سه روز پیش ۲۹ سالم تموم شد و وارد ۳۰ سالگی شدم
چقدر داره زود میگذره...
سه روز پیش ۲۹ سالم تموم شد و وارد ۳۰ سالگی شدم
چقدر داره زود میگذره...
من تمام زندگیم به کسی حسادت نکردم
هرکی هرچی داشت گفتم نوش جونش لیاقتشو داشته
هیچوقت از خوشحالی کسی ناراحت نشدم
یه دختر عمه دارم تمام عمرش درحال نفرین بقیه بود
روز نبود که پشت سر فامیل و دوست و اشنا و غریبه حرف های
دروغ نگه و بد همه ی دنیارو نخواد
چه جوریه که من هر روز دارم داغون تر میشم و پایین تر
میرم و اون هر روز داره بهتر میشه؟
مگه این نیست که میگفتن ادم خوبی باش تا همه چی خوب
پیش بره؟
پس چرا همیشه برعکسه؟
جرا هرچیزی که از بچگی بهمون یاد دادن داره غلط در میاد؟
من دیگه تو این دنیا هیچ چی رو قبول ندارم
سرصف شام یکیو دیدم که تمام اتفاقات بد پارسال رو یادم
انداخت....
بغضی که به زور نگهش داشته بودم امشب شکست...
پارسال دقیقا تو همین روزا بود که من داشتم
بدترین روزای عمرم رو میگذروندم
چقدر توی این یک سال تغییر کردم
چقدر دیدگاهم نسبت به ادما عوض شده
چقدر دیگه به چشما و گوشا و احساسم اعتماد ندارم
و چقدر فکر میکنم صلاحیت اینو که تشخیص بدم
یه ادم قابل اعتماده یا نه رو ندارم....
سرکار همه چی بهم ریخته
پرخاشگر شدم
باهمه بحث میکنم
صبرم کم شده
همش عصبانیم
دلم میخواد برم یه جایی که
هیچکسی منو نشناسه...
بعداز این همه سال زندگی با روان پریشون
بلاخره امروز با روانپزشک بیمارستانمون حرف زدم
برام کلی دارو نوشت...
وقتی اتفاقی می افته که خودتو نزدیک
مرگ احساس میکنی تازه میفهمی چقدر
دلت میخواد زندگی کنی
۱۲ فروردین ساعت ۵ صبح
از خونه زدم بیرون که برم سرکار
یه ربع بعد وقتی سرعتم ۱۲۰ تا بود
لاستیک جلوی ماشینم ترکید
ومن تو یه جاده ی فرعی خلوت
چپ کردم...
به سرعت برق همه ی زندگیم از جلوی چشمام
رد شد،
ماشین چپ شد و چون من کمربند داشتم
ثابت روی صندلی مونده بودم
درد زیادی رو دستم و صورتم احساس
به سرعت برق و باد شروع کردم تلاش برای بیرون
اومدن ،انگار نه انگار من همون ادمی بودم که
میگفتم دلم میخواد بمیرم و دنیا تموم شه...
در ماشین گیر کرده بود و باز نمیشد
با همون دستی که اسیب دیده بود میکوبیدم به در
نمیخواستم ماشین اتیش بگیره و زنده زنده بسوزم
باسختی درماشین باز شد و من خودمو از ماشین کشیدم
بیرون و لی نتونستم از کنار ماشین تکون بخورم و همونجا
افتادم ، باک بنزین و همون شب پر کرده بودم
دیگه صدای جرقه های سیمارو میشنیدم
که یه وانت ازاونجا رد شد و وایساد دوتا ماشین دیگه هم
وایسادن و منو از ماشین دور کردن و سیمای باطری
رو قطع کردن که ماشین اتیش نگیره
دیگه بعدش امبولانس و بیمارستان....
تنها چیزی که میشنیدم این بود
چه جوری از اون ماشین زنده بیرون اومدی؟
خدارو هزاربار شکر اون سال مذخرف تموم شد
چه روزای بدی رو گذروندم
بچه ها نمیدونید چی کشیدم من تو ۱۴۰۲
دور باشه تا ابد همچین سالی...
انشالله ۱۴۰۳ سال رسیدن هممون به ارزوهامون باشه💝
امسال سال وحشتناکی برای من بود
چه چیزا که ندیدم ،
چه احساساتی رو تجربه نکردم،
چه اتفاقایی برام نیوفتاد
و چه کارهایی که نکردم....
الان داشتم فکر میکردم
چه جوری دووم اوردم؟
چه جوری تاالان نمردم؟
انگار من از سنگ ساخته شدم....
تو هیچ برهه ای از زندگیم اینقدر از خودم بدم نمیومده
میرم سرکار ،کلاس زبانمو میرم
امروز مژه کاشتم
فرداهم قراره ماشینمو بزارم تعمیرگاه سرویس کنن
دارم زندگی میکنم
ولی دیگه خودمو دوست ندارم.....
فکر نکنم دیگه بیام و بنویسم..