گفتم یه پست بزارم تلخی پست صبح و بشوره ببره!
بچه ها من بیشتر از یه محل اونور تر جایی تنهایی
با ماشین خودم نرفته بودم
در یک تصمیم یهوی به بابا گفتم من میخوام
از فردا که میشد دیروز با ماشین خودم برم سرکار!
ماشین و تمیز کردم و با بابا رفتیم سمت محل کار من که
تا اونجا خودم بشینم و واسه فردا استرس نداشته باشم
اقا تا اونجا رفتم و برگشتنی گفتم بیا از یه مسیر خیلی شلوغ
برگردیم چون من تا حالا تو جای خیلی شلوغ با ماشین نرفته بودم
اقا چشمتون روز بد نبینه مررررردم از استرس!
تو ترافیک چند دفعه خاموش کردم اصن نمیدونی چقدر
حالم بد میشد بعد از هر بار خاموش شدن ماشین
نزدیک ۵ بار تو ترافیک خاموش کردم
یعنی فقط مونده بود گریه کنم
به زور خودمو نگه داشته بودم
اون یه تیکه ترافیکو رد کردم حالم بهتر شد
بعدشم با بابا رفتیم بستنی خوردیم
با تمام اون خاموش کردنا گفتم من فردا حتما باید با ماشین خودم برم
اقا صبح پاشدم راه افتادم سمت محل کارم
بابامم با ماشین خودش پشتم داشت میومد که مثلا
برای بار اول مطمعن شه مشکلی پیش نمیاد!
هم جمعه بود هم ۱۳ بدر واسه همین خیلی خلوت بود
استرس داشتم ولی خب خیالم راحت بود بابام هس
رسیدم اداره و رفتم تو پارکینگ پارک کردم
و رفتم تو بخش شب استرس اینکه وای چیکار کنم
چه جوری تنهایی برگردم
اومد سراغم!
هی با خودم میگفتم نکنه نتونی از پارک ماشین و در بیاری
نکنه فلان !نکنه بیسار!
خلاصه من تا صبح کابوس دیدم
با یکی از همکاراهم حرف زدم گفت هرجا استرس داشتی
بزن بغل یه ذره اروم شو بعد حرکت کن!
دیگه صبح شد و منم با یه استرس وحشتناک رفتم ماشین و بیارم اول اینکه خیلی اسخت از پارک دراومدم
دوم اینه میخواستم از مرکز در بیام نزدیک بود تصادف کنم چون بدون هیچ توجهی به این طرف و اونطرف خیابون پیچیدم!
خدا خیلی رحم کرد! ماشین مردمو له نکردم
بعد رفتم جلوتر یه تصادف شده بود دوتا ماشین زده بودن
بهم داغون شده بودن!
یعنی بگم چقد صلوات فرستادم تا رسیدم خونه!
دوبارم خاموش کردم پشت چراغ قرمز☹☹☹☹
خییییلی بهم سخت گذشت تا رسیدم خونه
وقتی نزدیک خونه شدم کم مونده بود از خوشحالی سکته کنم!
بچه ها به نظرتون این استرس کمتر میشه؟