من سختی زیاد کشیدم چه تو بچگی
چه الان تو جوانی
نوجونیمم که تو افسردگی نامزدی و بعدشم طلاق گذشت
ولی خب خداروشکر با همه سختیا الان از خودم و از شرایطم
راضیم
چرا راضیم؟
اول اینکه من به نود درصد چیزایی که از بچگی ارزوشونو داشتم رسیدم
شاید اون ارزوها واسه بعضی از شماها خنده دار باشه
ولی واسه من که تو یه خانواده نسبتا ضعیف زندگی میکردم خیلی بزرگ بودن
مثلا تمام دوران نوجونیم که دوستام داشتن گوشیای اندروید میخریدن من
ارزو داشتم یه گوشی خوب بخرم خانواده که نمیتونست بخره
هیچوقت گوشی نو نداشتم مثلا اونموقع که اندروید 5 اومده بود من یه گوشی
دست دوم اندروید2 داشتم که صاحب قبلی اینقدر ازش کار کشیده
بود که هر لحظه هنگ میکرد خرابم که میشد یه گوشی داغون دست دوم دیگه میگرفتم
4 سال پیش هفت ماه بعد از اینکه رفتم سرکار رفتم قسطی یه گوشی خوب خریدم
که هنوزم دستمه
یا اینکه وقتی بچه بودم دخترخاله هام کامپیوتر داشتن و وقتی میرفتیم خونشون
یه فخری به من 8 ساله میفروختن و بهم اجازه نمیدادن دست به کامپیوترشون بزنم
درسته 7 سال بعد ما کامپیوتر خریدیم ولی خب اونم مامان به اسم شایان خریده بود!
خودم کار کردم و یه سال بعداز اینکه رفتم سرکار لپ تاپمو خریدم .
به زور خانواده تمام دوران نوجونیم چادری بودم یه چادری محجبه
نه لباسایی که دوست داشتمو تونستم بپوشم نه تونستم مثل همسنام از
نوجونیم لذت ببرم!هرکاری میخواستم بکنم میگفتن از اون چادرت خجالت بکش!
از همونموقع هم تپل بودم برای منی که به نظر خودم خیلی چاق بودم زمستونا خیلی
سخت میگذشت زیر چادر پالتو که میپوشیدم چاق تر دیده میشدم
واسه همین میلرزیدم از سرما و زیر چادر پالتو نمیپوشیدم!
3 ماه بعداز اینکه رفتم سرکار چادرموگذاشتم کنار والان هرچی دوست دارم میپوشم!
ارزوم بود ماشین بخرم با پول خودم خریدم
ارزوم بود رانندگی کنم , یاد گرفتم
و امروز برای بار اول تنها رفتم
یه محل اونور تر و رسید گواهینامه مو گرفتم
اخه من فقط تو محل خودمون تنها باماشین میرفتم اونم با ترس زیاد!
راه های طولانی هم رانندگی کرده بودم ولی بابامم کنارم بود همیشه
امروز وقتی حاضر شدم و خواستم با ماشین خودم برم بیرون
پوزخند شایان و دیدم
مامان و شایان فکر میکردن من نمیتونم رانندگی یاد بگیرم
مامان حتی گفته بود من هیجوقت سوار ماشین تو نمیشم
شاید برای شما که رانندگی بلدید این حرفا خنده دار باشه
ولی وقتی رفتم و کارم و انجام دادم و برگشتم وماشین و جلو در پارک کردم
یه حس خوبی داشتم که نگو و نپرس!
خیلی چیزای دیگه بود که ارزوی داشتنشون رو داشتم
یا خیلی کارا بود که ارزو داشتم انجام بدم
خیلی طولانی میشه اگه بخوام همه رو بگم
ولی تهش اینو میخواستم بگم که من خودم همه ی ارزوهامو براورده کردم
هیچوقت کسی نبود که کمکم کنه!
بعدا نوشت:
دوستایی که دوس دارن ایدی اینستاگرامشونو بدن همو فالو کنیم