شنبه ۳۰ آبان ۹۴
سلوم
اینقدر ناراحتم که ازته دل میخوام دیگه فردایی نباشه.....
دیشب هم تولد بابا بودهم بهنام.
کیک دیشبم خودم درست کردم که هم خوشمزه تراز مال خودم شد هم خوشگلتر!
ساعت ۷بهنام بایه خط دیگه زنگ زد اخه خط خودشو گذاشتم لیست رد,
داد و بیداد کرد و گفت واسه چی شماره منو به یه دختره دادی مزاحمم میشه!
منم گفتم من باتو کاری ندارم شمارتم من به کسی ندادم,دیگه به من زنگ نزن......
چندبارزنگ زد و بعد بیخیال شد,ماهم تولد بابارو گفتیم و شامم خوردیم,
اخرای شب بود که یه پیام داد:
حالم ازت بهم میخوره دیگه نمیخوام ریختتو ببینم....
دیگه بقیشو نمینویسم فقط همینو میگم که بهنام خیلی اشغاله.......