سفر هول هولکی!1

سلووم

بازم پست گذاشتنم طول کشید با اینکه هرروز پشت چرخ میگفتم من حتما

امشب میرم یه پست میذارم باز وقتی میرسیدم خونه از خستگی خوابم میبرد!

الان میگید چته تو همش خسته ای! ولی کسی که خیاطه میدونه یه مانتو دوختن که

یه ساعت وقت میبره چقدر ادمو خسته میکنه تازه اونم وسطش ده دفعه بلند میشی به

خودت استراحت میدی اونجا ما 12 ساعت پشت چرخیم بدون اینکه بذارن از پشت چرخ بلند

شیم!البته یه ساعت ناهار هستا که اونم باز تا ناهارمونو بخوریم تموم شده و وقت واسه

استراحت نمیمونه .حتی تصورشم یه ادم عادی رو خسته میکنه 12 ساعت پشت چرخ نشستن

خیییلی سخته واسه همینه که شبا که میرسم خونه از زانو درود و کمر درد فقط دراز میکشم

و زودم خوابم میبره.

یکشنبه هفته پیش بابام یه کاری تو تبریز داشت میخواست بره و فرداش برگرده خیییلی

هم کار مهم و حساس و پراز استرسی بود گفت ببین اگه بهت مرخصی بدن خانوادگی بریم

برگشتنی هم بریم بازار بزرگ تبریز هرچی میخوایید بگیرید

اقا من رفتم سر کار به اقای ص گفتم مرخصی میخوام گفت سرمون خیلی شلوغه و اصلا

امکان نداره اولش گفتم باشه بعد مامان زنگ زد گفت رفتنمون قطعیه

حتما مرخصی بگیر اقا نمیدونید با چه بدبختی مرخصی گرفتم اخرشم اقای ص گفت باید

از تبریز واسم باقلوا بیاری!

خلاصه که ما یکشنبه غروب راه افتادیم باید بابا تموم شب رانندگی میکرد تا بتونه صبح

ساعت10 به کارش برسه حالا اقا گلاب به روتون من اونجا نمیدونم چم شده

بود تو همه پمپ بنزینا به خاطر من توقف داشتیم میرفتم دستشویی

تاحالا تو عمرم اینقدر دستشویی نرفته بودم !

باسونیا هم که قهر بودم دیگه تو سفر گفتم باهاش حرف میرنم مامانینا ناراحت نشن.

سونیا که اول گرفت تو ماشین خوابید با بابا هم یکی باید تا صبح حرف میزد که خوابش

نبره و بتونه رانندگی کنه مامانم که یه لحظه هم نمیتونه تو ماشین بیدار بمونه گفت

من برم جلو بشینم خودش رفت عقب باسونیا گرفتن خوابیدن

منم اقا از سرکارم اومده بودم خسته و کوفته شبم که باید تا صبح حرف میزدم !

خلاصه که تا خود صبح یه ریز با بابا   با هم حرف زدیم خوبیشم اینه که

تفکرات و اخلاق منو بابا خیلی بهم شبیه و همیشه حرف واسه گفتن

زیاد داریم.ساعت 8رسیدیم تبریزو کارمونو انجام دادیم خداروشکر  ساعت10 هم

رفتیم بازار سرپوشیده ی تبریز اقا نمیدونید چقدر این ادمای تبریز ادمای خوبین

چقدر با شخصیت و مودبن رفتیم بازار کلی خرید کردیم چقدرم فروشنده هاش با

شخصیت بودن باقلواهم واسه اقای ص خریدیم بعدم من قبلا از کرم مای

استفاده میکردم که خییییییلی بده و اصلا موندگاری نداشت واسه همین قبل از عید به

پیشنهاد دوستم کرم گاش گرفتم اقا این کرمه محشره!اینقدر خوبه که یه ذره

میزنی کل صورتو پوشش میده یه ماه پیش این کرمه تموم شد

اقا چشمتون روز بد نبینه مگه تونستم ازش پیدا کنم یه جاهم بود با سه برابر قیمت قبلی

واسه همین یه کرم دیگه گرفته بودم تا حقوقمو گرفتم برم از همونجا حالا گرونترم بود بخرم.

تو بازار ازاون کرمه پیدا کردم ارزونتر از خرید اولی! دوتا خریدم الان روحم شاده

وقتی میگم روحم شاده یعنی واقعا شاده ها!

بعداز خریدم رفتیم جوجه گرفتیم بعد رفتیم تو یه باغ نشستیم جاتون خالی ناهار خوردیم

خییییلی خوش گذشت 4000تا عکس انداختیم!

چون فرداش من باید برمیگشتم سرکار و باباهم کار داشت باید زود راه میوفتادیم  که

اخر شب برسیم خونه خلاصه که خسته و کوفته راه افتادیم و ساعت 1 شب

رسیدیم درسته خیلی عجله ای و با خستگی و کم خوابی شد ولی خوش گذشت

کارمونم انجام دادیم!

فرداش باقلوای اقای صفرص رو بردم دادم بهش کلی تشکر کرد!

خب تا اینجاشو گفتم چون حرف زیاد دارم و کارم از سرکار اوردم باید انجام بدم نمیشه الان

همه رو تو یه پست بنویسم میرم پایین 500 تا مچ اوردم بدوزم و برگردونم شب میام بقیه شو

مینویسم !اصل ماجرا تازه مونده!!!!

 


 

۴ نظر ۰ موافق ۰ مخالف
**مهتاب **
۰۷ تیر ۱۸:۳۰
وای خیلی کارتون سخته واقعا

پاسخ :

سلوم عزیزم

اره واقعا سخته

خیییییلی سخت

معصوم
۰۸ تیر ۰۷:۲۲
چطوری گلی. شکر خدا خوش گذشت ، انشاله ماه عسل بری

پاسخ :

ممنونم دوست خوبم!

ra nafas
۱۱ تیر ۰۰:۱۶
دوسم  منو بخشیدی باورکن  که اگه میخواسی میدادم خیلیا رو یادم رفت

پاسخ :

اره عزیزم !این حرفا چیه!

خوشحالم که اون اتفاق خوب واست افتاد

دلارا
۲۱ شهریور ۲۱:۲۴
کارت خیلی سخته امید وارم موق باشی😊😊😊😊😊😊

پاسخ :

مرررسی عزییزم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
آرشیو مطالب
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان