سه شنبه ۱۸ اسفند ۹۴
صبح داشتم میرفتم مهد دیدم مامام بیداره داره چای میخوره واسه شایانم ناراحته،
گفتم حرف تو حرف بندازم ناراحتیش یادش بره گفتم مثلا منم دارم میرم شلمچه فقط واسه شایان دلت تنگ
میشه منو اصلا دوست نداری!
برگشته میگه
خفه شو ....نخور
خنگول!!!!
@____@
بهش میگم داری فحش میدی که ثابت کنی دوستم داری؟؟
نمیخوام اصن دوستم نداشته باش!