی همچین حرفی زده شب شایان و مریم و خراب کرده؟؟؟

میگم من که اصن واسم اهمیتی نداره تو جمع شما بودن ولی اسم من اومده 

شب اون دوتا خراب شده؟؟

اسم منو اورده جسارت کرده؟؟

اوف

مامان فقط چون مریض بود تغییر موضع داده بود

وگرنه اون همون ادمه وشایان خداشه

منم همون ادم که اوردن اسمم باعث خراب شدن شبشون میشه!

 

۲ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

زندگی با همه ی سختیاش زیباست

یه همکار دارم اسمش اعظمِ

سال اول که رفتم سرکار با هم تو یه بخش بودیم

بچه بودم و کم تجربه 

کم کم کار و یاد گرفتم سر و کله زدن با همکارا رو هم یاد گرفتم

اعظم یه بار ازدواج کرده بود و جدا شده بود و دوباره ازدواج کرده بود و 

دوتا دختر داشت ،بماند که خیلی سال اول توسط اون و چند نفر دیگه اذیت شدم

ولی بعدها ما باهم خوب شدیم ،

صمیمی نه ولی اونقدر خوب که وقتایی که شایان حالش 

بد بود زنگ میزد حالشو میپرسید

و وقتی هم که اون پسرشو به دنیا اورد من رفتم خونه ش عیادتش

و به عنوان هدیه زایمان ابروهاشو براش تتو زدم

خلاصه مثل همه همکارا باهم ارتباط داشتیم 

دیشب شنیدم خواهرش فوت کرده

خواهر ۳۳ ساله ش

چرا؟

خودکشی کرده بود

یه دختر ۴ ساله و یه پسر ۱۰ ساله داشت

چرا خودکشی کرده بود؟

چون شوهرش خیلی اذیتش میکرده و اونروزم بعداز یه دعوای شدید

بهش گفته بوده برو خودتو بکش...

خیلی بهش فکر کردم این ادم چقدر عذاب کشیده که قید بچه هارو زده

و خودشو کشته؟

چی کشیده که به بچه ۴ ساله ش فکر نکرده؟

به جوونیش ،به زندگیش،به همه ی کارایی که میتونست تو اینده انجام بده؟

من مطمعنم خیلی عذاب کشیده که این تصمیمو گرفته

گاهی وقتا منم خیلی کم میارم 

اونقدر کم میارم کا میگم کاش بمیرم 

ولی دوست ندارم بمیرم

من خیلی زحمت کشیدم 

تا این شادی که الان هست رو ساختم

نمیگم این شادی خیلی عالیِ

ولی شادی قبلی خیلی ضعیف و احمق بود

خیلی کلاسا رفتم خیلی واسه یاد گرفتن چیزایی که دوست داشتم

هزینه کردم!حالا میگم هزینه کردم شما در حد یه مادریار تصور کن

ولی واسه تمام هزینه هایی که واسه خودم کردم خیلی زحمت کشیدم

شب بیداریا و پوشک عوض کردنا و 

خستگیای خیلی زیاد...

نمیخوام برم و اینا همه بی فایده بمونه

دوست دارم ازشون استفاده کنم

ته فکر کردنم به این موضوع به این نتیجه رسیدم که من

اگه خیلی کمم بیارم باز خودکشی نمیکنم

شاید بزارم و برم 

شاید قید همه چیز و بزنم 

ولی نمیزارم زحمتایی که واسه خودم کشیدم هدر بره

من از این به بعدِ که قراره زندگی کنم.....

۴ نظر ۲ موافق ۰ مخالف

تنهایی

یه چیزی میخوام بگم میدونم که الان همه میگید حقته....

بعد از اتمام مراسم شایان و انجام خرحمالی های بسیار بسیار زیاد توسط بنده

مادر و برادر عزیز به تنظیمات کارخانه برگشتن و دوباره شادی همون ادم بد داستان شده!

این که اصلا مهم نیست!چون بلاخره تجربه ی چندین و چند ماه تنهایی تو یه اتاق سر کردن

رو دارم و دیگه نبودشون ازار  دهنده نیست!

بگذریم...

سرکار همه چی معمولیه

اقای خجالتی رو به طور رسمی ردش کردم و گفتم دیگه پیام نده!

البته دلمم سوخت واسش ولی خب بعد از اقا مصطفی دیگه حالم بهم میخوره از هرچی رابطه س!

ولییی یه کار افتضاح کردم که اگه بگم دعوام میکنید!

پریروز بعد از یه دعوای فوق شدید تو خونه ساعت 3 ظهر 5 تا قرص خواب خوردم که تا

فردا بخوابم

اقا یهو چشم باز کزدم دیدم ساعت 7 صبح فرداس و من باید ساعت 7 و بیست دقیقه سرکار

باشم

زنگ زدم سرکار اطلاع دادم وگفتم ماشینم پنچر شده ولی تا 8 که باید شیفت و تحویل بگیرم

میرسم

باورتون نمیشه من اصلا یادم نمیاد چ جوری رانندگی کردم و چه جوری وارد مرکز شدمindecision

قشنگ منگ قرص بودم ولی به زور ظاهرمو حفظ میکردم!

تو محوطه تو راه رسیدن به بخشم اقای خجالتی رو دیدم

جای کاریش عوض شده و الان لباس سفید میپوشه

خاااااااااااااااااااااااااااااااااااااک برسرم

توهمون منگی قرص بهش پیام دادم لباس سفید خیلی بهتون میاد

خاااااک

واقعا خااااک

نوشت  مرسی چشاتون قشنگ میبینه....

من از کار دیروز اصلا هیچی یادم نیس چیکار کردم

با کیا حرف زدم و کدوم قسمتا رفتم هیچی یادم نیست

قصدم از خوردن قرصا این بود که فقط بخوابم

اینقدر که اعصابم داغون و بهم ریخته بود.

خلاصه اینم از دیروز من

امروزم که اومدم خونه فقط خوابیدم

و اصلا از اتاقم بیرون نرفتم

الانم دارم تو نت میگردم یه جا رو تو شهریار پیدا کنم که هم امن باشه

هم خیلی دور نباشه

که برم و تا شب بمونم همونجا.....

اقا تنهایی و بی کسی بد دردیه ایشالله که هیچوقت حسش نکنید!

 

۴ نظر ۳ موافق ۰ مخالف

ازدواج

تو اینستاگرام یه پیجایی هست که خانوما مشکلاتشون رو مینویسن

و مردم با کامنتا جوابشون رو میدن

چند وقته همش دارم  پستای این پیجارو میخونم

اینقدر که خانوما از خیانت شوهراشون،اذیتای خانواده ی شوهرشون

و بدبختیای ازدواجشون مینویسن 

یعنی از ازدواج که هیچ از مردا هم متنفر شدم....

 

۴ نظر ۱ موافق ۱ مخالف
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان