سلووم
الان ازمهد اومدم و هم از نظر روحی هم جسمی خیلی خسته م...
دیشب رفته بودیم خونه خاله م , این خاله م اخلاقش خیلی خاصه....
یکی از اخلاقاشم خیییییلی رک بودنشه!
در مورد خونه باهاش حرف میزدم,گفتم نمیدونم باید خونه رو نگه دارم یا بهش پس میدم...
حرفایی زد که هم دلم گرفت هم باعث شد بیشتر فکر کنم,
میگفت اصلا معلوم نیست تو تا اخر عمرت موقعیت ازدواج پیداکنی یانه,میگفت هرکسی نمیتونه
قبول کنه شرایطتو,گفت فکر کن اگه اینجوری شد و توکسی رو نداشتی که حمایتت کنه حداقل یه
پشتوانه داشته باشی ....
دیشب ساعت۲خوابیدم و ساعت۵ونیم از خواب پریدم...
خواب راحت ندارم ,حالم زیاد خوش نیست....
کاش میشد از این شهر برم...
مهدم سرم خیلی شلوغه, امروز و فردا و پس فردا کلی کار دارم,قراره جشن یلدابگیریم
واسه همین امروز زیاد حال و حوصله نداشتم با بچه ها به جز درمورد کارایی که باید انجام میشد
حرف بزنم,موقعی که داشتم سفره ناهارشونو پهن میکردم و توخودم بودم چندتا از بچه ها
اومدن بوسم کردن!!اوناهم فهمیدن حالم خوش نیست!
همه رو اوردم سرسفره چندتاشون هنوز سرکلاس بودن ,یهو دیدم یکیشونو مدیر مهد اورد سر سفره که
داشت گریه میکرد!!
پرسید چی شده حسام؟
حسامم گفت خاله شادی دیگه مارو دوست نداره امروز باهامون حرف نزد!!!
بهش گفتم نه خاله من همتونو اندازه ستاره های اسمون دوست دارم,
خندید و بوسم کرد!!سر سفره هم کنارش نشستم !
طفلکی!!!
ازمهداومدنی هم مرتضی باز سرکوچه مهد بود!!
میمرد ۸سال پیش همینکارارو کنه!
کمیلم قراره لوزه شو عمل کنه,چندروزه نمیاد ,دلم واسش تنگ شده
راستی ,میخوام با ۸۰۰تومن پولم یه لب تاپ بخرم, نمیدونم تو این رنج قیمت لب تاپ هست
یانه, چندروز دیگه میرم شهریار و قیمتارو میپرسم.