دیشب بعداز کلی بحث بین قلب و مغزم
پاشدم رفتم طبقه پایین و با اب سرد صورتمو پاهامو شستم
بیشتر وقتا وقتی سر درد دارم پاهامو که با اب سرد
میشورم حالم بهتر میشه دیشبم همینطور شد
چایی رو بخاری بود یه چای واسه خودم ریختم و یه پرتقالم
برداشتم اومدم تو اتاقم
چایی رو که خوردم فاز دلتنگی پرید
گفتم خوب شد پیام ندادما چه کار ضایعی میشد اگه پیام میدادم
بازم خوابم نمیبرد ساعت ۵ بود فک کنم تونستم بخوابم
ساعت ۸ باید میرفتم یه ازمایش میدادم که نرفتم
یعنی حالشو نداشتم برم
کلا امروز کار مفیدی نکردم فقط رو تخت ولو بودم
فردام سرکارم
دوباره افتادم تو فاز بی حوصلگی
از خودم خوشم نمیاد ،تو اینه به خودم نگاه میکنم اصن از خودم راضی
نیستم رژیمو کلا ول کردم
دستبندمم هنوز نفروختم که ادامه ی کار دندونامو انجام بدم
کلا حالم خوب نیس
همش با خودم درگیرم
همش باخودم حرف میزنم
میگم من که اهل خودکشیو این داستانا نیستم.تا اخرین
لحظه ی زندگیمم واسه بهتر شدن زندگی تلاش میکنم
ولی خداییش دیگه خسته شدم کاش یه جوری بشه
مرگ طبیعی خودش بیاد سراغم
دیگا واقعا حال کار کردن ندارم
الان۹ بهمنه و فقط ۶ روز از حقوق گرفتنم میگذره
و فقط یه تومن از پولم مونده تا اخر ماه
تازه ماشینمم ۴ تومن خرج داره