دوشنبه ۱۸ اسفند ۹۹
یه تعداد کتاب داشتم داده بودم دست سونیا
اون وسط چندتا کتاب اشپزی بود
جمع گرده بود کتابارو بریزه دور گفت بیا کتابای خودتو جدا کن
بردار
رفتم کتاب اشپزیارو جدا کردم یه کتاب بود دوران نامزدیم
خریده بودم
نکات خانه داری عروس
اونو دیده دستم برگشته میگه این مثلا الان به چه دردت میخوره؟؟
عروسی؟؟؟
همینجوری نگاهش کردم💔
چقدر این بچه زبونش تلخه....