چهارشنبه ۱۰ مهر ۹۸
اقا اون کاری که میخواستم بکنم نشد
یعنی سعیمو کردم ولی نشد....
وقتی فهمیدمنمیشه تو خیابون بغض داشت
خفه م میکرد دیدم هیچ جانمیشه گریه کرد رفتم نشستم بالای
سر یه قبر تو امامزاده تا تونستنم گریه کردم...
بعد یه ساعت گریه با چشمای پف کرده بلند شدم و
دوباره شدم شادی که انگار هیچی براش مهم نیست