شنبه ۲ آبان ۹۴
سلووم
دهه ی محرمم داره تموم میشه,,
چراز غصه بودولی هزاربار از محرم پارسال بهتر بود,
چهار روز پیش بهنام زنگ زد,اصرار میکرد برم اون خونهه,میگفت کارت
دارم میگفتم من باتوهیچ جا نمیام.دوروز بازبون نرم سعی کرد منو بکشه اونجا,
روز سوم زنگ زد باعصبانیت گفت,توفکر کردی عاشق چشم و ابروتم که زنگ میزنم بهت؟
من خونمو میخوام,خونمو بهم پس بده بعد ش دیگه نمیخوام ببینمت,
گفت تو بزرگترین اشتباه زندگیم بودی گفت زن گرفت الان واسه من سه سوته.…
گفت اگه تونستی برو ازدواج کن…
گفت تو تا اخر عمرت منظر من میمونی....
همه ی این حرفارو زد و اخرم گفت خونمو باید پس بدی.....
به حق همین فردا واگذارش میکنم به خدا...