داشتم کلیپای قدیمی تو لپ تاپمو نگاه میکردم
دیدم سونیا چند وقت پیش یه پوشه از فیلمای
شخصیش ریخته تو لپ تاپ که حافظه گوشیشو خالی کنه
مال پارسال بود
دقیقا همون تایمی که کل خانواده منو تنها ول کرده بودن
هیچکس جز بابا،بامن حرف نمیزد ....
خودم تو اتاق ۲۰ متریم غذا درست میکردم واسه خودم
تنهای تنها...
از ابان ماه تا اردیبهشت به همین منوال گذشت
اونروزا که برای من خیلی سخت میگذشت
مامان و شایان و سونیا هر کاری کردن که بیشتر منو ازار بدن
بابا هم طرف من بود چون از نظر مالی حمایتش میکردم
این داستانا تا اردیبهشت ادامه داشت
حتی سیزده بدر که من سرکار بودم سه نفری با شایان و سونیا رفته بودن بیرون و کلی
عکس و استوری گذاشتن...
و چون مامان احتیاج داشت برای نامزدی شایان ویترین خانوادش رو
حفظ کنه و الکی بگه که ماخانواده ی خیلی خوبی هستیم تو خونه صلح
برقرار کرد!یه صلح الکی فقط برای نمایش...
خلاصه گذشت اقا ولی خیلی به من سخت گذشت تا گذشت
توضیح دادنش حتی نمیتونه ۱ هزارم درصد از چیزی که برای من اتفاق
افتاده بود رو براتون به تصویر بکشه
بعداز مراسمات شایان من سعی کردم فراموش کنم
نه به خاطر اونا
به خاطر خودم ،دوست داشتم فراموش کنم که مامانم که فکرشم نمیکردم
تو بدترین شرایط زندگیمم منو تنها بزاره اونجوری منو ترد کرده بود
و ۶ ماه اصلا نمیدونست من غذا خوردم یانه
۶ ماه تمام من تک و تنها ول کرده بود
بگذریم من دیگه بهش فکر نمیکردم
تا امروز که پوشه ی فیلمای سونیا رو دیدم دقیقا واسه همون تایمی بود
که من ابعضی شبا که یادم میرفت خرید کنم شامم نداشتم
تمام مدت باهم در حال گردش و تفریح و بیرون رفتن بودن
اونوقت من بعضی روزا به خاطر اینکه خونه برام جهنم بود از ساعت ۱۱ ظهر
میرفتم مینشستم توپارک هوا که تاریک میشد برمیگشتم خونه
اووف
اره کلیپای سونیارو که دیدم حالم بده اعصابم بهم ریخته
دوباره یاد حماقتام افتادم
هی باخودم حرف میزنم
میگم تو احمقی؟
همه چیو فراموش کردی؟
دوباره مث یه احمق داری جونتم واسه ادمایی که براشون مهم نبود
زنده ای یا نه میدی؟