جمعه ۲۳ مهر ۹۵
فکاش میشد بو رو ذخیره کرد
مثلا وتی یه بو رو دوست داری تو یه شیشه بتونی نگهش داری
بعدا هروقت دلت خواست بیاری بوش کنی!
مرتضی یه چفیه داشت که ماه محرما مینداختتش ,پنج سال
بود من هر محرم اونو دست مرتضی میدیدمش,من اینجور چیزارو دوست
ندارم ولی به مرتضی گفتم بدتش به من,داد دست بچه ی
خواهرش اورد جلو مغازه داد بهم,گفت ببخشید نشستمش ,یه بوی خوبی میداد
که نگو!
هزار بار بوش کردم ,اینقدر که سونیا میخندیدو سرشو تکون میداد!
چرا دلم لرزیده ؟
چرا بااینکه میدونم مامان اگه بمیرمم اجازه نمیده با مرتضی باشم باز
میخوام باهاش ادامه بدم؟
خیلی ترسناکه....
دلم واسه کسی دوباره لرزیده که میدونم رسیدنی
تو کار نیست.
همش میگم نکنه بوی چفیه بره ,,خداکنه بوش تا همیشه موندگار باشه....