سلوووم
امروزم گذشت ....
بهنام از پریروز دوباره زنگ میزنه...
خسته شدم دیگه, دیگه تحمل این همه فشار و ندارم
میگه غلط کردم میگه بدون تو نمیتونم ولی الان نمیتونم بیام ...
میدونم دارم دوباره اشتباه میکنم که باهاش حرف میزنم میدونم
دیگه هیچی درست نمیشه....
ولی نمیدونم باید چیکارکنم.....
تاالان که با بهنام حرف میزدم مامان در جریان بود ولی اینبار سفت و سخت میگه
دیگه فایده نداره,میگه دیگه به هیچ وجه جوابشو نده
نمیدونه من دوروزه دوباره باهاش حرف میزنم....
خدایا خودت کمک کن ....