سلوووووم دوست جووونیااام!!
امروز بلاخره ویندوز کامپیوترمون درست شد!!!!!!
پاییز فصل مورد علاقه ی منم شروع شد ولی پاییز امسالم با هرسال فرق داره....
امسال دیگه اون دختر شاد و مغرور نیستم,
نگاهم به زندگی عوض شده, دیگه دنیارو رنگی نمیبینم,
الان همه ی دنیا واسه من خاکستریه...
با این حال همه احساسمو پشت یه لبخند گنده پنهان میکنم!!!!
مدیرمهد کلید مهدو داده به من,قراره من هروز یه ربع زودتر برم و در مهد و بازکنم,'
ساعت 8 ونیم درو باز کردم و بچه ها دونه دونه اومدن
همه به جز دونفر تحت کنترلمن
یکیشون اسمش محمد عرفانه خیییییلی شیطون و لجبازو حرف گوش نکنه!
خیلی امروز اذیتم کرد!!
یکی دیگشونم کمیل!
از اون بچه هاییه که تا اخم کرده واسش همه چیز فراهم شده!
اگه هم حرفی بزنه و بهش توجه نشه قهر میکنه و با اخم میشینه!!!
نگاهش شبیه عموشه....
این بچه با نگاه یخیش روحمو ازار میده ..
انگار خدا قسم خورده هیچکدوم از پسرای این خانواده به من حس خوبی نداشته باشن!
الان فک نکنید من هنوزم عاشق مرتضی هستم,نه من اونموقع
فقط13 سالم بود بچه بودم!
ولی تمام دوران راهنمایی و دبیرستانم با فکر کردن به اون گذشت...
دیگه بعدازاون هیچوقته هیچوق نتونستم کسی رو مثلش دوست داشته باشم!
اینکه اون هیچوقت دوستم نداشت شد یه داغ رو دل من که حالا برادر زاده ش
اومده تااین داغ و تازه کنه......