خدای مهربونی که مثلا خیلی بنده هاشو دوست داره

امشب از اون شباس که من بدجور قاطی کردم

یعنی قابلیت اینو دارم که تا صبح چهار پنج تا پست بزارم

امیدوارم بتونم بخوابم ،

اونروزی که از سرکار زنگ زدن و رفتم اعزام ،یه اقایی رو دیدم 

اومد جلوم ماسکشو داد پایین و گفت سلامخانم چ

نگاش کردم و نشناختم ،با تعجب نگاش کردم 

گفت عه نمیشناسید منو؟

صداش اشنا بود ولی بازم نشناختم 

گفتم نه والا 

گفت من افتخاری ام 

یادم اومد کیه میشناختمش

گفتم تغییر کردید اقای افتخاری 

گفت اره من ۵ ماه تو این بیمارستان بستری بودم  الانم برای یه ازمایش اومدم

گفتم خداروشکر که الان حالتون خوبه

گفت اره خداروشکر الان خوبم 

بعدم خداحافظی کرد و رفت

حالا اقای افتخاری کیه

اقای افتخاری مسوول یه قسمتی از مرکز ما بود 

یه مرد قد بلند و خوش هیکل و خوش چهره 

چشاش یه سبز خاصی بود 

اقای افتخاری خیلی سال بود تو مرکز ما بود 

منم خوب میشناختمش حداقل روزی چند بار رو باهم رو به رو میشدیم

پس جوری نبود که ببینمش و نشناسمش

حتی چند شیفت قبل از اینکه بره مرخصی ماشین من تو پارکینگ خراب شده بود

افتخاری برام درستش کرد 

حالا علت این تغییر  وحشتناکش چی بود

حدود  ۸،۹ ماه پیش اقای افتخاری سرکار حالش بد میشه 

دل درد شدید میگیره ،از سرکار یه راست میره بیمارستان 

مشکل روده پیدا کرده بوده ،یه عده از همکارا میگن سرطان بوده

یه عده میگن انسداد روده بوده

خداروشکر الان بهتره

ولی اون ادمی که من دیدم ادم ۸ ماه پیش نبود 

گفت ۳۰ کیلو وزد کم کرده ،حداقل ۱۰ سال رو سنش رفته بود 

صورتش خیلی لاغر شده بود رنگ چشماشم اصلا معلوم نبود☹

از وقتی دیدمش خیلی ناراحتم 

چرا خدا این کارارو میکنه 

از یه مرد با اون ابهت همیچن چیزی مونده بود 

چه جوری بود که من واقعا نشناختمش 

از اونروز همش دارم براش دعا میکنم 

امیدوارم زودتر حالش خوب بشه و برگرده سرکارش 🌸

 

۰ نظر ۱ موافق ۰ مخالف
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان