سلووم
خدا همه ی اموات رو بیامرزه گناه های پسر عمه ی منم ببخشه...
ساعت 6 غروب همون روز عمه کوچیکم که باهاش ارتباط داریم زنگ زد
گفت علی رو روز شنبه بردن انفرادی,قراره امشب اعدامش کنن.....
گفت ماداریم میریم جلو در زتدان...
اونشب ماهمه تا ساعت صبح بیدار بودیم,
ساعت7 صبح تماس گرفتیم گفتن هنوز بهمون هیچی نگفتن,حتی نذاشته بودن
مادرش قبل از اعدامش بره ببینتش...
اونا از ساعت 6 غروب همونجا جلودر بودن ولی بهشون تا ساعت 9 صبح فرداش
نگفتن که ساعت 4 صبح اعدامش کردن....
خدا نصیب گرگ بیابون نکنه...
عمه م ادم خوبی نبود ولی بلاخره بچه ش رفت زیر خاک ,داره میمیره.
من ساعت 8 رفتم مهد ,ساعت 9 شایان زنگ زد و گفت ما داریم میریم تهران
علی رو اعدام کردن.
قرار نبود من برم....
من از روز نامزدیم به بعد از خانواده ی پدرم بدجور ضربه خوردم, روز اول عیدم
عموم اون دعوا رو راه انداخت ....
قضیه شو بعدا واستون مینویسم ,فقط همینقدر بگم که عموم باعث شد
من خیلی سرکوفت بخورم,عمه هامم حمایتش کردن.
خلاصه مامانینا رفتن اونجا فرداشم که دیروز بود تشییع جنازه بود
طفلک علی رفت زیر خاک....
اخ....
خدا باعث بانیشو لعنت کنه...
میگن وقتی داشتن تو غسالخونه میشستنش لبخند رو
لبش بوده ....
ولی طناب دار دور گردنشو کبود کرده بوده کمرشم کبود بوده.
شوهر عمه کوچیکم اخونده
مامور زندان بهش گفته که وقتی علی رو اوردن واسه اعدام
پدر داوود(اونی که فوت کرده) با لگد میزده به کمر علی,واسه همین
کمرش کبود بود,بعد که طناب و انداختن دور گردنش گفته رضایت میدم
تا علی لبخند زده اون چهارپایه رو با لگد از زیر پاش زده....
لبخند رو لباش خشک شد......
واسه همین لبخند رو لباش بود....
پدر داوود به بدترین شکل عذابش داد...