سلوووم علیکوم
اخ که چقدر دلم واسه یه پست طولانی تنگ شده!
همه چی خوبه و منم خداروشکرحالم خوبه!
دیگه پیراهن مردونه نمیارم یعنی یه ماهی که کار کردم دیدم
واسم نمیصرفه تصمیم گرفتم دسته کار اخری که اوردم و بدوزم و بعدش دنبال
یه کار جدید باشم که دوست ماامانم همون حکیمه خانم که تو دوران نامزدیم
پیشش کار میکردم و همسایمونم هست کارگاهش طبقه ی پایین
خونشه و کارشم مانتو و پالتوعه بهم گفت بیا ازمن کار ببر
منم خب تجربه ی دوخت مانتو و پالتو رو داشتم قبلا ازخدا خواسته
گفتم باشه اونم گفت بیا اتو کار گاه یه نمونه بدوز که شریکمم ببینه و تاییدت
کنه من که کارتو دیدم وقبول دارم ولی شریکمم باید مطمعن شه
گفتم باشه و رفتم یه نمونه کار دوختم و کارم تایید شد و یه دسته کار اوردم
یعنی واقعا خوبه!
هم واسم میصرفه هم اینکه ازاولش من دوخت لباس زنانه رو بیشتر دوست داشتم!
خلاصه که شرو ع به کار کردم و همه چی روبراهه الان تو یه هفته ای
که کارو شروع کردم اندازه ی 15 روز پیراهن مردونه دستمزدش
واسم افتاده که این خودش خیییلی!
الان دارم یه مدل بارونی میدوزم که خییلی نازه عکسشو تو ادامه مطلب
میذارم.
با مرتضی هم همه چی خوبه
نمیگم من میمیرم براش و اگه نباشه نمیتونم زندگی کنم
ولی میگم وقتی اون هست حالم خوبه
کمتر غصه میخورم و کمتر گریه میکنم!
من به همین راضیم!
اون ولی همه چیز واسش جدی شده حتی باخانواده ش درمورد من حرف زده
و گفته که مامانم راضی نیس مادرشم گفته تو حقوقتو
خرج چیزای الکی نکن من مادرشو راضی میکنم
که اونم مامانم عمراااااااا راضی شه!
اصن من نمیدونم مامانم چه جوری میفهمه اون وارد زندگی من
شده اخه چندروز پیش به سونیا گفته ابجیت بااون پسره حرف میزنه؟
سونیاهم گفته من نمیدونم
بعد به سونیا پیغام داده که به من بگه خاک تو سرت کنن
اون پسره رو ببینم توخیابون به فحش میکشمش!
میدونم تهدید الکیه ولی درکل اینجوری گفته که من بدونم هیچوقت راضی
نمیشه!
تو دهه ی اول محرم که هرشب میرفتیم بیرون اصلا بهنام و ندیدم
شب شام غریبان ما هیچ سالی بیرون نمیریم ولی امسال مرتضی گیر داد
که بیایید بیرون!منم به مامان گفتیم بیا امسال بریم
اونشب من و سونیا و مامان رفتیم مسجد برای اولین بار!
بعداز مراسم داشتیم برمیگشتیم خونه که بهنام ترک موتور یکی
نشسته ب.ود و از روبروی ما داشت میومد تا مارو دید روشو کرد اونطرف!
ایشالا بمیره....
منم خطمو که عوض کردم و912 گرفتم دیگه اون خطایی که بهنام شمارشو
داشت خاموش بود تا چندوقت پیش که خواستم کار بیارم بابا
گفت شماره 912 رو به صاحبکاره نده یکی از خطایی که داری و بنداز و اون شماره
رو بده منم یه ایرانسل از خط قبلیام روشن کردم که تلگرامش
رو کامپیوتر وصل بود از رو کامپیوتر پاک کردم و تو گوشی وصل کردم
بهنام تلگرام نداشت چندروز بعداز عاشورا تلگرامشو وصل کرده بود اومده تو پی وی
شروع کرد به زدن همون حرفای قدیمی...
عاشقتم...
بدون تو نمیتونم....
باعکسات زندگی میکنم....
اونشب چقدر حالم بد بود و چقدر گریه کردم جوابشو دادم و گفتم
یهنام دیگه خیلی دیره......
بعدش اکانت تلگراممو حذف کردم
چقدر لحظه ای که میخواستم گزینه ی حذف اکانتو بزنم حالم بد بود و
چقدر مردد بودم ولی زدمش و بعدم خطه رو خاموش کردم.
کاش باز سروکله ش پیدا نمیشد...
من دیگه نمیخوام بهش فکر کنم...
هیییچوقت.
جمعه نذری داشتیم بابام واسه خیرات پدرش گفت قیمه درست کنیم و پخش کنیم
از ساعت 6 صبح تا 4 پختن و تزیینش طول کشید
ساعت4هم فاطی همون همکارم اومد مغازه م
اخه نمیدونم گفته بودم یانه دارم بهش خیاطی یاد میدم
جمعه الگوشو انداخت رو پارچه و دوخت کلی ذوق کرد!
داشت دامنشو میدوخت اینقدر خوشحال بود که لبخند
از صورتش محو نمیشد!
یه عکس یهویی انداختم ازش که اونم ادامه مطلب میذارم!
دیشبم ارزو بهم پیام داد گفت دختر جاریش و دوستش میخوان بیان
کلاس خیاطی بهشون یاد میدی یانه؟
که گفتم اره یاد میدم دختره هم امروز اومد لیست وسایلاشو نوشتم براش
احتمالا ازیکشنبه اینده کلاسو شروع کنم!اینجوری اجاره مغازه و پول برقم م هرماه
از شهریه کلاس خیاطی درمیاد!
خداروشکر همه چی روبراهه!
مامانمم که ارتروز شدید داره و پادردش به خاطر چاقی هرروز
داره بدتر میشه میخواد معده شو تا دوماه اینده عمل کنه به زور فرستادمش
کلینیک چاقی 97 کیلوعه دکتر گفته اگه 102 کیلو بشی با بیمه
معده تو عمل میکنیم حالا تو اینچند وقت باید وزنشو اضافه کنه
که عملش کنن خاله مم دوسال پیش عمل کرد خییلی چاق بود الان
لاغره پادرد و کمر دردشم خوب شده اگه پادرد مامان خوب شه
به خدا یه کوه از رو دوش من برداشته میشه اخه این چندوقت خیلی درد داشت
و شبا گریه میکرد و به زور میخوابید
عملش با بیمه تقریبا 2و نیم میشه که گفتم یه تومنشو من میدم
بابا هم یه روز خوبه یه روز بد پنجشنبه ی پیش خیلی حالش بد بود
راستی پارسال مهرماه یه پست گذاشتم که پسردخترخاله ی مامانم
فوت کرد جوون بود 12 مهر سالگردش بود مامان و بابا رفتن
12 روز بعدش باباشم فوت کرد بنده خدا فشارش میره بالا و میبرنش
بیمارستان اونجا فوت میکنه
دخترخاله ی مامانم طفلکی تو یه سال هم شوهرش و از دست داد هم پسرشو
شوهر خاله مم ریه ش اب اورده و اصلا حالش خوب نیس خدا کنه
اتفاقی براش نیوفته اخه حالش خیلی بده.
دیگه چشمام داره میره امیدوارم دوستای همیشگی منو ببخشن
که کامنت نمیذارم براشون تومغازه نت ندارم شباهم خیلی زود میخوابم
ولی وقت ناهارم به وب همه سر میزنم.
شبتون بخیر