سلووم
دیروزبعد از اینکه پست گذاشتم با مامان رفتیم طلاهامو فروختیم
تو طلافروشی حالم دیدنی بود..
فکرمیکردم 50 گرمه طلاهام ولی63 گرم بود شد 5800
که شنبه میبرم میذارم بانک
ازطلا فروشی که اومدیم بیرون گریه م گرفت...
الان ارومم انگار از اول باید اینکارو میکردم.
دیشب تا صبح کابوس میدیدم,
خواب دیدم بالش خودم دستمه و دارم میرم به خونهه سربزنم
انگارخونه بهنامینا هم ته کوچه بود تو واقعیت خونشون کوچه پشتیشه
دیدم باباش از لای در داره نگاه میکنه ببینه من میرم تو اون خونهه یا نه
منم با ترس رفتم جلوی خونه دیدم اونجا ویرونه شده انگار ازتو خراب شده بود و فقط چهاردیواری
مونده بود نمیشد در وباز کرد از تو حیاط پشت در اجرگذاشته بودن
انگار کلا داخل همه جا اجر بود چون از بیرون بالای در میش اجرارو دید,
ازبیرونم جلوی در یه عالمه خاک ریخته بودن انگار که میخواستن کاری کنن کسی نتونه بره داخل
اومدم برگردم که دیدم بهنام ازخونشون اومد بیرون و به سمت من حمله
کرد ....
من همچنان بالشم دستم بود و فرار میکردم تو خیابون کلی ماشین بود همه ی
جوونای محل تو خیابون بودن ولی یه تاکسی نبود تا من سوار شم
داشتم میدویدم بهنامم پشت سرم بود همه نگاهم میکردن یه دفعه پسرهمسایمونو با
نامزدش تو ماشین دیدم در باز کردم و سوار شدم گفتم ببخشید حال بابام بده تورو خدا منو
تاخونه برسونید گفت باشه وحرکت کرد,
تاحرکت کرد همه پسرا و بهنام داشتن با سنگ به ماشینه میزدن...
من هنوز بالشم دستم بود داشتم جیغ میزدم که ازخواب پریدم...
خییلی پریشونم ,اعصابمبهم ریخته...
نکنه نباید طلاهارو میفروختم نکنه باید به بهنام پسشون میدادم....